eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
2.9هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🍃@Dehghan_amiri20✨🍃 ✨من شنیدم 🥀 به زانوی شماست وازآن روز دارد 🌸🍃عاشق دایی هایش بودونسبت به دو دایی شهیدش ارادت خاصی داشت. ازنظر اخلاقی شباهت هایی به دایی هایش داشت.در متانت، ادب و مقید بودن،شبیه دایی بزرگش "شهیدمحمدعلی طوسی" بود، اما در پر جنب وجوش بودن و شیطنت هایش به دایی کوچکش "شهیدمحمدرضا طوسی" رفته بود؛ طوری که پدربزرگش به او می گفت: محمدرضا؛شیطنت هایت شبیه محمدرضای من هست. 🕊🌷 🍃🌺
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20 ✨من شنیدم 🥀 به زانوی شماست وازآن روز دارد 🌸🍃دوران شیرخوارگی محمدرضا، سوره «طه» را می خواندم و به او شیر می دادم. همان زمان این سوره را حفظ شدم و آن حالت معنوی و مهر مادری برایم لذتبخش بود. 🕊🌷 🍃🌺
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20 ✨من شنیدم 🥀 به زانوی شماست وازآن روز دارد 🌸🍃دو ساله بود که او را همراه خودم برای نماز عید فطر به مسجد محل بردم، که چند قدمی خانه، وسط کوچه بود. کلی خوراکی و اسباب بازی برایش برداشتم تا مشغول شود. در قنوت رکعت اول، حواسم به سمت محمدرضا کشیده شد و از لای انگشتان دستم نگاهش کردم. بچه خوش خوارکی بود، خوراکی هایش را مشت می کرد و می خورد. اواخر رکعت اول بود که متوجه شدم محمدرضا نیست. با نگرانی نمازم را تمام کردم.محمدرضا را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسجد خارج شدم و حواس پرت، پابرهنه به خانه برگشتم. محمدرضا همه مهرها را برده در صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آنها بازی می کرد. بچه بازیگوشی بود و کنترلش سخت.تشخیص دادم او را با خودم به مسجد و هیئت نبرم، اما سعی کردم خانه را شبیه مسجد و هیئت کنم. 🕊🌷 🍃🌺
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20 ✨من شنیدم 🥀 به زانوی شماست وازآن روز دارد 🌸🍃دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت یاد می گرفت و در خانه تکرار می کرد، می گفتم دهانت کثیف شده و میخواستم برود و دهانش را بشوید. باور می کرد و دهانش را می شست.یک بار حرف زشتی را دوبار تکرار کرد. سری اول شست و برگشت. سری دوم که آن فحش را مجدد گفت، تشر زدم که دهانش را خوب نشسته است. این بار با مایع و صابون دهانش را شست و گفت که حالا دهانش تمیز شده است. 🕊🌷 🍃🌺
🌸🍃بِسْمِ رَبِّ الّشُّهَداءِ وَالْصِّدّیقینْ🍃🌸 اینجا قرارگاهِ مجازے ما 📲براے آشنایے و هم پیمان شدن با شهداست! 💟 @dehghan_amiri20 براے خدایے شدن باید شهدایے شد🦋 با سلام وعرض ادب خدمت شما بزرگواران 🙏🙏 ما در این کانال از شهدا میگیم وحرف میزنیم به نیابت از👇 🕊 🌹 ان شاءالله زنده کننده یادشان ورهرو راهشان باشیم لطفا ما رو با حضور خود همراهی کنید با ذکرِ صلوات وارد شوید📿🌱 http://eitaa.com/joinchat/860618756C693fe2563b
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20 ✨من شنیدم 🥀 به زانوی شماست وازآن روز دارد 🌸🍃سعی می کردم اعتقادات را به شکل عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم، بچه ها می دانستند اگر مادر پوشش تیره و مشکی دارد، یعنی عزا و ماتم است. شب شهادت یکی از امامان بود و من مشکی پوشیده بودم. آن موقع دو فرزند داشتم؛ محمدرضا هفت و خواهرش یازده ساله بود. برایشان از آن امام تعریف کردم. به دقت گوش کردند و موقعیت آن شب را فهمیدند، اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های شاد را با صدای بلند پخش می کرد. نگران شدم مبادا در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود، بنابراین از قبح شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم. مهدیه تصمیم گرفت تا امر به معروف کند سمت خانه همسایه رفت، محمد که نسبت به خواهرش تعصب داشت، رفت و مراقب او بود که اگر اتفاقی برایش افتاد، کمکش کند. تذکر آنها نتیجه داد و صدای آهنگ قطع شد. 🕊🌷 🍃🌺
✨من شنیدم 🥀 به زانوی شماست وازآن روز دارد 🌸🍃سعی می کردم اعتقادات را به شکل عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم، بچه ها می دانستند اگر مادر پوشش تیره و مشکی دارد، یعنی عزا و ماتم است. شب شهادت یکی از امامان بود و من مشکی پوشیده بودم. آن موقع دو فرزند داشتم؛ محمدرضا هفت و خواهرش یازده ساله بود. برایشان از آن امام تعریف کردم. به دقت گوش کردند و موقعیت آن شب را فهمیدند، اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های شاد را با صدای بلند پخش می کرد. نگران شدم مبادا در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود، بنابراین از قبح شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم. مهدیه تصمیم گرفت تا امر به معروف کند سمت خانه همسایه رفت، محمد که نسبت به خواهرش تعصب داشت، رفت و مراقب او بود که اگر اتفاقی برایش افتاد، کمکش کند. تذکر آنها نتیجه داد و صدای آهنگ قطع شد. 🕊🌷 🍃🌺 🥀🍃|• @Dehghan_amiri20
✨من شنیدم 🥀 به زانوی شماست وازآن روز دارد 🌸🍃دوران شیرخوارگی محمدرضا، سوره «طه» را می خواندم و به او شیر می دادم. همان زمان این سوره را حفظ شدم و آن حالت معنوی و مهر مادری برایم لذتبخش بود. 🕊🌷 🍃🌺 🥀🍃|.@Dehghan_amiri20
✨من شنیدم 🥀 به زانوی شماست وازآن روز دارد 🌸🍃آمادگی جسمانی اش بسیار خوب بود و بدنی ورزیده داشت. به ورزش پاکور علاقه داشت. هیجانش را در این ورزش خالی می کرد. از ارتفاع نمی ترسید و جسارتی مثال زدنی داشت. با دوستانش که تمرین می کرد، موفق تر از بقیه بود و گاهی مسابقه دوستانه که می گذاشتند، او برنده می شد. 🕊🌷 🍃🌺 🥀🍃|.@Dehghan_amiri20
✨من شنیدم 🥀 به زانوی شماست وازآن روز دارد 🌸🍃روی مسئله چادر و حجاب خیلی حساس بود. تأکید داشت که ایراد چادر مگر چیست که این زن ها سرشان نمی کنند. داشت و می گفت یک چادر از حضرت زهرا (سلام الله) به خانم ها ارث رسیده است. بعضی زن ها لیاقت داشتن این تنها ارثیه از دختر پیامبر (صلی الله علیه وآله) را هم ندارند تا آن را حفظ کنند. دوست داشت که خانم ها با حجاب و چادری باشند. 🕊🌷 🌿🌺 🌹🍃|.@Dehghan_amiri20
✨من شنیدم 🥀 به زانوی شماست وازآن روز دارد 💠✨وقتی میگفت: دعا کن شهید بشوم، من همیشه یک جمله داشتم و هر موقع این صحبت‌ را می‌کرد به او می‌گفتم نیتت را خالص کن و او همیشه در جواب به من می‌گفت: باشه، نیتم را خالص می‌کنم، ولی این دفعه یک مدل دیگر جوابم را داد و گفت: مامان به خدا نیتم خالص شده، حتی یک ناخالصی هم در آن وجود ندارد؛ وقتی این جمله را گفت بدون هیچ مقدمه‌ای به او گفتم که پس شهید می‌شوی، بعد گفت: جان من؟ گفتم: آره محمدرضا حتما شهید می‌شوی تا این را گفتم یک صدای قهقهه خنده از آن طرف بلند شد و بلند بلند داد می‌زد و می‌گفت مامان راضی‌ام ازت، بهش گفتم: حالا خودت را اینقدر لوس نکن، بعد محمدرضا گفت: مامان یک چیز بگم دعایم می‌کنی دعا کن که پیکرم بدون سر برگردد: وقتی این را گفت من داد زدم سرش و گفتم اصلا محمدرضا اینجوری برایت دعا نمی‌کنم شهید شوی: گفت: نه پس همان دعا کن که شهید شوم: بعد بلافاصله با دخترم صحبت کرد: بعد از این تلفن آنقدر منقلب شدم که حتی با محمدرضا خداحافظی نکردم و این حرف محمدرضا من را خیلی به هم ریخت. 🕊🌷 🍃🌺 💠|• @Dehghan_amiri20
✨من شنیدم 🥀 به زانوی شماست وازآن روز دارد 💠✨دوران نوجوانی اش را به خوبی گذراند و از بحران های آن دوره خبری نبود. چون ورزش می کرد، صورتی بدون جوش داشت که برای خودش تعجب آور بود. ولی همیشه قد بلندش را دوست داشت، اما از کم پشت بودن ریشش می نالید. خدا را به خاطر داده هایش شاکر بود و از خدا می خواست انرژی جوانی اش در راه مثبت و مفید استفاده کند. 🕊🌷 🍃🌺 🌹🍃@Dehghan_amiri20