🔵 سوختم، خم شدم، اینجاست که گفتم کمرم!
بخش دوم و پایانی
⚪️ حسین را جستم. این طرف و آن طرف میدوید و نیروهایش را سوار کامیونها میکرد. عاقبت پیدایش کردم. چشمانش حکایت از شبی بیخواب و استراحت داشت. کلاهآهنی تا روی ابروانش را پوشانده بود. لبهی کلاه، سایهی ملایمی بر صورتش گسترانده بود. برق چشمان و اشکی که راه رهیدن میجست، دیدگانش را چون ستارهای روشن کرده بود. لباسی تمیز برتن داشت که انگار همین الان از اتوشویی تحویل گرفته بود. آن خداحافظی و وداع خیلی دردناک و سنگین بود. شاید غلو نباشد اگر بگویم اندوهگینانهترین وداع در زندگی پروداعم بود. آنهم روی زمین خونبار و مقدس شلمچه.
حسین را که در آغوش خود احساس کردم، بوییدم و بوسیدم. بوی خاصی به مشامم خورد. بویی که نمیدانستم و نمیدانم چیست. بویی که با گذشت ایام دیگر شامهام را نوازش نداد. بویی که فقط در آن جمع به مشامم میخورد. با هر سوزی بود، حسین را رها کردم برود. چهبسا اگر قرار بود چیزی او را نگهدارد، قویتر از من، دنیا بود که بهواقع حسین برای آن هیچ ارزشی قائل نشده بود و آن را با همهی زرق و برقش به صاحبانش میسپرد و میرفت. نمیخواستم دستم را از دستش بیرون بکشم. کاش دستش را میکشیدم؛ نه، کاش او دست مرا میکشید.
کامیونها قیژهکشان و با زوزهی لرزناکی از زمین کنده شدند و در جادهی آسفالت حرکت کردند. صدای زیر تیربار گیرینوف در میان صداهای مبهم خمپاره و انفجارهای پیاپی، گلولههای سرخ رسام سینهی سیاه شب را در آسمان میشکافت و همچون ستارهی دنبالهدار تا اوج پرمیکشید و آن بالا بالاها محو میشد.
شب سختی را پشتسر گذاشتم. شاید سختتر از شبی که بچهها در خط مقدم و در نبرد رویارو با دشمن گذرانده بودند. شبی پر از تصورات مجهول و مبهم. شبی با تأسف و بغض. بیخوابی و کسلی از یک سو، و افکار در هم و بر هم از سوی دیگر، وجودم را مورد هجومی سخت قرار داده بود.
صبح پنجشنبه ۲۰ فروردین، ساعت نزدیک پنج بود که برای وضو گرفتن بهطرف تانکر آب رفتم. دیگر از آن جنب و جوش دیشب خبری نبود. نه هیاهویی بود و نه صدایی. آنچه بود صدای خمپارهها بود. دیگر کسی با آستین بالازده و پوتین نوک پا، به انتظار نوبت وضو کنار دوستانش نایستاده بود و شوخی نمیکرد. دیگر میشد بهراحتی وضو گرفت. اصلا میشد در کمال آرامش و بیدغدغه، در جای جای سنگر، هزار رکعت نماز خواند. هر قدر میل که داشتی، میتوانستی برای وضو آب مصرف کنی. دیگر لازم نبود برای پرکردن قمقمه، ساعتی در صف انتظار کشید. اصلا هر قدر میخواستی، آب بود؛ یک قمقمه، یک تانکر، یک دریا.
"محمد ذبیحیان" جلوی منبع آب مشغول وضو بود. با دیدن او گل از گلم شکفت. شب قبل همراه گردان رفته بود جلو. پس باید خبرهایی از بچهها داشته باشد. گفت: دیشب بچههای گردان شهادت دمار از روزگار عراقیا درآوردند. جات خالی بود تا ببینی عراقیا چهطور فرار میکردند ...
با شنیدن این حرف خنده بر لبهایم نشست، اما طولی نکشید که دستپاچه از او دربارهی حسین سوال کردم. سرش را پایین گرفت و لحظهای سکوت کرد. دوباره از او پرسیدم آیا از حسین خبری دارد یا نه؟ نگاهش بالا آمد. قطرات اشک از گونههای سیاهش میلغزید و پایین میریخت.
زمین بر سرم آوار شد. مثل امواج متلاطم دریا در خودم میپیچیدم. کوشیدم با خندهای ساختگی و ناخواسته، دوباره سوالم را تکرار کنم. سعی کردم با لحن صحبتم، نظرش را اگر واقعی است، عوض کنم و شاید هم میخواستم به خودم بقبولانم هیچ اتفاقی برای حسین نیفتاده. لبهای محمد که بر هم جنبیدند، همهی تصوراتم را از بین بردند:
- دیشب حسین و دوتا از بچههای دستهشون رفتند داخل کانال نزدیک عراقیها که بهشان کمین بزنند. درگیری شدید و سختی بود. تیربار دشمن بدجوری آتش میریخت. خب، اونا هم خیلی به عراقیا نزدیک شده بودند. قرار شد به کانال خودمون برگردند. همینطور که عقب عقب میاومدن طرف مواضع نیروهای خودی، دشمن تونست جای اونا رو پیدا کنه و آتیش تیربارش رو روی اونا بگیره که یک تیر ...
- حسین چی؟ ... هان؟ حسین چی؟
گریه امانش را برید. قطرات اشکش در حوضچهی آب زیر تانکر چون باران میچکید: یک تیر میخوره توی صورت حسین، همون جا میافته و درجا شهید میشه.
(حمید داودآبادی)
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊
14.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷۲۰ فروردین ۱۳۷۲ - سالروز عروج سید شهیدان اهل قلم، مرتضی آوینی🕊🕊
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
🎞 بریدههایی از مجموعه «روایت فتح» - با صدای شهید آوینی
🌴 بسیجی ها دلباخته حقند و ما دلباخته بسیجی ها هستیم..
آنها سربازان امام زمان(عج) و پیوستگان به او هستند ،و تو اگر در جستوجوی امام زمان هستی، او را در میان سربازانش بجوی.
از نشانههای خاص آنان این است که همچون نور، دیگران را ظاهر میکنند و خود را نمیبینند.
📚 برگرفته از کتاب: گنجینه آسمانی، مجموعه گفتار شهید مرتضی آوینی
┄┅☫🇮🇷 دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | لحظاتی قبل از شهادت #سید_مرتضی_آوینی
🌷 ۲۰ فروردین ۱۳۷۲ - سالروز عروج سید شهیدان اهل قلم، مرتضی آوینی🕊🕊
⚪️ منطقه فکه
✅ کانال "دفاع مقدس
▫️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📆 ۲۰ فروردین ۱۳۷۲ - سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی
🎬 کلیپ شهید آوینی - سید شهیدان اهل قلم
کانال دفاع مقدس
دفاع مقدس
📆 ۲۰ فروردین ۱۳۷۲ - سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی 🎬 کلیپ شهید آوینی - سید شهیدان اهل قلم کانال د
⬅️ #زندگینامه_شهید_سید_مرتضی_آوینی
شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد؛ تحصیلات ابتدایی و متوسطهی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد. او درباره تحصیلات دانشگاهی خود میگوید:
"حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکدهی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام میدهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است. قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگرچه با سینما آشنایی داشتهام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش را، اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و...در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم..."
سید مرتضی آوینی، فیلم سازی را در اوایل پیروزی انقلاب و در گروه تلویزیونی جهاد آغاز کرد. گروه جهاد، اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت. سید مرتضی آوینی در این باره میگوید:
"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونینشهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمیشد که این حالت زیاد پر دوام باشد و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانهروز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی دربارهی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."
سید مرتضی آوینی علاوه بر کارهای مستندسازی به کار تالیف نیز میپرداخت. شروع کار مطبوعاتی او از اواخر سال 1362، با نگارش مقالاتی برای نشریات "اعتصام" و "جهاد" آغاز شد. او نگارش کتاب فتح خون که به ماجرای قیام امام حسین علیه السلام میپردازد را در سال 1366 به انجام رساند.
دوران اوج فعالیت مطبوعاتی وی در فاصله سال های 68 تا 72 و در ماهنامهی سوره بود. مقالات وی در این دوران، شامل موضوعاتی درباره مسایل نظری سینما، نقد فیلم، تحلیلهای نظری درباره ی هنرهای قدیم و جدید، موضوعات اعتقادی و مسایل جهان معاصر میشود.
اواخر سال 1370 "موسسهی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلمسازی مستند و سینمایی دربارهی دفاع مقدس بپردازد و تهیهی مجموعهی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلمبرداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کمتر از یک سال کار تهیهی شش برنامه از مجموعهی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند. اما برنامهی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیستم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.
روحش شاد و مهمان اباعبدالله علیه السلام ان شالله
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩🚩 #در_مسیر_شهدا
📽 #استوری / فرازی زیبا از وصیتنامه بسیجی مخلص #شهید_سیدداود_شبیری
✍... اگر دشمن را در خانه اش نکشید ، دشمن مى آید و شما را در خانه تان مى کشد.
در زمان امام حسین (ع) نیز عده اى شب عاشورا از معرکه جنگ فرار نمودند. امام حسین (ع) با همان عده معدود به جنگ یزیدیان برخاست زیرا که مى دانست ، حق است و آخر خون حسین(ع) بود که اسلام را تا الان زنده نگه داشته است.
در راه خدا کشته شدن و کشتن هر دو پیروزى است...
🌸 یاد باد یاد مردان مرد...
🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی دلاور #شهید_سیدداود_شبیری مداح باصفای جبهه ها ، از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که فروردین ماه ۱۳۶۶ در عملیات عاشورایی #کربلای_هشت در منطقه عملیاتی #شلمچه به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد
احادیث جبهه ای!
زمان جنگ، نیروها برای خودشان سرگرمی خاصی داشتند که ناشی از فرهنگ جبهه بود.
بچهها بیکار که میشدند، برای خودشان حدیث و روایت هم میساختند. مثلا:
درباره موشک "آر.پی.جی 7" میگفتند:
"قالَ آر.پی.جی لَعنت الله: اَنا فِرفِر، اَنتَ تِرتِر"
آر.پی.جی که لعنت خدا بر او باد، میفرماید:
من فِرفِر میکنم و میآیم، تو از ترس به خودت تِر میزنی.
برای تیربار سنگین دوشکا که عراقی ها در خطوط مقدم زیاد از آن علیه ما استفاده می کردند، میگفتند:
"قالَ دوشکا لَعنت الله: اَنا تِق تِق، اَنتَ کُپ کُپ"
دوشکا که لعنت خدا بر او باد، میفرماید:
من تِق تِق میکنم و میزنم، تو از ترس کُپ میکنی.
از قول بچههای گردان تخریب هم ساخته بودند:
"قالَ تخریبچی حَفَظَهُ الله: اَلمینُ لَیسَ خَطَر، اِلاّ مینِ ضدنفر"
تخریبچی که خدا حفظش کند، میفرماید:
هیچ مینی خطر ندارد، مگر مین ضدنفر.
پاورقی:
کُپ: هنگامی که شدت آتش دشمن بسیار بالا بود و هیچ راهی برای شکستن خط وجود نداشت و نیروها توان و راهی برای پیش رفتن نداشتند، پشت خاکریز چسبیده، قدرت عمل را از دست داده و از جلو رفتن خودداری میکردند؛ که به کُپ کردن معروف بود.
مین ضدنفر: منظور مین والمری بود که با انفجار آن، صدها ساچمه در محدوده اش پخش می شد و همه را به فیض می رساند!
همان مین والمری (که در ایتالیا کشور سازنده، معنی اش می شود: عروس زیبا) محسن دین شعاری، سیدمرتضی آوینی و یزدان پرست، علی محمودوند و مجید پازوکی، سعید شاهدی و محمود غلامی، عباس و حسین صابری و ... را از زمین به آسمان کشاند!
حمید داودآبادی