🌺سلام و صلوات بر تو ای گل زیبای هستی
آقاجان داستان تشرف مرحوم حاج شیخ حسین فاضلی به محضرتان را می خواندم که در آن دیدار به او فرموده ای : این انقلاب را من نگه داشتم و نگذاشتم از بین برود. (1) مهدی جان چقدر خوشحال هستم، که فرزند این انقلابم.
🍀مولاجان امیدوارم لبخند رضایت بر لبان نازنینتان نشانده باشیم که، به پایِ صندوق های رأی رفتیم، و در حفظ این انقلاب به اندازه وسعمان حمایت کردیم.
مهدی جان خودتان کمک کن دولت آینده دولتی پاک دست و عدالت پیشه باشد، تا به زودی انقلابمان به انقلاب جهانی ات متصل شود.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌼(1)مرحوم حاج شیخ حسین فاضلی گفتند: روزی سوالاتی در ذهنم بود در اربعین امام حسین(علیه السلام) وارد حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) شدم، در موقع برگشت جلوی قبرستان شیخان قم دیدم کسی مرا از پشت صدا کرد: «حاج شیخ حسین». برگشتم دیدم حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه) هستند، حضرت(عجل الله تعالی فرجه) در پاسخ به سوالاتی که در ذهنم بود، فرمودند: «آری این انقلاب را من نگاه داشتم و نگذاشتم از بین برود، دشمنان در بعضی شب ها با خوشحالی، دلخوش بودند که فردا صبح ایران در دست آنها است ولی من نگذاشتم.»
سپس امام(عجل الله فرجه) فرمودند: «اینها (اشاره به عزاداران حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) که در حال ورود به حرم بودند) اکنون مورد توجه من هستند و ...».
📚کتاب زبور نور، ص251 (هزار و یک نکته از زندگانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه)
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
✍️ یادآوری
💠نماز یکشنبه ماه ذیالقعده(نماز توبه)
🔹در روز یکشنبه غسل کرده و برای نماز وضو بگیرد و سپس دو نماز دو رکعتی مانند نماز صبح که در هر رکعت، یکبار سوره حمد و سه بار سوره توحید و یکبار سوره ناس و یکبار سوره فلق خوانده میشود و پس از پایان چهار رکعت، هفتاد بار استغفار کرده (گفتن ذکری مانند اَستَغفِرُ اللهَ و اَتوبُ إلیه) و آنگاه یکبار ذکر« لا حول ولا قوّة إلاّ بالله العلي العظيم» بگوید و در پایان این دعا را بخواند:
«یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ»
🔰فضیلت نماز یکشنبه ماه ذیقعده
🔸از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده هر کس این نماز را به جا آورد،
🌱توبهاش مقبول و گناهانش آمرزیده میشود،
🌱دشمنان او در روز قیامت از او راضی شوند،
🌱با ایمان میمیرد،
🌱دین و ایمانش از وی گرفته نمیشود؛
🌱قبرش گشاده و نورانی شده و والدینش از او راضی گردند؛
🌱مغفرت شامل حال والدین او و ذریه او گردد؛
🌱توسعه رزق پیدا کند؛
🌱ملک الموت با او در وقت مردن مدارا کند؛ به آسانی جان دهد.
👈🏻نماز یکشنبه ماه ذیقعده را از دست ندهیم
🌺 این نماز مورد تاکید همه علمای اخلاق می باشد، در مواظبت به این نماز کوتاهی نکنیم.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#نماز_توبه
#مناسبتی
#ذی_القعده
دهڪده مثبت
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا 💠مهارت مدارا کردن قسمت اول: ✅ زن و شوهر از دو دنیای متفاوت هستند و ب
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا
💠مهارت مدارا کردن
قسمت دوم:
✅۳- شرایط همسر خود را درک کنیم.
🔘تواناییها و ظرفیتهای همسر خود را درک کنیم.
🔘درک کنیم که زوجین هر کدام به طور مستقل دو شخصیت منحصربهفرد دارند.
🔘حواسمان باشد که از دو خانواده مختلف آمدهایم و این اختلافات طبیعی است و بعضی موارد در طول زندگی کمتر می شود.
✅۴- باور داشته باشیم که اگر از اشتباهات همسر خود چشمپوشی نکنیم زندگی تلخی خواهیم داشت.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#ماهی_قرمز
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_سی_و_هفت
🔸گوشی را داخل کیف گذاشت. مثل شکلات داغ شده، وا رفته بود. شیر آب را باز کرد و نیت وضو کرد. سوره قدر را در خلال وضو خواند. خانمی داخل شد و دستانش را شست. به دیوار تکیه داد. جوراب ها را پوشید و متوجه نشد پشت و رو پوشیده است. حواسش به پیامک های عاشقانه و سوزناکی بود که خوانده بود. فکر کرد "چه کسی است؟ می شناسمش؟ از همکاراس که منو می بینه؟ از بیمارستان آریاست که نوشته اورژانس آریا بوی تو رو می ده وقتی عشقت توانم رو می گیره و زیر سِرُم می بره؟" تک تک همکاران رو از نظر گذراند ولی به نظرش نیامد کسی چنین احساس عمیقی به او داشته باشد. کیف را از سر جالباسی برداشت و داخل بخش تجاری مجتمع شد.
🔻 مردم در حال خرید و ایستاده گوشه و کنار، او را از فکر پیامک ها کمی خارج کرد. دنبال نمازخانه گشت. تابلوهای راهنما را نگاه کرد اما پیدا نکرد. از یکی از خانم های فروشنده پرسید و با اشاره او، به همان سمت حرکت کرد. دنبال نمازخانه گشتن، ذهنش رااز پیامک ها دور کرد. نمازخانه را که پیدا کرد، داخل شد.
🍀جانماز کوچک جیبی اش را در آورد و نیت کرد. یاد پیامک ها افتاد. به خدا پناه برد و اعوذبالله گفت: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.. السلام علیک یا اباعبدالله.. آقاجان کمکم کن.. نیت کرد و تکبیر گفت. خواندن حمد و سوره را با دقت انجام داد. سر از رکوع برداشت و جشمش به صفحه روشن شده گوشی داخل کیف افتاد. سمع الله لمن حمده را گفت و به حضور الهی توجه کرد. به سجده رفت. لرزش گوشی داخل کیفی که کنار سجده گاهش بود، روانش را پریشان کرد. ذکر سجده را گفت. استغفار کرد و صلوات فرستاد و توجهش را به ذکر معطوف کرد. سر از سجده برداشت و بدون نگاه به کیف، وارد سجده بعدی شد. ذکر را با آرامش و توجه گفت. صلوات فرستاد و بلند شد.
🔻 با هر بار تکبیر، دستانش را بالا می آورد و انگار که افکار و دنیا را به پشت سر براند، ذهنش را روی ذکر و حضوری که در پیشگاه نماز رفته بود متمرکز می کرد. برخاست. رکعت دوم را با آرامشی بیشتر خواند. حواسش از کیف و گوشی پرت شد و قنوت گرفت. دعای فرج را خواند. صلوات فرستاد و ادامه نمازش را بدون اینکه مجدد به یاد چیزی بیافتد، تمام کرد.
🔹مشغول تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها شده بود که مجدد یاد پیامک ها افتاد. قلبش لرزید. ذکر را تمام کرد اما نفهمید که چه گفت. تک تک جمله ها در ذهنش رژه می رفتند و چون خنجری، قلبش را می آزردند. نسبیح را کنار مهر گذاشت و به سجده رفت. چند بار استغفار کرد و بغضش ترکید:
- خدایا، این کیه به من این طور پیامک داده. خدایا به من رحم کن. خدایا من و این طور آزمایش نکن. خدایا مراقب قلبم باش. مراقب عباس و زندگی مون باش. خدایا خودت منو از این دام رهایی بده. خدایا قلب اون بنده خدا رو هم آروم کن و زندگی خوبی بهش بده. عشق من رو ازش بگیر و قلبش رو با عشق خودت پر کن. خدایا.. می ترسم.
🔻تمام بدنش به لرزه افتاد و گریه کرد. با سوزی بیشتر از آنچه در متن پیامک ها دیده بود گفت:
- خدایا شیطان در من طمع کرده. به من رحم کن. خدایا شیطان در من طمع کرده. خدایا به من رحم کن. خدایا شیطان در من طمع کرده خدایا من راه رهایی شو بلد نیستم . خدایا دستمو بگیر. به من رحم کن.
🔹مدام این جملات را تکرار کرد و اشک ریخت. صلوات فرستاد و سر از سجده برداشت. با گوشه روسری، اشکهایش را پاک کرد. گوشی را از بیصدا روی جلسه تنظیم کرد. زیپ کیف را بست. بلند شد تا نماز عصر را بخواند و عباس را بیشتر از این، منتظر نگذارد.
🔸راه طولانی بود و به خاطر تماس های خانواده، ضحی نمی توانست گوشی را خاموش کند. امیدش به تمام شدن شارژ گوشی بود که آن هم خیال تمام شدن نداشت. برای اینکه عباس چند ساعتی استراحت کند؛ پیشنهاد داد پشت فرمان بنشیند اما عباس با احترام، جایش را به ضحی نداد و عوضش گفت:
- اگه حال داری، برام کتاب بخون.
🔹عباس گوشی اش را دست ضحی داد و به نرم افزاری اشاره کرد. داخل نرم افزار شد. کتاب های مختلفی را دید و از بین آن ها، دنبال اسمی که عباس گفته بود می گشت: "از ملک تا ملکوت".
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🌺سلام و صلوات بر تو ای آرامش جان
آقاجان در دیدارهای مختلف با افراد متفاوت و در زمان های متعددی نسبت به ایران عنایت ویژه ای داشته اید، تا جایی که خود را حافظ سرزمین ایران زمین بیان فرمودید.
🌼سیدی شعف و شادمانی است که وجودم را فرا گرفته است، و اشک شوق در دیدگانم نشسته است. افتخار می کنم به ایرانی بودنم و با خود عهد می بندم برای حفظ آرمان این انقلابِ عزیز، از هیچ کاری دریغ نکنم.
مولاجان چقدر مشتاق خدمت در راستای حفظ نظام و انقلاب و خاک سرزمین مقدسم ایران شده ام؛ چرا که خود را در رکابتان و کنارتان می بینم. به امید روزی که این انقلاب به انقلاب جهانی تان بپیوندد.
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
🌸ميرزا محمدحسن نائيني در اشغال ايران در جنگ جهاني اول شبي به امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) متوسل مي شود و درخواب مي بيند:
ديواري است به شکل نقشه ايران که شکست برداشته و خم شده و در زير آن تعدادي زن و بچه نشسته اند در همين حال حضرت تشريف مي آورند با انگشتشان ديوار را بلند کرده و مي فرمايند:
اينجا شيعه خانه ماست. مي شکند؛ خم ميشود؛ خطر هست؛ ولي ما نميگذاريم سقوط کند، ما نگهش ميداريم.
📚کتاب ملاقات با امام عصر ص۱۳۷
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
🌺سلام
🌼صبح قشنگتون به خیر
💫 سورپرایز دارم براتون لطفآ انگشت مبارکتونو بذارین روی لینک ببین چی میاد واستون...
👇🏻👇🏻👇🏻
http://goo.gl/59TZRD
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔@Mahdiyar114
#مناسبتی
#تولد_امام_رضا علیه السلام
#یا_ضامن_آهو
#ماهی_قرمز
🍃🌸
🌺امروز می تونه روز قشنگی باشه، اگه ما....
هنر اين رو داشته باشيم ..
که قشنگ زندگی کنيم .. ؛ زيبا ببينيم، .. ؛زیبا فکر کنیم .. ؛ زیبا رفتار کنیم ..
زيبا نفس بکشيم .. ؛زيبا صبر کنيم .. ؛و جز زيبايي نبينيم ..
🍀زندگیمون زیبا میشه؛ چون ... اعتقاد به زيبايي خدا و اونچه که خالقش هست
زندگي رو زيبا ميکنه ،
🌼سلام .آخرین صبح زيبای بهاری تون بخير ، روزتون سرشار از عشق و آرامش و خوشبختی ...
🌸شاد باشید و دلی را شاد کنید🌸
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔@Mahdiyar114
#صبحگاهی
#دورهمی
#تلنگر
#ماهی_قرمز
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی ها از حرمت راهی کربلا شدند
نیستـ🌱 عاقل هر کسی
دیــوانهیمشهـ🕌ـدنشد
دوستان عزیزم با دیدن این فیلم اگه دلتون راهی مشهد شد خادمتون رو هم از دعا بی نصیب نزارین
التماس دعا🙏🙏
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔@Mahdiyar114
#امام_رئوف
#امام_رضا علیه السلام
#شب_میلاد
🌺 شب میلاد امام رئوف حضرت امام رضا(علیه السلام) را تبریک می گم .
🌱بیا امشب از امام رضا(علیه السلام) حاجت بگیریم.
❓به نظرتون امام رئوف چه کسی رو خیلی دوست داره به حق او حضرت را قسم بدیم؟
🌼شما هم مثل من فکر می کنی؟ درسته مادرشون حضرت زهرا(سلام الله علیها ) رو خیلی دوست دارن. اگه به مادرشون زهرا(علیهاالسلام) قسمشون بدیم. ان شاءالله اگه مصلحت باشه، حاجت روا می شی.
🌸استاد علامه طباطبایی(ره) نور به قبرش بباره و الهی همجوار امام رضا(علیه السلام) در بهشت باشن هم می گقتند:
هر وقت خواستید حاجت خود را از امام رضا علیه السلام بگیرید،او را به مادرش حضرت زهرا علیها السلام، قسم بدید.
🍀بیا باهم از امام رضا(علیه السلام) در این شب عزیز بزرگترین حاجتمون رو دسته جمعی بگیریم.
قبل از اینکه خدمت امام عرض حاجت کنیم ذکر استغفار رو با هم بگیم تا با دل و روحی پاک دعا بخونیم
📿استغفرالله ربی و اتوب الیه
🌼یا امام رضا(علیه السلام) در این شب عزیز قَسَمتون می دیم به پهلوی شکسته مادرتون زهرا(علیهاالسلام) از خدا بخواهید، ظهور فرزندتون مهدی(عجل الله تعالی فرجه) رو نزدیک بگرداند.
آمین یارب العالمین
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#سخن_حکیمانه
#سخن_بزرگان
#تلنگر
#تذکر
#ماهی_قرمز
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_سی_و_هشت
🔹کتاب "از ملک تا ملکوت" را بین کتاب های دانلودی پیدا کرد و وارد شد. عباس پنجاه و سه صفحه اش را خوانده بود و او از ادامه، بلند خواند:
" در مجمع البیان از رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم روایت می کند: لا صلاه لم لایطع الصلوه و طاعه الصلاه.." یعنی نماز کسی که اطاعت نماز را نکند، نماز نیست و اطاعت نماز هم به این است که شما از فحشا و منکر دور شوید."
🔸صدای اوهوم و چه جالب گفتن عباس را که شنید، ادامه اش را با انرژی و احساس بیشتری خواند. سکوت عباس و جاده، تاثیر کلام را در وجودش بیشتر کرد. انگار که حاج آقا، درس اخلاق دونفره ای برایشان گذاشته است. وجودش پر نور شد و هر چه رو به آخر سخنرانی می رسید، با بغض بیشتری، کلام را می خواند.
🔻عباس برای کمی استراحت، گوشه ای نگه داشت که در تیررس نگاه مغازه های بین راهی نباشد و خلوت هم نباشد. چسبیده به تایر ماشین، زیرانداز پهن کرد. پشتش خسته شده بود. ضحی برایش چایی ریخت و لقمه ای گرفت. خورد و با اجازه گرفتن از ضحی، روی زمین دراز کشید. آسمان و ستاره هایش را نگاه کرد. با صدای خسته، به صحبتهای ضحی پاسخ داد و چشمانش روی هم رفت. خودش نفهمید کی خوابش برد اما از سرما بیدار شد. پتوی مسافرتی که ضحی رویش انداخته بود را دور خود پیچید و داخل ماشین نشست. هوای دیدار مولا، خواب را از سرش پراند. سوئیچ را چرخاند و با آخرین سرعت مجاز، به سمت مشهد راند.
🔹تازه آفتاب طلوع کرده بود که به ورودی مشهد رسیدند. خواب از سر هر دو پریده بود و بوی حرم را از همان ورودی مشهد، احساس می کردند. قلب های بی تابشان، زیارت مولا را می خواست و همین باعث شد که با همان خستگی و گرد راه، ماشین را در کوچه پس کوچه هایی که انگار عباس از قبل آن ها را می شناخت برد و پارک کرد.
🔸تا حرم را هر دو، در سکوت و با قدم هایی سریع راه رفتند. انگار جذبه ای ارواحشان را می کشاند و نمی توانستند آرام بروند یا به یکدیگر توجه کنند. هر دو نگاهشان به روبرو بود انگار که از پس مَلَکی حرکت می کنند تا آن ها را به حرم برساند. قبل از ورودی حرم، چشمان عباس به اشک نشست. سلام داد و تشکر کرد. در کنار ضحی ایستاد و به خاطر همسر خوبی که نصیبش کرده اند نیز تشکر کرد. ورودی را جداگانه رد کردند و روبروی تابلویی که اذن دخول نوشته شده بود، ایستادند. اذن دخول خواندنی که لحظه لحظه اش با اشک همراه بود و نه به زبان، که با تمام وجود، اجازه تشرف می گرفتند.
🔹کمی که جلورفتند، عباس به حرف آمد:
- ضحی جان دو ساعت دیگه جلوی باب الجواد خوبه؟ اگه بیشتر خواستی بمونی، پیامک بهم بده. ببخش حالم خوب نیست و دست خودم نیست. خیلی برام دعا کن.
🍀عباس یاد پدر افتاد و آخرین باری که به همراه او، به پابوس حضرت رفته بودند. با ضحی خداحافظی کرد و انگار که با طنابی، او را به جلو می کشانند تا هر چه سریع تر به آغوش محبوب وارد شود، به سمت حرم هروله کرد. حال ضحی کم از عباس نداشت الا اینکه بی قراری اش را با تداوم در اشک و جمع کردن چادر جلوی دهانش، التیام موقت می داد. قدم از قدم برمی داشت و توجهی به اطراف نداشت. نمی فهمید چطور حرکت می کند. چطور پایش روی مرمرهای صحن، سُر می خورد. خود را به ایوان طلا رساند. به کبوترهای روی ایوان نگاه کرد و دلش خواست کبوتر حرم شود. به پرواز در آید و طواف کند.
🌸 چشمش به دختر جوانی افتاد که صورتش متورم شده و گُر گرفته بود. مغزش روی زیارت تمرکز کرده بود و به ذهنش نرسید که این تورم و قرمزی صورت، از علائم چیست و باید چه کند. از پله های ایوان طلا، به سمت ضریح پایین رفت. از همان جا ضریح را که دید، اشک در چشمانش حلقه زد. سلام داد و بی طاقت، از کنار خانم ها رد می شد و سعی داشت به ضریح نزدیک تر شود. با چشمان اشک بار و قلبی که از فراق، تند تند می تپید، زیر قبه رسید. تک تک سلول های بدنش فریاد سلام دادند و او، مودب به سمت ضریح، دست بر سینه گذاشت و سلام داد:
- السَّلامُ عَلَيْكَ یا علی بن موسی الرضا المرتضی. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ. السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق