eitaa logo
دفاع مقدس
3.8هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
10.9هزار ویدیو
926 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن ومانیست،سخن ازمردانیست که عاشورا رابازیافته،سراسر ازذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال دربال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند بگذار اغیارهرگز درنیابندکه ما ازتماشای شهدا سیرنمی‌شویم
مشاهده در ایتا
دانلود
15.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | ستاد پشتیبانی جنگ خواهران - یزد - سال 1365 ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ 🗓 ۱۴ مهرماه ۱۳۵۹ - سالروز تاسیس ستاد پشتیبانی و امداد جنگ به فرمان حضرت امام خمینی (ره) ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مصاحبه با مسئول ستاد پشتیبانی جنگ استان یزد — سال 1365 دوران ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
قلک های پر شده هدیه به جبهه شده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمک های مردمی استان همدان به جبهه های نبرد حق علیه باطل دوران جنگ تحمیلی
13.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 👆 | جمع آوری کمک های مردمی برای جبهه -- دوران جنگ تحمیلی در دهه ۶۰ مردم خونگرم و وفادار، هر آنچه توان داشته، می آوردند تا به جبهه ها هدیه کنند . . . حتی آن مادر سالخورده که کیسه کوچک بادامی را که از پاییز سال گذشته، ذخیره کرده بود . . . این تنها چیزی بود که پیرزن با دستان لرزان خود به مسئول جمع آوری هدایا داد تا رزمنده ها از آن استفاده کرده و قوت بگیرند ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ 🗓 ۱۴ مهرماه ۱۳۵۹ - سالروز تاسیس ستاد پشتیبانی و امداد جنگ به فرمان حضرت امام خمینی (ره) ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
📃 قبض کمک های مردمی به جبهه - دوران جنگ تحمیلی ▫️ مبالغ اهدایی مردم «ازنا»توسط جهاد سازندگی شهرستان جمع آوری شده و صرف هزینه های جبهه می شد ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
پول و طلاهاشو داد، از در ستاد پشتیبانی جنگ زد بیرون. جوانی داد زد: خانم رسیدتون زن لبخندی زد و گفت : برای دادن دو پسرمم از کسی رسید نگرفتم! 🌴 دوران ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
داشتم تو جادہ می‌رفتم دیدم یہ بسیجے ڪنار جادہ دارہ پیادہ میرہ زدم ڪنار سوار شد. سلام و علیڪ ڪردیم و راہ افتادیم. داشتم با دندہ سہ می‌رفتم و سرعت ۸۰ تا. بهم گفت: اخوے شنیدے فرماندہ لشڪرت گفتہ ماشینا حق ندارن از ۸۰ تا بیشتر برن ؟! یہ نگاہ بهش ڪردم و زدم دندہ چهار ! گفتم اینم بہ عشق فرماندہ لشڪر ! سرعتُ بیشتر ڪردم تو راہ ڪہ میرفتیم دیدم خیلے تحویلش می‌گیرن می‌خواست پیادہ بشہ بهش گفتم اخوے خیلے برات درنوشابہ باز می‌ڪنن، لااقل یہ اسم و آدرس بهم بدہ شاید بدردت خوردم ؟! یہ لبخندے زد و گفت: همون ڪہ بہ عشقش زدے دندہ چهار ! 😅😅 🌷 ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
مراقب باشیم ستون را گم نکنیم که بیراهه‌ها در کمین‌اند... عکاس: فاطمه نواب صفوی
11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕 یاد یاران... 🌴 گردان عمار -- لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
😄 شوخ طبعی های رزمندگان در جبهه ▫️جدیت و شوخ طبعی ، دو روی یک سکه هستند؛ هرقدر موقعیتی که در آن قرار گرفته‌ای، جدی‌تر و حیاتی‌تر باشد، به همان نسبت نیاز بیشتری به شوخ طبعی و طنز پیدا می‌کنی؛ آن‌هم نه طنزی که فرمایشی و دستوری و زورکی باشد، بلکه یک طنز واقعی و اصیل و مایه‌دار. ماجرای طنز در جبهه‌ ها نیز چنین بود. وقتی در نزدیک‌ترین فاصله با مرگ قرار می‌گرفتی، دیگر همه‌چیز دنیا برایت شوخی می‌شد؛ حتی خود مرگ. به همین دلیل بود که طنازی‌های جبهه و بچه‌های جنگ، جنسی دیگر و اصالتی دیگر داشت. چند نمونه از این طنازی‌های ماندگار را مرور می‌کنیم. اگر مرا می‌شناخت، نمی‌گذاشت برگردم از بچه‌های گردان بود. رفته بود برایمان یخ بیاورد؛ از ته دره. داشت برمی‌گشت که یکهو خمپاره‌ای دور و برش زدند. همه پریدیم بیرون. خبری از سیدحسن نبود. حتم کردیم که شهید شده. همه‌مان بغض کرده بودیم. کلی با هم خاطره داشتیم. داشتیم آماده می‌شدیم برویم پایین که دیدیم سیدحسن بلند شد و لباسش را تکاند. گفتیم حسن چی شد؟ گفت: «هیچی بابا، با حضرت عزرائیل آشنا دراومدیم. پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محله‌مان بود. بنده خدا حسابی شرمنده‌مان شد، اصلا فکرش را نمی‌کرد من باشم وگرنه من رو پیش خودش نگه می‌داشت و نمی‌ذاشت بیام… .» التماس دعا با ۲ قطعه عکس و فتوکپی جزو بچه‌های شوخ بود. ما هم که عادت داشتیم مثل بقیه به او هم بگوییم که التماس دعا و التماس شفاعت و… . او هم نه می‌گذاشت و نه برمی‌داشت، می‌گفت: «مسئله‌ای نیست؛ اگر خیلی راغب هستید ۲قطعه عکس ۳‌در‌۴ و یک‌برگ فتوکپی شناسنامه بیاورید برایم، ببینم برایتان چه کار می‌توانم بکنم.» همینطور نگاهش می‌کردیم؛ برای اینکه اثر طنز خودش را تکمیل‌تر کند، ادامه می‌داد: «گفته باشم که حتماً گوش‌هایتان پیدا باشد، عینک هم بزنید قبول نیست، شناسنامه هم باید عکس‌دار باشد.» برادر، پوتین ما را ندیدی؟ بعضی از جوانان گردانمان خیلی خوش‌خواب بودند؛ یعنی تا سرشان را زمین نگذاشته، خوابشان می‌برد. ما هم چشم دیدن خوش‌خوابی این جماعت را نداشتیم. چرا اینها اینقدر راحت بخوابند و ما نتوانیم راحت بخوابیم؟ سریع می‌رفتیم سروقت‌شان. کافی بود دمپایی یا پوتین‌مان سرجایش نباشد. سریع این گروه را بیدار می‌کردیم: «برادر، برادر، پوتین ما را ندیدی؟» خودشان می‌دانستند که ما قصد داریم چه بازی‌ای دربیاوریم، سریع و باعصبانیت می‌گفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» ما هم مثل بچه‌های خوب راه‌مان را می‌کشیدیم و می‌رفتیم. تا باز صدای خر و پفشان بلند می‌شد، سریع می‌رفتیم و دوباره بیدارشان می‌کردیم؛ – «برادر! برادر!» – «برادر و زهرمار، دیگه چی شده؟» – «هیچی، بخواب، فقط می‌خواستیم در جریان باشی که پوتین پیدا شده، یه وقت ناراحت نباشی‌ها…» تن‌ها یا تنها؟ طلبه بود، تازه پیش ما آمده بود. موقع نماز شد و صدای اذان آمد، طلبه رو کرد به این دوست ما و گفت: «نمی‌آیی برویم نماز؟» طرف گفت: «نه، همین‌جا می‌خوانم.» این طلبه بینوا هم شروع کرد به صحبت از فضایل نماز و مسجد رفتن و…. این دوست ما هم گفت: «خود خدا هم در قرآن گفته: «ان الصلوه تنها»، گفته تنهایی بخونین، یه وقت دو تایی و سه تایی نخونین.» طلبه هم دوزاری‌اش افتاد که این دوست ما دستش انداخته، گفت: «گفته تن‌ها، یعنی چند نفری بخونین، نه،‌ تنها و یه نفری…» هر دو خنده‌کنان راهی حسینیه شدند. اگر شهیدی خروپف کرد؛ یعنی منم! حرف‌هایمان گل انداخته بود و داشتیم از شهادت صحبت می‌کردیم. بحث این بود که بعضی‌ها پیکرشان زیر آتش می‌ماند و خمپاره می‌خورد و قابل شناسایی نیستند؛ در این صورت چه باید کرد؟ هر کسی داشت نشانه‌ای می‌داد تا اگر یک وقت شهید شد و قابل شناسایی نبود او را بشناسیم؛ «این انگشتری را می‌بینید؟ این دست من است، موقع شهادت اگر دیدین، بفهمین که منم.»، «این تسبیح را می‌بینین؟ این‌رو دور گردنم می‌اندازم، بفهمین که منم.» وسط این بحث‌های جدی، یکی از بچه‌ها ناگهان گفت: «من عادت دارم توی خواب، خروپف کنم. در نتیجه، اگر اومدین و دیدین که شهیدی توی خواب داره خروپف می‌کنه، شک نداشته باشین که منم.» وقتی آهنگران رزمنده‌ها را سر کار گذاشت عملیات تمام‌شده بود. حاج صادق آهنگران هم آمده بود برای مداحی و نوحه و دعا. مراسم که تمام شد، همه ریختیم سرش تا مصافحه کنیم و احوالپرسی و…. بنده خدا حسابی عجله داشت، دید که با این وضعیت نمی‌تواند به کارش برسد سریع گفت: بچه‌ها صبر کنید، یک ذکری یادم رفته رو به قبله بنشینید و سر به خاک بگذارید و این ذکر را ۵دفعه با اخلاص بخوانید. همه همین کار را کردیم؛ فقط به جای ۵ دفعه حتی ۱۵ دفعه خواندیم و خبری نشد. یکی‌یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم که حاج صادق ما را سر کار گذاشته و در رفته است. شهید بشوم، بلکه تحویلم بگیرند ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شوخی حاج صادق آهنگران با رزمنده ها 🎙 چاوش زوار حسین نغمه کرده آغاز        ‌‌‍‌‎ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها