eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
11.4هزار ویدیو
941 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
همــســر شــهیــد همــت:مــشــغــول آشــپــزے بــودم،آشــوب عــجــیــبــے در دلــم افــتــاد،مــهمــان داشــتــم،بــه مــهمــانــها گــفــتــم:شــمــا آشــپــزے ڪــنــیــد مــن الــان بــر مــے گــردم.رفــتــم نــشــســتــم بــراے ابــراهیــم نــمــاز خــوانــدم،دعــا ڪــردم،گــریــه ڪــردم ڪــه ســالــم بــمــانــد،یــڪ بــار دیــگــر بــیــایــد بــبــیــنــمــش.ابــراهیــم ڪــه آمــد بــه او گــفــتــم ڪــه چــے شــد و چــه ڪــار ڪــردم.رنــگــش عــوض شــد و ســڪــوت ڪــرد،گــفــتــم:چــه شــده مــگــر؟گــفــت:درســت در همــان لــحــظــه مــے خــواســتــیــم از جــاده اے رد شــویــم ڪــه مــیــن گــذارے شــده بــود.اگــر یــڪ دســتــه از نــیــروهاے خــودشــان از آنــجــا رد نــشــده بــودنــد،مــے دانــے چــے مــے شــد ژیــلــا؟خــنــدیــدم.بــاخــنــده گــفــت:تــو نــمــے گــذارے مــن شــهیــد بــشــوم،تــو ســدّ راه شــهادت مــن شــده اے؟بــگــذر از مــن!
خـوابی آرام در اوج خستـگی ...
🌹شهید محمود ثابت نیا فرمانده گردان کمیل - لشکر ۲۷ محمد زسول الله (ص) کسی که مردانگی جلوش زانو زد. میتوانست در عملیات به عقب برگردد و زنده بماند... ولی در کنار زخمی ها ماند و به شهادت رسید. ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️ 💠 فرازي از وصیت نامه شهید محمود ثابت نیا: 🌷 اڪنون با توڪل بر خدا مےروم. یا پیروز بر‌مے‌گردم و یا شـ‌هید، ڪه پیروزے معنوے است و در هر حال رضاے خدا در آن است و زیانے در آن نیست. از هیچ قدرتے نمے‌ترسم، چون بالاتر از ڪشته‌شدن چیزے نیست و ڪشته‌شدن در راه خدا سعادت ابدے است. پس چرا بترسم؟ انشاءالله ڪاخ ستمگران را خراب خواهیم ڪرد و انشاءالله خدا یارے‌مان مےڪند و مےتوانیم راه ڪربلا را بگشاییم و بعد از آن ره قدس را. ما شیعیان امام علے (ع) هستیم باید پا جاے پاے آن بزرگوار بگذاریم تا دنیا با این زرق و برق، نتواند ما را بفریبد. به همه سفارش مے‌ڪنم ڪه دست از حمایت ولایت فقیه برندارید‌. امیدوارم ڪه امام زمان (عج) از همه ما راضے باشد. ؛ 🍃علمدارِ غریبِ کمیل
دفاع مقدس
🌹شهید محمود ثابت نیا فرمانده گردان کمیل - لشکر ۲۷ محمد زسول الله (ص) کسی که مردانگی جلوش زانو زد. م
شهید محمود ثابت نیا؛ فرمانده گردان كميل از لشكر ٢٧ محمد رسول الله تاریخ تولد :١٣٣٥ تاریخ شهادت : ٢١اسفند ١٣٦١ محل تولد : /تهران /فیروزآباد محل شهادت :فکه قبل از اینکه او قدم به دنیای فانی بگذارد مادر بزرگوارش جهت سالم به دنیا آمدن طفل او را نذر حضرت ابوالفضل (ع) کرده بود. زندگی آنها ساده و بدور از هر تکلفی بود. احمد برادر دیگرش، هشت سال پس از او، در سال ١٣٤٣ به دنیا آمد. پس از آغاز تهاجم ارتش بعث عراق به میهن اسلامی، وی به جبهه رفت و ‌هفت ماه در کردستان و یک سال هم در سر‌پل ذهاب، بازی دراز و سومار با متجاوزان بعثی جنگید و پس از آن برای‌ دادن آموزش نظامی به نیروهای مردمی سپاه و بسیج به تهران برگشت. در این زمان خبر شهادت برادر كوچكترش احمد را به او دادند. او بعد از خاکسپاری برادرش و انجام مراسم مرسوم مجدداً به جبهه برگشت وقتی در منطقه فکه گردان کمیل در محاصره قرار گرفت، محمود که فرماندهی گردان را به عهده داشت، با معدود نیروهایی که سالم مانده بودند، به جنگ نابرابر خود با ارتش متجاوز بعث ادامه دادند و پاتک‌های متعدد تیپ‌های زرهی عراق را، در هم کوبیدند. سرانجام پس از چند روز جنگ نابرابر که بین محمود و نیروهایش از یک سو و مهاجمان تا بن دندان مسلح بعثی از سوی دیگر جریان داشت، آنها روز بیست و يكم بهمن سال ١٣٦١ مظلومانه در قتلگاه فکه جنوبی به شهادت رسیدند و پیکرهای پاک آنها در منطقه باقی ماند.. اردیبهشت سال ٧١ بود که سعید قاسمی به همراه شماری از بسیجی‌های لشکر ٢٧ محمد رسول‌الله به فکه می‌رفتند. فکه را بعد از ده سال می‌دیدند؛ منطقه‌ای بکر و دست نخورده. تجهیزات بچه‌ها،‌ سنگرها، موانع و همین طور پیکرهای مطهر شهدا اینجا و آنجا به چشم می‌خورد. صدای بچه‌های گردان کمیل را می‌شنیدند که همت را صدا می‌زدند حاج همت ، سلام ما را به امام برسان، بگو عاشورایی جنگیدیم‌ و گریه‌ همت را که ملتمسانه سوگندشان می‌داد تو را به خدا تماستان را قطع نکنید. با من حرف بزنید. حرف بزنید عطاءالله بحیرایی را می‌دید که با آن پای نیمه فلج مدام زمین می‌خورد؛ اما دوباره بر‌می‌خاست و پیش می‌دوید. کریم نجوا را که از کنار بچه‌ها می‌دوید و می‌خندید بچه‌ها دیر و زود داره، اما سوخت و سوز نداره. یکی می‌افتاد، یکی بلند می‌شد، یکی آب می‌خواست، زمین تشنه بود، آسمان تشنه بود... بچه‌ها آب می‌خواهند و اين بود حكايت گردان كميل...
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است، که مجنون باشی جاده موسیان-دهلران دوران 📷 سه فرمانده و قهرمان در جنگ 🌷 سرداران رشید گردان عمار - لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) ۱.شهید ابراهیم اصفهانی ۲.شهید علی امامی ۳.شهید احمد خرمی شاد که در جاده های پر پیچ و خم، همراه با کمین ضد انقلاب ماشینشان چپ شده و هیچ کدام آسیبی ندیدند.
هدایت شده از دفاع مقدس
💠 مردی که پس از چهل سال به آرامش رسید 🔹 «حاج حمید میرزایی» پس از چهل سال مجاهده و نبرد در مسیر «نهضت روح الله» در بهشت زهرای برای همیشه آرام گرفت. ⚪️ سردارِ جانباز «حاج حمید میرزایی» فرمانده گمنام و دشمن شکن، بر اثر ابتلا به بیماری کرونا به سوی همرزمان شهیدش پرگشود. 🔸او از مسئولان اطلاعات-عملیات سپاه در جبهه های دفاع مقدس بود. همرزم رشید شهیدان: اراهیم هادی، جواد افراسیابی و همت، . . . یاور مسلمانان ستمدیده بوسنی در جنگ بالکان، . . . و از معاونین سازمان اطلاعات سپاه که در حوزه های امنیتی نقش آفرین بود 📡 @DefaeMoqaddas 🕊🕊 ✅ کانال
دفاع مقدس
💠 مردی که پس از چهل سال به آرامش رسید 🔹 «حاج حمید میرزایی» پس از چهل سال مجاهده و نبرد در مسیر «نهض
از نیروهای اطلاعات که در جبهه های داخل و خارج غریبانه جنگیدند و دین خود را یا اسلام ادا نمود .. مرد با اخلاص و بی ادعا جبهه ها ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ در زمان دفاع مقدس و رزمنده بین الملل اسلامی معاون اطلاعات خارجی ...و معاونت سابق اطلاعات نیروی هوایی سپاه و مستشار نظامی ایران در کرواسی (بالکان) 👈"سردار حاج حمید میرزایی" در سال گذشته در چنین روزی به یاران شهیدش پیوست
دفاع مقدس
💠 مردی که پس از چهل سال به آرامش رسید 🔹 «حاج حمید میرزایی» پس از چهل سال مجاهده و نبرد در مسیر «نهض
فهمیدم تیر خورده‌ام. با دست چپ، آرنج دست راستم را که لمس کردم، فورانِ جریان خون گرم، نشانم داد گلوله‌ی دوشکا ناکارم کرده است. هنوز اذان صبح نشده بود. این را وقتی به صفحه‌ی ساعتم نگاه کردم، فهمیدم. بر اثر شدّت از دست دادن خون، لحظه به لحظه بدنم کرخت و سست‌تر می‌شد. جواد و حجّت و کارور، بالای سرم آمدند. به آنها دلداری دادم و گفتم: نگران نباشید؛ جراحت‌ام جدّی نیست. امّا جواد قانع نشد. سریع دو، سه نفر از بچّه‌های گردان را صدا زد، مرا به دست آنها سپرد و گفت: بی‌معطلی؛ این را برسانید به خاکریز عاشورا، عجله کنید! جرّ و بحث با جواد بی‌فایده بود. با کمک آن دو، سه نفر بسیجی؛ از شیار سلمان سرازیر شدم و مرا رساندند به نقطه‌ی رهایی گردان‌های لشکر، در خاکریز عاشورا. بعد هم مرا فرستادند به پُست اورژانس لشکر. بعدها از کارور شنیدم بعد از فرستادن من به عقب، خود جواد و حجّت با انهدام آن سنگر دوشکا، راه پیشروی بچّه‌های مالک را باز کردند. از قراری که شنیدم؛ جواد عجیب برای رسیدن به بالای قلّه 1904 بی‌تابی نشان می‌داد و مدام می‌گفت: چرا معطّل‌اید؟ عجله کنید خودمان را به قلّه برسانیم! دست آخر هم؛ صبح دوازده آبان، جزو اولین نفراتی بود که بالای 1904 به شهادت رسید. تازه آنجا بود که متوجّه شدم چرا آن شب، آن‌ همه برای رسیدن به قلّه بی‌قراری می‌کرد. لابد به او الهام شده بود که سکوی پرتابش به میهمانی شهدا؛ قلّه‌ی 1904 است». نقل از: " کتاب کوهستان آتش"
دفاع مقدس
💠 مردی که پس از چهل سال به آرامش رسید 🔹 «حاج حمید میرزایی» پس از چهل سال مجاهده و نبرد در مسیر «نهض
"گزارش عملیات والفجر-۴" "قسمت هشتم" "به روایت حمید میرزایی" از آنجا که امروز خبر مصیبت بار شهادت سردار جانباز حاج حمید میرزایی واصل گردید، مناسب تر آن دیدم تا ماجرای تصرف قله ۱۹۰۴ کانی مانگا در مرحله سوم عملیات والفجر-۴ را به عموم علاقمندان تقدیم کنم. نثار روح حاج حمید و تمامی شهیدان صلوات. در این مرحله از عملیات، همان ابتدا تعدادی از رزمندگان و فرماندهان به خاک افتادند که یکی از آن نام‌آوران شهید جواد افراسیابی؛ فرمانده جانباز نبردهای نامنظم سپاه غرب کشور در محور عملیاتی گیلان‌غرب -نفت‌شهر، طی سال نخست جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه ایران بوده است. او که از اواخر بهار ۱۳۶۲ بارِ مشقّتِ ماه‌ها مأموریت شناسایی محور کوهستانی بمو- دربندی‌خان را، مردانه متحمّل شده بود، همچون مجید زادبود؛ معاون واحد اطلاعات - عملیات و علی‌اصغر رنجبران؛ جانشین تیپ ۳ ابوذر، نسبت به روش مدیریتی و نحوه برخورد شماری از مسؤولین عالی‌رتبه جنگ با طرح عملیات لغو شده‌ی والفجر-۵، عمیقاً معترض شده بود. با این حال همچنان، با رزمندگان لشکر 27 همراه شد و در شامگاه یازدهم آبان، به همراه بسیجیان گردان مالک‌اشتر، از خاکریز عاشورا رهسپار طریق فتح قلّه‌ی ۱۹۰۴ کانی‌مانگا شد. حمید میرزایی؛ همرزم قدیمی افراسیابی و مسؤول ستاد واحد اطلاعات - عملیات لشکر ۲۷، که در مأموریت گردان مالک اشتر برای تصرّف قلّه 1904 کانی‌مانگا، حضوری میدانی به عنوان راهنما داشته است، در این باب می‌گوید: «... بر اساس طرح مانوری که حاج همّت ضمن مشورت با سعید قاسمی، آن را برای هفت گردان تک‌وَرِ لشکر۲۷ ترسیم کرده بود؛ مهم‌ترین قلّه در مجموعه قلل کانی‌مانگا _ یعنی ارتفاع ۱۹۰۴ در مرکز آن ارتفاعات - به عنوان هدف به گردان مالک محوّل شد. همین انتخاب؛‌ میزان اعتماد حاج همّت نسبت به توان مدیریتی محمّدرضا کارور و کادرهای فرماندهی زیردست او و همچنین، بُرِشِ عملیاتی بسیجی‌های سرشار از روحیه و چابکِ گردان مالک اشتر را، به خوبی نشان می‌داد. ضمن صحبت با سعید قاسمی؛ قرار شد جواد افراسیابی و من هم، برای کمک به حجّت معارف‌وند - راهنمای اعزامی اطلاعات - عملیات لشکر به گردان مالک - با او همراه شویم و به آن گردان برویم. در آن روزها، جواد، کادر آزاد واحد اطلاعات - عملیات لشکر بود، امّا به دلیل سابقه‌ی درخشان و تجربه‌ی زیادی که از دوران جنگ‌های پارتیزانی‌اش در محور کوهستانی گیلان‌غرب - نفت‌شهر با یگان‌های کماندویی سپاه دوّم دشمن داشت، همه‌ی ما به او به چشم برادر بزرگتر نگاه می‌کردیم و حرف‌اش برای همه‌ی ما حُجیّت داشت. البته او هم مثل رنجبران؛ به نحوه‌ی برخورد و شیوه‌ی مدیریتی رده‌های بالا در ماجرای عملیات لغو شده‌ی والفجر - ۵ اعتراض داشت و به همین دلیل، شب حمله به جای اسلحه، یک چوب دستی کلفت و قرصی را برداشت و با همان، همراه ستون مالک روانه عملیات شد. بعد از رها شدن ستون نیروهای گردان مالک از خاکریز عاشورا و عبور از عرض رودخانه، به دشت قزلچه رسیدیم و به حرکت‌مان در عمق آن دشت ادامه دادیم. گاه و بی‌گاه، گلوله‌ی خمپاره‌ی سرگردانی در چپ و راست ستون گردان به زمین می‌نشست و منفجر می‌شد و حرکت ستون، برای لحظاتی متوقف می‌شد. طبیعی بود بچّه بسیجی‌ها، بی‌اختیار، برای دقایقی کُپ کنند و بنشینند. هربار که انفجاری روی می‌داد و ستون زمین‌گیر می‌شد، جواد به من می‌گفت: حمید؛ این‌ها را ول کن، بیا خودمان برویم. به او می‌گفتم: این چه حرفی است آقا جواد؟! ما باید این ستون را به آن بالا برسانیم. امّا جواد مرغ‌اش یک پا داشت و مدام می‌گفت: ول‌شان کن؛ بیا خودمان برویم بالا. کارور هم هربار این حرف‌ها را از جواد می‌شنید، جوش می‌آورد و شاکی می‌شد! بالاخره رسیدیم پای دامنه‌ی شیاری که به سمت قلّه 1904 کانی‌مانگا منتهی می‌شد. حاج همّت در جریان گویاسازی نقشه‌ی منطقه‌ی شرق پنجوین و تعیین راه‌کارهای گردان‌ها، اسم آن شیار را گذاشته بود «شیار سلمان». حین بالا کشیدن از کمرکشِ شیار سلمان، رسیدیم به نقطه‌ای که یک سنگر آشیانه تیربار دوشکای دشمن، با اجرای آتش مسلّط و بی‌امان خودش روی راه‌کار ما، عملاً راه پیشروی ستون گردان مالک را سد کرده بود. بلافاصله نفرات ستون را قدری عقب کشیدیم و آنها را در پناه تیغه‌های صخره‌ای سمت چپ شیار سلمان مستقر کردیم. بعد از مشورت کوتاهی که جواد و من و حجّت با کارور؛ فرمانده گردان مالک انجام دادیم؛ به این نتیجه رسیدیم که حرکت دادن ستون نیروها، قبل از خاموش کردن آتش بی‌امان آن سنگر دوشکا، عاقلانه نیست و به ریسک آن نمی‌ارزد. برای خفه کردن دوشکای بعثی، حجّت و من داوطلب شدیم. قصد داشتیم هرطور شده آن سنگر را دور بزنیم و خودمان را برسانیم به پشت سر تیربارچی دشمن. خوشبختانه هوا هنوز تاریک بود. هرچه جلوتر می‌رفتیم،‌ نواختِ‌ اجرای آتش آن دوشکا، شدیدتر می‌شد. ناگهان؛ انگار مشتی به پهلویم خورده باشد، پرت شدم و به زمین افتادم.