eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
2.2هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
16 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/17400377624639 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 🌺خدایا...! من گمشده دریای متلاطم روزگارم و تو بزرگواری! 🍀خدایا! تا ابد محتاج یاری تو رحمت تو توجه تو عشق تو گذشت تو عفو تو مهربانى تو... و در یک کلام "محتاج توام"... دعای هر شب و روز اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً 🌸خداوندا... آخر و عاقبت کارهای ما را ختم به خیر کن 🌹آرامش نصیب لحظه هاتون🌹 ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللَّهِ وَ نَاصِرَ حَقِّهِ پشت پنجره انتظار ایستاده ام بسان کودکی که در انتظار بازگشت پدر است از سفر بهانه زیاد است اما شما از یاد نمی روید... ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔@Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
✍سرزمین مادری 🗾به جاده چشم دوخته بود، هرچی می دید بیابان بود و خشک. نه بوته ای، نه سبزه ای، نه آبی. به یاد سرزمین مادری اش افتاد، چقدر این روزها دلتنگ آنجا و پدر و مادرش می شد. 🍀به خاطر ات دوردست پرواز کرد. همان روزها که دست نوازش مهربان پدر و آغوش گرم مادر برایش لذت بخش بود. 🌸یکسالی می شد که پدر و مادرش را ندیده بود. هر وقت زنگ می زد، بغضِ دلتنگیِ مادر و لرزشِ صدایِ بیقرار ِ پدر، دلش را به آشوب می کشاند. دوست داشت همین الان بال درآورد و خود را به نگاه گرم پدر و لبخند شیرین مادر برساند؛ امّا این کار پردردسر، شب و روز برایش نگذاشته بود تا جایی که پسر یکساله اش هم از او غریبی می کرد. ❄️مدتی بود از این روش زندگی خسته شده بود، به دنبال راهی و کاری بود که بتواند بیشتر در کنار خانواده اش باشد. 🌼 با خود نیت کرد اگر در مصاحبه ای که به تازگی داده است قبول شود، در اولین فرصت به پدر و مادرش سربزند، غرق در افکارش بود که صدای زنگ موبایلش، آن را پاره کرد، از شنیدن خبری که به او گفته شد، اشک شوق در چشمانش حلقه زد؛ حتّی تصور اینکه به این زودی می تواند پدر و مادرش را ببیند برایش لذتبخش بود. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
♨️توبه, گناه, اثر گناه ✍دوست ِخوبم ی حرف خودمانی و درگوشی 💢هر وقت بعد از اون ، خدا اونقدر زنده نگهِت داشت که... وضو بگیری و وایستی جلوش نماز بخونی؛ یعنی پذیرفتَتِت! ازت نا امید نیست 💯گناه، میان ما و رحمت و تفضلات الهی، حجاب می‌شود. استغفار، این حجاب را برمی‌دارد و راه رحمت و تفضل خدا به سوی ما باز می‌شود. این، فایده‌ی استغفار است. 🔰بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی آیت الله خامنه ای در خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران‌؛ 1375/10/28 📿استغفرالله ربی و اتوب الیه ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
🔴 شب جمعه را غنیمت بشمارید.... 🔵 ابو بصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل كرده است كه فرمود: به راستی خدای بلندمرتبه، هر شب جمعه از بالای عرش تا صبح ندا می‌دهد:    🌕 آیا بنده مؤمنی نیست كه مرا برای دنیا و آخرتش قبل از طلوع فجر بخواند، پس من جوابش دهم؟    🔹 آیا بنده مؤمنی نیست كه از گناهانش قبل از طلوع فجر توبه كند من توبه او را بپذیرم؟ آیا بنده مؤمنی نیست كه از نظر روزی در تنگنا باشد و از من درخواست زیادت كند پیش از طلوع فجر، من نیز [بر رزق او] بیفزایم و بر او توسعه دهم؟    🔹آیا عبد مؤمن بیماری كه شفای خود را قبل از طلوع فجر بخواهد، نیست تا شفایش دهم؟    🔹 آیا بنده مؤمن زندانی غمناكی نیست كه درخواست آزادی از حبس كند قبل از طلوع فجر، سپس من آزاد و رهایش بنمایم؟    🔹 آیا بنده مؤمنی كه مظلوم واقع شده نیست كه از من درخواست كند تقاص ظلم او را بگیرم، و من یاری‌اش كنم و مظلمه‌های او را پس بگیرم؟    امام باقر (علیه السلام) فرمود: این ندا مرتب تا طلوع فجر ادامه دارد. 📚(وسائل الشیعه، ج ۵، ص ۷۳ و ۷۴)  🔺 شرط انصاف جز این نیست که پیش از طلوع فجر ، بر فرج مولای غریبمان متوسل و دعاگو باشیم...که ظهور تنها راه نجات تمام بشریت است. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
هدایت شده از سلام فرشته
🔹ضحی با صدای گوشی، از خواب پرید. به اطراف نگاه کرد. ضریح آقا بود و زائران. از اینکه در محضر آقا خوابش برده شرمنده شد. چشم راستش را فشار داد و چند بار پلک زد و چشمانش را گرد کرد تا بهتر ببیند. گوشی اش زنگ می خورد. به خیال اینکه عباس است،گوشی را در آورد. عباس نبود. روی شماره دقت کرد. احساس کرد چقدر این شماره آشناست و بعد یادش افتاد. فکری که نیم ساعت قبل از سرش گذشته بود با قوت بیشتری برگشت: جواب بده ببین کیه؟ نمی خواد چیزی بگی فقط جواب بده. انگشت اشاره را برد که دکمه سبز را بکشد که پای زائری که از کنارش رد می شد به آرنجش خورد و گوشی از دستش افتاد. 🔻گوشی را برداشت و فکر کرد: خب فهمیدم کیه که چی؟ اگه حرفاش دلمو بلرزونه چی؟ شیطون بیکار نمی شینه. چیزی در ذهنش گفت: می تونی آرومش کنی. باهاش حرف بزنی. بهش بگی که ازدواج کردی و مورد مناسب حتی بهش معرفی کنی. خدا رو چه دیدی. شاید حتی زندگیشو از این رو به اون رو کردی. تماس قطع شد. 🔹دکمه بیصدا را فعال کرد و فکر کرد: مرا چه به هدایت و معرفی و مورد مناسب! همه کاره عالم خداست. می ترسم خدایا از این ابتلا. نجاتمون بدین. تسبیحی که روی پایش افتاده بود را برداشت. برای تجدید وضو بیرون رفت اما با دیدن پیامک هایی که وسط راه به دستش رسید، تمام حواسش پرت شد: - چه شوهر خوبی داری! حقا که جفت خودته. 🔸خواست شماره ناشناس را بگیرد اما نگرفت. فکر کرد از عباس می پرسم امروز با چه کسایی بوده. قدم هایش تندتر شد. به ذهنش آمد نکند می خواهد بلایی سر عباس بیاورد. باید بهش خبر بدم. شماره عباس را چند بار گرفت اما بی پاسخ ماند. اضطراب به جانش افتاد. از آقا کمک خواست و خداحافظی کرد. 🔻نمی دانست باید چه کند. سعی کرد به خودش مسلط شود. به اطراف نگاه کرد. فکر کرد حالا چی کار کنم؟ نزدیک ناهاره. نکنه مسمومش کنه. عباسو از کجا می شناسه. آدرس مرکز آموزشی رو هم بلد نیستم که برم تا اونجا. اصلا برم چی بگم! مویرگهای دو طرف سرش درد گرفت. پخش شد و کل پیشانی اش به حالت نبض زدن افتاد. چشمانش تیز شده بود و منتظر بود تا آن فرد ناشناس را ببیند و تیر بیاندازد. قوت به پاهایش برگشته بود و از کنار مغازه ها، تند و تند حرکت می کرد. به کجا؟ خودش هم نمی دانست. دو چهارراه جلو رفت و مدام خودخوری کرد. نکنه خود عباسه داره منو امتحان می کنه؟ نه بابا عباس از این کارا نمی کنه؟ نکنه از همکارای عباسه؟ نکنه از خانواده آتش نشان هاییه که رفتیم سر زدیم بهشون؟ نکنه از اون موسسه خیریه باشه که عاشق من شده؟ وای خدا چی کار کنم. الان عباس کجاست. نکنه بلایی سرش بیاره؟ 🔸اضطراب به دست و پاهایش افتاده بود و او را بی هدف، در خیابان ها می چرخاند. مجدد به عباس زنگ زد. بی پاسخ ماند. تا اذان نیم ساعت مانده بود. فکر کرد حتما برنامشونو موقع نماز تعطیل میکنن. شایدم رفته باشه هتل. به محضی که کلمه هتل از ذهنش گذشت، ایستاد. به اطراف و خیابان ها نگاه کرد. نفهمید در چه خیابانی است و کجاست. اولین تاکسی را که دید، دربست گرفت. 🔸پذیرش هتل نبود. زنگ روی میز را چند بار ضربه زد. شماره هتل را گرفت. نوجوانی گوشی را برداشت: - این مسئول پذیرشتون کجاس؟ نیم ساعته من معطل وایسادم منتظرم. 🔻نوجوان گوشی را قطع کرد و چند ثانیه بعد، جوانی پشت پیشخوان آمد. کارت یدک اتاق را به ضحی داد و از عباس ابراز بی خبری کرد. 🔹اتاق خالی خالی بود. تاریک و گرم. بدون اینکه چادر از سر در بیاورد، به سمت پنجره رفت. پرده را کنار زد و خیابان را نگاه کرد. دنبال عباس می گشت. صدای قرآن از مسجد بلند شد. گوشی را برداشت و عباس را گرفت. جواب نداد. گوشی را روی تخت انداخت و لبه تخت نشست. مستاصل شده بود. چشمانش را بست. به خود تشر زد: ضحی فکر کن. آروم باش. چیزی نشده. چرا باید به عباس آسیب برسونه؟ اصلا کی هست؟ از فکر اینکه عباس را از دست بدهد به گریه افتاد. 🔸کنترل تلویزیون را برداشت و روشن کرد بلکه حواسش پرت شود. اشک هایش را با لبه روسری پاک کرد. با صدای حی الصلوه، از جا بلند شد. گوشی را برداشت و تماس دوباره. باز هم بی پاسخ. چشمش به پیامک بعدی افتاد. آنقدر نگران عباس بود که پیام صدیقه را فراموش کرده بود. به اینستا سر زد. با چند مطلب از مدلینگ لباس بارداری نیمه برهنه مواجه شد. احساس خفگی کرد. صورتش گُر گرفت. بلافاصله شماره سحر را گرفت. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
3.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• ° من اگر را ڪنم توصیف؛ شبِ جمعه، حرم، ڪنار ...! 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
🌺سلام و صلوات بر تو ای پدر مهربان 🌱آقاجان چقدر داستان ملاقات بزرگان دین با شما شیرین و دوست داشتنی است. 🌱مولاجان داستان دیدار عارف بر حق آيت الله بهاءالدينى را می خواندم که آيت الله حجتى رحمة الله چنین نقل کردند: 🌼بعد از آنكه آيت الله بهاءالدينى از مكه (سفر حج ) برگشتند ديدم هر دو دست خود را آزاد گذاشته تا مردم و طلبه ها آن را ببوسند از اينكار ايشان تعجب كردم چونكه ايشان قبلا نمى گذاشتند كسى دستشان را ببوسند! تا اينكه بعد از مدتى از ايشان پرسيدم شما قبلا نمى گذاشتند كسى دستتان را ببوسد حالا چطــور شده که امتناع نمى كنيد؟ 🍀در پاسخ فرمودند:در سفر حج در عرفات ما را در چادر حضرت ولى عصر بردند خواستم دست امام را ببوسم حضرت امتناع فرمودند سؤال كردم اجازه نمى فرمائيد دست مبارك را ببوسم؟ امام فرمودند: شما چرا نمى گذاريد شيعيان ما دست شما را ببوسند... 🌸آقاجان به فدایتان بشوم که ناظر به کوچکترین عمل محبینتان هستید و شادی دل شیعیانتان برایتان مهم است، که با عملتان این نکته را به آیت الله بهالدینی یادآوری فرمودید. 📚کتاب زبور نور، ص 220(هزار و یک نکته از زندگانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه) ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
⛅️انتظار فرج نگاهی امیدبخش ✍معتقدین به ظهور هیچ‌گاه دچار ناامیدی نمی‌شوند 🌺نام امام زمان (عجّل‌الله‌له‌الفرج و سلام‌الله‌علیه) و یاد این بزرگوار، دائماً به ما یادآوری میکند که طلوع خورشیدِ حق و عدل در پایان این شب ظلمانی، قطعی است. ❄️انسانها گاهی که امواج متراکم ظلمت و ظلم را مشاهده میکنند، مأیوس میشوند. 🍀یاد امام زمان نشان‌دهنده‌ی این است که خورشید طلوع خواهد کرد، روز خواهد آمد؛ بله، ظلمات هست، ظالمان و تاریکی‌آفرینان هستند در دنیا، و قرنهای متمادی بوده‌اند؛ امّا پایان این شب سیاه و ظلمانی، قطعاً طلوع خورشید است؛ 🌼این آن ‌چیزی است که اعتقاد به امام زمان به ما می‌آموزد؛ این وعده‌ی تضمین‌شده‌ی پروردگار است: اَلسَّلامُ‌ عَلَیکَ‌ اَیُّهَا العَلَمُ‌ المَنصوبُ وَ العِلمُ المَصبوبُ وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ وَعداً غَیرَ مَکذوب‌؛ وعده‌ی تخلّف‌ناپذیر الهی است. در اوّل زیارت [هم دارد]: اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا وَعدَ اللهِ الَّذی ضَمِنَه؛ وعده‌ای که تضمین‌شده است از طرف پروردگار، ظهور این بزرگوار است. 🌸معتقدین به ظهور ولیّ‌عصر و وجود ولیّ‌عصر (ارواحنا فداه) هیچ‌گاه دچار ناامیدی و یأس نمیشوند، و میدانند که قطعاً این خورشید طلوع خواهد کرد و این تاریکی‌ها و این سیاهی‌ها را برطرف خواهد کرد. 🔰بیانات مقام معظم رهبری(دامت برکاته) در دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (علیه‌السلام) ۱۳۹۶/۰۲/۲۰ ☘☘☘☘☘☘☘ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍️محبتی دو طرفه ❓شما هم مثل من شنیده اید که گفته شده است: ظهور حضرت حجت(ارواحناله الفداء) به صورت ناگهانی و بی خبر رُخ می دهد؟ 🍀این سخن تلنگری برای من است. در حال فکر کردن به این مورد هستم که فرصت ها کوتاه هست. فرصت هایی که با سرعت باد در حال گذر است. فرصت برای جبران گذشته، فرصت برای آماده شدن برای حکومت عدل الهی، فرصت برای پشیمانی از گناه، فرصت برای نشاندن لبخند بر لب های مولایم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)... ❓می دانی نزدیک ترین راه برای جبران گذشته و غنیمت شمردن فرصت ها چه هست؟ 🌸باورتان می شود که امام عصر(ارواحناله الفداء) خودشان این راه را به ما نشان داده اند. درست شنیدی حضرت در این خصوص می فرمایند: شما باید کاری کنید که به محبت ما نزدیک شوید و از خشم ما دور شوید.(1) 💯یادمان باشد محبت به امام، جاده ای دو طرفه است و چه شیرین و دوست داشتنی است، محبّت امام(صلوات الله علیه) به ما. 🌺حواسمان باشد تنها راه رسیدن به این محبت، اطاعت محض از دستورات حضرت و خود را شبیه او کردن است. خوشا به حال کسی که با این حال خوش، به عصر ظهور وارد شود و در صف محبین حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد. 🌼ما همه مشتاقان ظهور، دوست داریم در این صف باشیم بیائید برای دستیابی به این مهم از خود حضرت کمک بخواهیم به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد..." اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد " ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 🔹(1) الإمام المهديّ عليه السلام ـ فيما وَرَدَ عَنهُ إلَى الشَّيخِ المُفيدِ ـ : فَليَعمَل كُلُّ امرِىً?مِنكُم بِما يَقرُبُ بِهِ مِن مَحَبَّتِنا ، وَليَتَجَنَّب ما يُدنيهِ مِن كَراهَتِنا وسَخَطِنا ، فَإِنَّ أمرَنا بَغتَةٌ فُجأَةٌ حينَ لا تَنفَعُهُ تَوبَةٌ ولا يُنجيهِ مِن عِقابِنا نَدَمٌ عَلى حَوبَةٍ . 🔸امام مهدى عليه السلام ـ در نامه اى از آن حضرت به شيخ مفيد ـ : هريك از شما بايد كارى كند كه به محبّت ما نزديك شود و از كارى كه او را به نفرت و خشم ما نزديك مى سازد دورى كند؛ زيرا كه قضيه [ظهور] ما ناگهانى و بى خبر اتفاق مى افتد به طورى كه ديگر نه توبه اى به حالش سودمند مى افتد و نه پشيمانى از گناه، از كيفر ما مى رهاندش. 📚الاحتجاج , جلد۲ , صفحه۴۹۵. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
هدایت شده از سلام فرشته
🔹صدای شاد و بی خیال سحر، خشم ضحی را بیشتر کرد: - بارک الله ضحی خانم پیشرفت کردی. دیگه موقع اذان به من زنگ می زنی. چطوری؟ ماه عسل خوش می گذره؟ زندگی جدید خوبه به سلامتی؟ - مگه شما می ذارین. اینا چیه تو اینستا؟ کی قرار شد ما مدلینگ بزاریم اونم این طور؟ چی کار داری می کنی سحر؟ سحر خیلی بی تفاوت گفت: - کار می کنم پول در می یارم. مثل بعضیا وسط کار نمی رم خوش بگذرونم. 🔻و گوشی را قطع کرد. ضحی به صفحه تلویزیون که در حال پخش نماز جماعت حرم بود؛ زُل زد. سحر راست می گفت. تا به حال نشده بود موقع اذان، به سحر زنگ بزند و همیشه به سحر معترض بود که چرا تا اذان را می گویند یاد من می افتی! از خودش خجالت کشید. خُرد شد. فکر کرد چرا این بار صدای قرآن و اذان با صداهای دیگر برایش تفاوتی نداشت؟ چادر و روسری را در آورد. سجاده هتل را پهن کرد. تجدید وضو کرد و مجدد عباس را گرفت. جواب نداد. تصمیم گرفت به افکار منفی اش بها ندهد و به جایش، مثبت فکر کند و به خود گفت: عباس نمازاش اول وقته. حتما سر نماز جماعته. دلش آرام نگرفت. اسکناس ده هزارتومانی از کیف برداشت و به عنوان صدقه برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، لای قرآن گذاشت. قرآن را بوسید. استغفار کرد. به سالار شهیدان سلام داد و تکبیر گفت. صدای گوشی بلند شد. ذکرش را قطع کرد. بدون اینکه از قبله روبرگرداند، کمی خم شد و گوشی را از روی تخت برداشت. عباس بود. خیالش راحت شد. گوشی را روی تخت گذاشت تا بعد از نماز، به عباس زنگ بزند. تمام حواسش را به نمازش داد و سوره حمد را با آرامش بیشتر، از اول خواند. 🔹بعد از نماز، به عباس زنگ زد. حالش خوب بود و حسابی مشغول. با تماس ها، نگران ضحی شده بود و بلافاصله زنگ زده بود. از عملیات های مختلفی که اجرا کرده بودند؛ دوربین کوچکی که روی کلاه آتش نشانی با چسب وصل کرده اند گفت. از اینکه به خاطر شل شدن دوربین مجبور شده است وسط عملیات، از طنابی که دو مترش را بالا رفته بود، پایین بیاید و مجدد بالا برود. از کج شدن دوربین گفت و فیلمی که کجکی افتاده بود و نصف اتفاقات در فیلم ثبت نشده بود و مجبور شدند مثل کارگردان ها، کات بدهند و مجدد صحنه را بازسازی کنند. از گیر کردن طناب در قرقره‌ای که بالای چاه عَلَم کرده بودند گفت و صداهای مختلفی که در چاه در می آورد و بچه های نگران بالا را می خنداند تا بعد از ده دقیقه تلاش، توانستند قرقره جدید برپا کنند و طناب یدک را پایین بفرستند. آنقدر حرف زد و خندید تا دل ضحی آرام گرفت و او هم شروع به خندیدن و گفتن از جلسه صبح‌شان کرد. 🔻ضحی چند بار خواست از پیامک های ناشناس بگوید تا عباس مراقب خودش باشد اما فکر کرد فقط عباس را آشفته و دل مشغول می‌کند. چیزی نگفت و تصمیم گرفت بهایی به حرفهای ناشناس ندهد. یک ساعت وقت استراحت عباس، با ضحی پُر شد. خداحافظی کرد و برای خوردن ناهار به سالن پذیرایی عمومی رفت. فرهمندپور کنار عباس نشست. جواد که به جای مجید آمده بود، روبروی عباس نشست. از دردسرهای دوربین عذرخواهی کرد و گفت که اگر خود مجید بود حتما کارها بهتر پیش می رفت. 🔸بعد از ناهار، عباس برای نشان دادن بقیه تجهیزات، تور گردشی داخلی راه انداخت. حدود سی نفر، از اتاق ها و فضاهای مختلف مرکز آموزشی دیدن کردند. جواد عکس می گرفت و توضیحات را ضبط می کرد تا برای تهیه خبر، از آن ها استفاده کند. عباس کنار گلدانی ایستاده بود و با مهربانی به سوال توضیحی یکی از بازدیدکننده ها گوش می داد. حالت عباس برای تصویرگرفتن، عالی بود. فرهمندپور بی معطلی و بدون جلب توجه، از او عکس گرفت. داخل پیام رسان شد تا تصویر را برای سحر ارسال کند. حس خوبی نداشت. ارسال نکرده، خارج شد. 🔹حال و حوصله نداشت. عباس خوب‌تر از آنی بود که فکرش را می کرد. ذره ای از کمالات عباس را در خود ندید و به ضحی حق داد همان وسط خیابان، جواب رد بدهد. ماندنش دیگر فایده ای نداشت. آنچیزی که می خواست بفهمد را فهمیده بود. ضحی در کنار عباس خوش بخت تر بود. با اشاره از عباس خداحافظی کرد و به سمت در خروجی رفت. عباس از جمع جدا شد و نزدیک در خروجی، به او رسید: - چرا تشریف می برید آقای دکتر؟ حالتون خوب نیست؟ - پرواز دارم بیشتر نمی تونم بمونم. آقا جواد تا فردا هست. ان شاالله فرصتی شد تهران می بینمتون. 🔻تشکر و خداحافظی کرد. برای حرم تاکسی گرفت تا حرفهای آخرش را با امام طی کند. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🌺سلام و صلوات بر تو ای آرزوی مشتاقان 🍀آقاجان سخن جد بزرگوارتان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را که می خوانم، بیشتر غبطه کسانی را می خورم که مدال افتخار دیدارتان به آن ها داده شده است. مولاجان وقتی به خودم و اعمالم می نگرم شرمسار می شوم که آرزوی دیدارتان را داشته باشم؛ ولی هنوز مدت زمانی نگذشته کریمانه بودنتان، مرا به طمع می اندازد و از سوز دل و اعماق جان چنین آرزویی را تمنّا میکنم. 🌸مهدیا امیدوارم زمان ظهورتان زنده باشم و به دیدارتان مشرف شوم و به سخنان دلنشینتان گوش فرا دهم. 🌼سیدی می خواهم خود را با کلام جدّ بزرگوارتان تطبیق دهم و بگویم آقاجان دوستتان دارم(1) شاید آنگونه که باید مطیع اوامرتان نیستم؛ ولی مولاجان نمی خواهم اینگونه باشم. امیدم به نگاه و دعای خاصّه تان است تا در عمل و رفتار هم، بتوانم دوست داشتنم را به اثبات برسانم. ☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ 🔹(1) رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم): «یا اُبیّ طوبی لمن لقیه و طوبی لمن احبه...». 🔸ای اُبیّ! خوشا به حال کسی که با او دیدار نماید خوشا به حال آنکه او را دوست بدارد. 📚عیون اخبارالرضا، ج1،ص59 ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه