eitaa logo
دفاع مقدس
3.6هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
9.8هزار ویدیو
809 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
📷 شهید مجید اسماعیلی گمنام ترین سردار گمنام دزفول در کنار شهید اسماعیل دقایقی ⚪️ شهید مجید اسماعیلی به جهت تسلط به زبان عربی و شایستگی هایی که از خود نشان می دهد، به همراه تعدادی از رزمندگان خوزستانی به سرپرستی شهید دقایقی مامور به تشکیل تیپ ۹ بدر میشوند که متشکل از رزمندگان مجاهد شیعه عراقی است ؛ این تیپ به سبب کار برون مرزی تحت فرمان قرارگاه رمضان قرار میگیرد . دوران دفاع مقدس 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌿 کلام شهید 🌹 دل قوي بداريد كه قادر يكتا پشتيبان شماست و تنها اوست كه شما را از شر دشمنان نجات مي دهد و دشمنان را به انواع عذابها و شكستها دچار مي سازد و عاقبت شما را به خير مي گرداند . اين مصيبتها زودگذر و پايان پذير است ولي پاداش و جانفشانيها و فداكاريها بر نعمتهاي ابدي و به پايان خداوندي خواهند رسيد . اگر مي خواهيد در مقام و عظمت شما خللي وارد نشود هيچگاه زبان شكايت نگشاييد و آنچه را كه از قدر و منزلت الهي شما مي كاهد بر زبان نياوريد . 🌷سردار شهید مجید اسماعیلی 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
به به چه نسیمے،چه هوایی سرِصبح به به چه سرودِ دلگشایے سرِ صبح صبحانہ یِ من بهشتےاز زیبایی ست پیچیده چه عطرِ خوشِ چایے سرِ صبح 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddasذ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روزشمار دفاع مقدس – 29 دی 1361.pdf
164.7K
⏳ روزشمار دفاع مقدس – 29 دی 1361 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روزشمار دفاع مقدس – 29 دی 1364.pdf
9.41M
⏳ روزشمار دفاع مقدس – 29 دی 1364 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌈 مناجات شهید "فرهاد آسمانی" 🔸خداوندا پروردگارا ازدرگاهت شکرگزاريم که ما را آفريدي و بما توفيق حيات در زمان انقلاب اسلامي و رهبر آن عنايت فرمودي 🔸پروردگارا از درگاهت شکرگزاريم بخاطر حضور درجبهه‌هاي حق عليه باطل و بخاطر توفيق خدمت به اسلام و مسلمين و نظام اسلامي. 🔸بارالهااز درگاهت شکرگزاريم بخاطر حضور در سپاه و در جمع برادران مخلصي که جانشان را در طبق اخلاص از براي اعتلاي کلمه لااله‌الا‌الله و برپايي اسلام عزيزگذاشته‌اند 🔸خداوندا از درگاهت شکرگزاريم که ما را درجمع ضدانقلاب قرار ندادي و مرا همراه اين امت قهرمان و اين انقلاب قراردادي 🔸معبودا ازدرگاهت شکرگزاريم بخاطر اينکه توفيق عبادت وبندگي خود را برما عنايت نمودي هرچند خيلي ناچيز از طرف ما انجام شده است به لطف شما 🔸خداوندا از درگاهت شکرگزاريم بخاطر رزق و روزي حلال 🔸خداوندا از درگاهت شکرگزاريم بخاطر توفيق انجام شکر نعمت‌هايي که بما دادي وزبان از گفتنش و قلم از نوشتنش قاصر 🔸خداوندا در فرج آقا امام زمان (عج) تعجيل عنايت بفرما 🔸خداوندا به رهبر کبير انقلاب اسلامي عمر با عزت و عظمت عنايت بفرما 🔸خداوندا پاسداران انقلاب را از گزند نفسشان محفوظ بفرما 🔸خداوندا! شکر اين دعاها را بر زبان ما جاري کردي اجابتش را هم عنايت بفرما. 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
⏳ 29 دی ماه سال 65 - سالروز شهادت اصغر لاوي، فرمانده تيپ زرهي 28 صفر ▫️در سال 1338 در خرمشهر در خانواده ای متوسط دیده به جهان گشود و در همان شهر رشد و نمو یافت. پس از سفر به اصفهان ، دوران راهنمایی و دبیرستان را همراه کار گذاراند و در سال 1357 موفق به اخذ دپیلم تجربی شد . پس از اخذ دپیلم به خدمت سربازی رفت و پس از مدت کوتاهی معاف شد و بلافاصله پس از بازگشت سال 59 به عضویت سپاه در آمد و راهی جبهه های کردستان شد . در سال 60 پی از شکست حصر آبادان راهی جنوب شد و فعالیت خود را در انجا آغاز کرد . او در عملیات بستان تنگه چزابه را به منظور تسلط بر شمال رودخانه نیسان با نفربر بست و با دیگر همرزمانش تیپ زرهی دشمن را به محاصره در آورد، گردان محمد رسول الله(ص) به فرماندهی وی قبل از عملیات فتح المبین تشکیل شد وی در این عملیات با هدف انهدام نیروهای دشمن در منطقه دشت عباس از ناحیه پا مجروح شد و پس از بهبودی نسبی فرماندهی گردان 26 المهدی را در عملیات محرم دوشادوش شهیدان زین الدین و خرازی به فرماندهی شهید باقری توانستند افتخار آفرینان این عملیات باشند . پس از انجام این عملیات، راهی سومار شد، تا عمليات والفجر مقدماتی هم درآنجا ماند پس از والفجر مقدماتی رهسپار لبنان شد و در آنجا فرماندهی سپاه بر بریتال لبنان و روابط عمومی مقر را عهده دار شد. در آنجا به انجام امور فرهنگی و به آموزش نیروهای سوری و لبنانی پرداخت . بعد از یکی از عملیات ها راهی اصفهان شد و در دوران کوتاهی که فرماندهی سپاه نطنز را بر عهده گرفته بود ازدواج کرد . وی مجددا برای عملیات والفجر 4 رهسپار جبهه شد وی با پشتکار فراوان تیپ زرهی 28 صفر را راه اندازی نمود و آماده عملیات کرد وی با فرماندهی این تیپ در عملیات های خیبر، میمک و غرب شرکت نمود همچنین در عملیات های زرهی نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم النبیاء برنامه ای تفصیلی تهیه و ارائه داد که از غنی ترین برنامه های اموزشی سطح عالی در نوع خود بود. این فرمانده شجاع در عملیات کربلای 5 به همراهی 14 تن از یارانش در غروب خونین 29 دی ماه سال 65 در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت نائل آمد . ⚪️ فرازی از وصیت نامه : اگر اسلام در خطر افتاد از همه چیز حتی علی اکبر جوان و رشیدی که از همه بیش تر به پیامبر (ص) شبیه بود باید گذشت . خدایا سپاس که توفیق عبادت و بندگی را به من عطا نمودی . ای آنان که آزاده هستید انقلاب و راه امام را تا پیروزی نهایی ادامه دهید ... 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌷 سردار شهید اصغر لاوی فرمانده تیپ مستقل ۲۸ صفر 🌿دوران دفاع مقدس 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📷 سردار فوتبالیست، شهید اصغر لاوی بازیکن تیم های کارگر و میلاد اصفهان در دوره ورزشی، فرمانده تیپ مستقل زرهی ۲۸صفر . . . و فرمانده زرهی قرارگاه نجف اشرف 🌿 دوران دفاع مقدس 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📷 گزارش خبری درباره شهید اصغر لاوی، فرمانده تیپ مستقل ۲۸ صفر - دوران دفاع مقدس 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌷 ۳۰ دی ۱۳۶۵ - سالروز شهادت علی‌اصغر حسینی محراب (خراسان رضوی، مشهد)، یار صدیق شهید محمود کاوه، فرمانده دلاور تیپ انصار الرضا(ع) و شمشیر برّان لشکر ویژه شهدا در کردستان 📷👆 لشکر ویژه شهدا سال ۶۳ نفر اول سمت راست : سردار شهید پهلوان علی اصغر حسینی محراب نفر دوم : سردار شهید ناصر ظریف لشکر ویژه شهدا سال ۶۳ نفر اول سمت راست : سردار شهید پهلوان علی اصغر حسینی محراب شمشیر برنده لشگر و یار صدیق شهید کاوه نفر دوم : سردار شهید ناصر ظریف ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🔰 بدهی نجومی یک پاسـدار به سپاه؛ اگر کسی از من طلبکار است طلب او را بدهید. هر کس از من طلبی داشته مدیون است که از پدر یا برادرانم وصول نکند.. در ضمن ۲۰۰۰ تومان بابت تلفن‌های شخصی به سپاه بدهید. 📎 بخشی از وصیت نامه 🌷شهید علی اصغر حسینی محراب🌷 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
💠شهید کاوه -شهیدعلی اصغر محراب وهمرزم آنهااصغر حسین خانی ا▫️▪️▫️ خاطره ای ازحسین خانی: شهیدمحراب سوای تمام رزمندگان همیشه برای رزم رودر رو با ضد انقلاب همانندکاوه آمادگی کامل داشت وقتی بعنوان فرمانده تیپ آبی خاکی انصار الرضا معرفی شدتمام همت وتلاشش را کرد تا آن تیپ بخوبی بدرخشد محراب فقط بامحمود شوخی میکرد-هنگامی که کاوه مجروح شد ونیاز به تقویت بنیه بدنی بودیکی از رزمندگان بنام ایل بیگی مسئول پخت غذا برا شهید کاوه شده بود، محمود در آن زمان برای امورات مربوط به لشکر عازم قرارگاه حمزه میشد وایشان .به آقای ایل بیگی تماس میگرفت و با تقلید صدای محمود به ایل بیگی میگفت من محمودم و غذای من را بیاور ایل بیگی که از ساده ترین وخوش قلب ترین افراد لجستیک بود فورا غذای کاوه را می آورد و وقتی پشت در اتاق فرماندهی می رسید محراب درب را نیم چاک میکرد وغذای کاوه را میگرفت وبا دو تن دیگر نوش جان میکردند کاوه که می آمد واقعه را میگفتند و کاوه میخندید ولی هرگز به ایل بیگی نگفت که داستان از چه قرار است .این ماجرا بارها تکرار شد محراب در تمامی طرح های عملیاتی صاحب نظر بود وکاوه نیز از داشتن چنین نیروی شجاع وخداترسی بخودمی بالید 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
از مجموعه خاطرات جنگ اوایل دهه 60 خاطره‌ای از ماجراهای دوره آموزشی پادگان امام حسین(ع) تهران: "پادگان امام‌حسین (ع) در انتهای منطقه تهران پارس و در میان كوه‌های لشكرك قرار داشت. با محوطه‌ای وسیع با برج‌های دیده بانی بلند. آپاتمان‌های سه چهار طبقه که از آنها به عنوان آسایشگاه استفاده می‌شد. سالن غذاخوری، نمازخانه، استخر سرپوشیده، میدان صبحگاه كه هر روز صبح باید برنامه صبحگاه را در سرمای زمستان برگزار می‌كردیم. میدان موانع كه از ما پذیرایی خوبی می‌كرد و بخش‌های مختلف دیگر. پادگان امام‌حسین(ع) حال و هوای خاصی داشت، طوری كه از همان روز اول دلبستگی عجیبی به آنجا پیدا كردم. پس از یكی دو روز به گردان‌ها و گروهان‌های مختلف تقسیم شدیم. هر گروهان 72 نفر داشت، گروهانی كه من در آن جای گرفتم در طبقه سوم آسایشگاه جا گرفت. همراه با تخت‌های دو طبقه با كمدهای فلزی. آسایشگاه وضع مرتب و مناسبی نداشت. به همراه بچه‌ها دست به كار شدیم و آسایشگاه را تمیز و مرتب كردیم. طبقه اول تخت را برگزیدم چون می‌ترسیدم شب‌ها از طبقه دوم سرنگون شوم! صبح به همه یك سری وسایل شخصی مثل مسواك، حوله، صابون، لباس نظامی، یك جفت پوتین و خرت و پرت‌های دیگر دادند. امروز باید لباس نظامی می‌پوشیدیم و خودمان را آماده می‌کردیم برای فراگیری آموزش‌های مربیان مختلف و البته خشم شبانه‌ها و رزم شبانه‌ها و . . . ، كه همگی در لیست پذیرایی وجود داشت! ناهار آن روز مرغ بود. در سالن غذا خوری همه از چند و چون آموزش حرف می‌زدند، تعدادی از بچه‌ها می‌ترسیدند و تعدادی دیگر هم خوب احساس غرور و بزرگ شدن داشتند! سرِ میز شام، فرمانده گروهان گفت: برادرها توجه داشته باشن امشب كه مرغ، نوش جان می‌كنید فكر عواقب این مرغ خوردن هم باشید. گفته باشم كه امشب در خدمتتون هستیم! بهتره هوشیار بخوابید. ساعت نه شب خاموشی برقرار می‌شد، شب اولی بود كه با حالت نظامی بودیم، خُب، تجربه هم كه نداشتیم. فقط یكهو متوجه شدم كه دیگر نمی‌توان نفس كشید! صدای گلوله‌های مشقی فضای آسایشگاه را پر كرده بود، همه جا تاریك بود و تنها آتشی كه از لوله ژ 3 فرمانده گروهان بیرون می‌آمد ما را بیشتر به وحشت می‌انداخت. بچه‌ها نمی‌دانستند كه چه بكنند! همه وحشت زده بودیم، فرمانده مدام فریاد می‌كشید: همه بشمُر 3 توی محوطه به صف شید، بدویید ببینم، این چه وضعشه؟ یالّا سریعتر. وقتی كه رفتیم پایین كه البته از ترس نمی‌دانم چطوری این همه پله را رفتیم، تازه متوجه شدم نه جوراب به پا دارم نه پوتین، سرما این مسئله را برای من روشن كرد! خیلی از بچه‌های دیگر هم با همین وضعیت به صف شده بودند. همه ساكت بودند. ناگهان سكوت شب با فریاد فرمانده گروهان شكسته شد؛ بشین، پاشو – بشین، پاشو . . . فكر می‌كنم صد تا بشین پاشو انجام دادیم! دیگه نا نداشتیم، تازه تاوان مرغی را كه خورده بودیم را هم باید پرداخت می‌كردیم، پامرغی تاوان چلومرغ بود! پای برهنه در سرما و برف پادگان پامرغی رفتن چه لذتی دارد!! همه گروهان‌ها را در میدان صبحگاه جمع کردند، صدایی از كسی در نمی‌آید، یك پیراهن نازك و شلوار، سرما را بدرقه جان می‌كند! مسؤول آموزش تاكتیك پادگان، تپانچه‌ای را از غلافش در آورد و شلیك کرد. منوّری به آسمان رفت و ناگهان بشكه‌های فوگاز در اطرافمان منفجر شد، شعله‌های آتش بشكه‌ها كمی ما را گرم کرد، همزمان با انفجار تیربارها، «آر پی جی»ها نیز به كار می‌افتاند. همه بچه‌ها «كُپ» کرده بودند روی زمین، وحشت همه را فرا گرفته بود. فرمانده تاكتیك فریاد کشید: بلند شید، دراز نكشید، به طرف آسایشگاه‌ها بدوید، عده‌ای از بچه‌ها دل و جرأت پیدا کردند و به سوی آسایشگاه‌های خود فرار نمودند. یك ساعت از نیمه شب گذشته و همه در تخت‌هایمان خوابیده بودیم. اما این بار آماده. هنگام اذان صبح، صوت خوش قرآن هوشیارمان می‌كند برای نماز صبح. گروهان از خواب بیدار شد. هوا سرد بود. وضو گرفتیم و به سوی نمازخانه رفتیم. سوز سرما دستانمان را می‌آزرد و صورتمان را نوازش می‌داد. كسی حق نداشت لباس گرم بر تن داشته باشد! همه گرو‌هان‌ها در نمازخانه جمع شده‌ بودند، نماز صبح را به جماعت خواندیم. هنوز مزه صبح زود بیدار شدن و نماز صبح را اول وقت خواندن زیر زبانم است. راهی میدان صبحگاه شدیم تا مراسم را برگزار نماییم. آیه‌هایی از قرآن كریم تلاوت شد. همه در تاریكی صبحگاهی به صف ایستاده بودیم. از كسی صدایی بلند نمی‌شد. سرود جمهوری اسلامی ایران نیز نواخته ‌شد و سپس اهتزاز پرچم. با فرمان فرمانده صبحگاه، گرو‌ها‌ن‌ها از هم جدا شدند و هر كدام به سوی محلی رفتیم، برای دویدن و ورزش. تا ساعت ده دقیقه مانده به هشت صبح دویدیم و ورزش کردیم.
راس ساعت هشت باید سر كلاس باشیم! لقمه نان و پنیری خوردم و خیلی زود خودم را به همراه دیگر بچه‌های گروهان بر سر كلاس رساندم. نخستین جلسه كلاس، ویژه‌ی درس تاكتیك نظامی بود. مسؤول آموزش وارد ‌شد، البته ژ 3 به دست! مربی تاكتیك همین كه وارد شد سلام نداده فریاد كشید: بشمُر 3 همه بیرون به صف شید! در ادامه این پذیرایی هم، گاز اشك آور بود كه توی كلاس انداخته می‌شد و صدای گلوله‌های مشقی بود كه گوش‌نوازی می‌كرد! با هزار زور و زحمت از در كلاس بیرون رفتم و تازه به پله‌ها رسیده بودم كه چشمتان روز بد نبیند! چند تا از بچه‌های گروهان روی پله‌ها ولو شده بودند. پشت سرم رو نگاه كردم، دیدم مربی تاكتیك عینهو میر غَضب داشت می‌آمد. خلاصه از سر و كول بچه‌های ولو شدۀ روی زمین گذشتیم و رفتیم در محوطه، صف كشیدیم. بقیه بچه‌ها هم خودشان را به ما رساندند. مربی تاكتیك پس از این كه همه جمع شدند، گفت: خیلی معطّل كردید. دفعه دیگه زودتر باید بیاید پایین، مگه ماست خوردید؟ حالا بدو رو به سمت میدون موانع. بچه‌های گروهان خودشان را به میدان موانع رساندند. برف همه جا را سفیدپوش كرده بود. سرما اذیت می‌كرد. همه در این فكر بودیم كه چه بلایی سرمان خواهد آمد؟! ناگهان مربی تاكتیك فریاد كشید: بشمُر 3 همه پوتیناشونو در بیارن پیرهنا هم همینطور؛ یالّا !! از این متعجب بودم كه مربی تاكتیك خودش از همه جلوتر پوتین و پیراهنش را در آورد! بعدش ادامه داد: شما كه به اینجا اومدید باید همه سختی‌ها رو تحمل كنید، می‌دونم سرده، می‌دونم كه یه مقداری سختی داره، اما به هر حال باید این آموزش‌ها رو ببینید. حالا همگی با هم توی این برفا سینه خیز می‌ریم. بچه‌های گروهان همگی خودشان را روی برف انداختند تا سینه خیز بروند. پس از طی مسافتی كه از سینه خیز رفتنمان گذشت، دیگر حسی در دست‌ها و پاهایمان نداشتیم. پاها ورم كرده بود و دست‌ها هم گِز گِز می‌كرد. یاد كودکی خودم افتادم كه هنگامه برف بازی آنقدر سرگرم بازی بودیم كه سرما را احساس نمی‌كردیم، اما وقتی بازی به پایان می‌رسید تازه درد و سوزش دست‌ها شروع می‌شد و پشت بند آن هم گریه‌های كودكانه و از همه لذت بخش‌تر، گرم كردن آن دست‌های یخ زده از سوی مادر بود كه "ها" می‌كرد !! افكارم را صدای مربی تاكتیك به هم می‌ریزد؛ "بر پا، به ردیف شش به خط شید، بعد توی برفا غلت بزنید، خودمم با شما این كارو می‌كنم؛ ماشاالله بچه‌ها! " خونِ تنِ بچه‌های گروهان، برف را سرخ پوش كرد، تا ظهر همان روز به این كار ادامه دادیم تا این كه وقت نماز ظهر رسید. به آسایشگاه بر گشتیم، لباس‌هایمان را عوض کردیم و نماز خواندیم. چلو مرغ در انتظارمان بود، اما می‌دانستیم كه پس از آن باید تاوان آن را پس بدهیم. اولین كلاس درس بعدازظهر، آموزش اسلحه است. مربی با چند نوع اسلحه وارد كلاس شد و هنوز نیامده گاز اشك آور را نثارمان کرد، سوزشِ چشم‌ها و سرفه‌های طولانی امانمان را بُرد، بشمُر 3 در محوطه به صف شدیم. مربی آموزش اسلحه در ادامه گفت: امروز مرغ نوش جان كردید، پس پامرغی رو به راحتی می‌تونید برید! از همینجا تا میدون صبحگاه پامرغی برید؛ ماشاالله زودتر! نای پامرغی رفتن نداشتیم، رمقی باقی نمانده. به میدان صبحگاه رسیدیم، مربی اسلحه كمی استراحت داد. آموزش اسلحه شناسی را با ژ 3 آغاز کرد. دیگر غروب فرا رسیده بود و سوز سرما آزارمان می‌داد. به سوی آسایشگاه رفتیم نماز خوانده و كمی استراحت ‌كنیم. از فرط خستگی نای شام خوردن نداشتم، قید شام را ‌زدم. خسته و كوفته، یخ زده و خیس راهی آسایشگاه شدیم. عین یك لشگر شكست خورده! نای راه رفتن نداشتم. تلو تلو خوران از پله‌ها بالا رفتم و مثل یك جنازه خودم را روی تخت رها کردم. فردای آن روز پنجشنبه بود و وقت رفتن به مرخصی. صبح زود با صدای خوش قرآن از خواب بیدار شدم. به همراه دیگر همرزمان، پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها كلاس آموزشی نداشتیم، اما باید آسایشگاه را تمیز و مرتب می‌کردیم. اول لباس‌هایم را شستم، پوتین‌هایم را واكس زدم و تختم را مرتب كردم، یعنی «آنكارد» ، بقیه بچه‌ها هم همینطور. بعد از ناهار و نماز ظهر بود كه فرمانده گروهان سرو كله‌اش پیدا شد. وارد آسایشگاه كه شد گفت: بچه‌های عزیز! امروز پس از این كه آسایشگاه رو تر و تمیز و مرتب كردین می‌تونین به خونه‌هاتون برین، البته گفته باشم كه نباید هیچ ایرادی پیدا كنم وگر نه از مرخصی خبری نیست.
هدایت شده از دفاع مقدس
دوباره شروع کردیم به تمیز كردن آسایشگاه، كف آسایشگاه را شستیم، توالت و حمام را هم همینطور، دوباره تخت‌ها را آنكارد کردیم تا دیگر بهانه‌ای برای فرمانده باقی نماند. پس از این كه كارمان تمام شد در محوطه جمع شدی.، فرمانده گروهان هم آمد، نگاهی به قیافه‌های خسته و كوفتۀ ما انداخت و گفت: تموم شد؟! خوب خسته نباشید، حالا برید بالا برگه‌های مرخصی روی تخت‌هاس، دستتون درد نكنه خیلی خوب تمیز شده. سرانجام مرخصی فرا رسید. همگی خوشحال بودیم. در آسایشگاه را كه باز کردیم، میخكوب شدیم. با صحنه‌ای روبرو شدیم كه تصورش را هم نمی‌كردیم! پشت سر ما فرمانده وارد شد. فرمانده فریاد كشید: این چه وضعیه؟ اینجوری مرتب می‌كنید؟! از حالا تا یك ساعت دیگه فرصت دارید تا آسایشگاه رو مرتب كنید وگر نه مرخصی بی مرخصی. گیج مانده بودم كه چرا آسایشگاه به این صورت در آمده بود. همه تخت‌ها روی زمین ولو شده بودند و پتوها روی پنكه‌های سقفی آسایشگاه به بچه‌ها دهن كجی‌ می‌كردند. كمدها هر یك به سویی پرتاب شده بود، انگار وارد بازار سید اسمال شده باشید! چاره‌ای نبود جز مرتب كردن دوباره آسایشگاه. دست به كار شدیم. هر کسی یه غُر می‌زد: - ای بابا! مرخصی با اعمال شاقّه ندیده بودیم. - شب شد بابا! ما هنوز اینجاییم. - اصلاً به كی بگیم مرخصی نمی‌خوایم. - . . . . . فرمانده گروهان سر رسید و گفت: این دفه خوب مرتب كردید. خُب حالا برید پایین منتظر باشید تا من بیام. حالا زیاد هم ناراحت نشید گفتم باهاتون شوخی كرده باشم. این كارا براتون میشه خاطره، یه خاطره شیرین. عمری هم باقی باشه می‌تونید برای بچه‌هاتون تعریف كنید. از پله‌ها پایین آمدیم و منتظر شدیم. فرمانده بچه‌ها را از پنجره صدا زد. ما بالا رفتیم و او پایین آمد. پرسیدم: ان شاالله كه دیگه خبری نیست؟ با خیال راحت می‌تونیم بریم؟ جواب داد: آره بابا می‌تونید برید برگه‌های مرخصی تونو از روی تخت‌هاتون بردارید. درِ آسایشگاه بسته بود، دو دل بودیم باز كنیم یا نه؟! سرانجام دل را به دریا زدم و در را باز کردم، از آسایشگاه چیزی معلوم نبود. دود همه جا را فرا گرفته بود. جایی را نمی‌شد دید. گاز اشك آور بود كه چشم را می‌سوزاند. در آسایشگاه را بستم. آش تازه‌ای بود كه فرمانده برایمان پخته بود! اما هر طور شده باید می‌رفتیم و برگه‌های مرخصی را از روی تخت‌ها بر می‌داشتیم. چند نفر داوطلب شدیم تا این كار را انجام دهیم. من هم جزو داوطلب‌ها بودم. هنگامی كه می‌خواستیم برویم، فرمانده گروهان گفت: فردا جمعه بعدازظهر ساعت چهار باید پادگان باشید. دیگه سر از پا نمی‌شناختم. چَشم را گفتم و با بقیه راهی در خروجی شدیم." 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌷شهید نوجوان، خدامراد توکلی، راننده لودر 🌴 ⏳ دوران 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم| شهید نوجوان، خدامراد توکلی، راننده لودر 🌴 ⏳ دوران 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا
🌷شهید نوجوان، خدامراد توکلی متولد۱۳۴۸در گتوند،از توابع شهرستان شوشتر با شروع جنگ تحميلي بهمراه يكي از بستگانش در جهادسازندگي گتوند مشغول بكار شد . اوخيلي زود توانست كاركردن با دستگاههاي سنگين مثل لودر و بلدوزر را بياموزد . وقتي به جبهه ها اعزام شد ماموريت هاي سخت را بعهده مي گرفت و در زير آتش سنگين دشمن فعاليت مي كرد . وقتي پشت فرمان لودر يا بلدوزر مي نشست بخاطر كوچكي اندام ، انسان براي يك لحظه احساس مي كرد كه اين دستگاه سنگين بدون راننده است . او در عمليات هاي زيادي شركت نمود و بارها زخم هاي عميقي برداشت . در يكي از اين عمليات ها نام خدامراد را در ليست شهدا نوشته بودند . خدامراد وقتي اسم خود را در ليست مشاهده كرد ، قبل از اينكه اين خبر به خانواده اش برسد خود را به گتوند رساند و از انتشار خبر جلوگيري كرد . ▫️سرانجام این نیروی زبده و فعال جهاد سازندگی طی عملیات آزادسازی مهران بتاریخ ۱۲/تیر/۱۳۶۵ و در اثر اصابت ترکش ناشی از گلوله توپ در کنار لودر و در حین انجام ماموریت به شهادت رسید.. ا▫️🔹▫️🔹▫️ — فرازی از وصیت نامه شهید: آري دوست دارم در هنگام تشييع جنازه ام دستانم را از تابوت بيرون بياوريد تا اينكه دنيا پرستان و پول دوستان بدانندكه نه ماشيني را همراه خودبردم و نه پولي را. براستي دنياپرستان همانند عنكبوتي هستندكه دل به دنيابسته اند. خداوندا تو خود شاهد هستي كه چگونه با دلي آكنده ازمهر و محبت به تو وارد ميدان شدم. خداوندا، معبودا تو خود شاهد هستي كه مي روم تا با ريختن هر قطره اي از خون خود هزاران بنده دربند را آزاد سازم و با هر فرياد الله اكبر دشتي از صحراي كربلا را رنگين و آزاد سازم و حال كه مي روم تا با هربيلي از لودر و با احداث هرخاكريزي جان هزاران تن ازسربازان تو را نجات دهم و ازتوعاجزانه تقاضا مي كنم كه ابتدا مرا شهيدكن و بعد از مرگم مرا جزء شهداي صدر اسلام قرار بده . آري مي روم تا به نداي لبيك هل من ناصرينصرني حسين زمان لبيك بگويم و بگويم اگر در زمان امام حسين و عاشورا نبودم ولي الان در نبرد خميني با كفار در جبهه مهران هستم و مي توانم انتقام خون علي اصغر را بگيرم ومي توانم انتقام خون پسرعموي عزيزم خدامرادبختياري رابگيرم. 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
⏳ اول بهمن ۱۳۹۰ - در این روز فرمانده دوران دفاع مقدس، احمد سیّاف زاده ، براثر عوارض شیمیایی به همرزمان شهیدش پیوست . 📷 👆 دو شهید در یک فاب ▫️احمد سیّاف زاده، فرمانده عملیات قرارگاه کربلا دردوران دفاع مقدس و فرمانده دانشکده دوره فرماندهی وستاد سپاه(دافوس) 🔹شهید علی هاشمی، فرمانده قرارگاه سّری نصرت 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🔹محمد جعفر اسدی از فرماندهان دوران دفاع مقدس درباره شهید حاج چنین می‌گوید: ▫️از برادر عزیز و یادگار دوران دفاع مقدس، خاطرات و ویژگی های زیادی در ذهن دارم اما نجابت ایشان و لبخند صبورانه ی ایشان تصویری است فراموش نشدنی از برخورد با او. از نگاهش نجابتی هویدا بود که وقتی به کنه آن توجه می کردی، نجابت یک آدم وارسته در آن پیدا مشخص می شد. لبخند ملیحِ جاری و ساری بر لبانش آن هم در سختی های جنگ، صحبت از "نصر و من الله و فتح قریب" داشت. جنگ معرکه ی شناخت مرد از نامرد است، حاج احمد با آن عشقی که در وجود خود رشد داده بود و با بصیرتی که حاصل از "لبیک یا خمینی" در وجود خود پرورانیده بود، توانست عبد بودن خود را ثابت نماید. رسول خدا(ص) فرمودند: ارزش شب های پاسداری از مرز های اسلام بالاتر از شب های قدر است. حالا رزمندگان ما چند شب از این شب ها را گذرانده اند؟ شب هایی که امید به صبح شدنشان نبود. آن شب های پر ستاره ی دهه ی شصت به خوبی تهجد و و شب زنده داری حاج احمد را به خاطر می آورد. روزگاری که ماندن در قرارگاه و هم صحبت شدن با فرماندهان تا پاسی از شب برای سرنوشت کشور عبادتی وصف ناپذیر و اجری فراوان همراه داشت. 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم| حاج صادق آهنگران در وصف سرداران اشعار حماسی می‌سراید ▫️ مراسم سالگرد شهادت ،فرمانده عملیات قرارگاه کربلا در زمان جنگ 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
در بین رزمندگان اهواز 🌴 منطقه ذولفقاری آبادان ⏳ اوایل جنگ 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas