eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
2.6هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/17400377624639 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ هیزم شکن 🍁 کاظم هیزم شکن بود و اندامی لاغر و استخوانی با موهای جوگندمی داشت. سن و سالی از او گذشته بود؛ ولی کسی احترام موی در آسیاب سفید کرده‌اش را نداشت. 🍂 مجید همش به دنبال یللی تللی و کبوتربازی اش بود. محمد هم سرش در کتاب بود و به اطرافش و پدر پیرش توجهی نداشت. 🐴 دل شکسته بود و گوشه ای نشست تا استراحت کند، از دور مرد جوانی را دید که سوار بر اسبی به طرفش می‌آمد. وقتی به نزدیکش رسید آدرس چشمه آبی را خواست تا اسبش را آب دهد. 🌊 آدرس را گرفت و به طرف چشمه رفت. اسب را آب داد، او را به درختی بست. دوباره پیش پیرمرد آمد. انگار در چهره او پدر خود را دیده و به دلش نشسته بود؛ پدری که به تازگی از دست داده بود. 🌺 پدرجان شما همیشه این طرفا مشغول کاری؟ 🍃 آره پسرم چطور مگه ؟ 🌸 پدرم صاحب زمینی همین اطراف بود که چند وقت پیش عمرش رو به شما داده. خدا عمر با عزت بهتون بده خوش به حال فرزندان شما، میتونن از برکت شما بهره ببرن. حیف ما قدر پدرمون رو ندونستیم و زود از بین ما رفت. 🔹پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:دُعاءُ الوالِدِ لِلوَلَدِ كَالماءِ لِلزَّرعِ بِصَلاحِهِ؛ دعاى پدر و مادر براى فرزند، مانند آب براى زراعت، سودمند است. 📚الفردوس، ج۲، ص۲۱۳، ح۳۰۳۸ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ سلام و صلوات خدا بر تو ای آرزوی مشتاقان 🌺 مولای غریبم تنها به عشق توست که نفس می‌کشیم و خورشید طلوع می‌کند، زمین سبز می‌شود و پرندگان آواز می‌خوانند. آقاجان دل خزان زده ما را با آمدنت بهاری کن. سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَ الرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْالاَمان الاَمان أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهڪده ‌مثبت
◽️◽️◽️ #علامه_حسن_زاده رحمه الله علیه 📿 الهی، چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است، و چگونه س
◽️◽️◽️ رحمه الله علیه 📿 الهی، از پای تا فرقم، در نور تو غرقم. «یا نورَالسموات والارض، انعمتَ فَزِدْ! » 📚 الهی نامه ، ص8. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍️ رنگ خدا 🍂نفس بکش در هوای پاییز 🍁بوی خاک و برگ و باران همه رنگ و بوی خالق‌شان را دارند. 🌺دلت می‌خواهد تو هم خدایی شوی؟! روزت را به یاد خدا شروع کن تا همه‌اش خدایی شوی 🌸روزتان نورانی و پر از رنگ خدا 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
هدایت شده از سلام فرشته
🔻تیری به پایم زدند و با صورت، به زمین انداختند. با کابل های سر لخت، به پا و سر و صورتم می زدند و می پرسیدند. سیم های رشته رشته شده سر کابل، به چشم و صورتم می خورد و درد فجیعی می گرفت. سعی می کردم به درد و نعره هایشان توجه نکنم و اعصابم را آرام نگه دارم. می خواستم حرصشان را در بیاورم. لبخند ژکوندی تحویلشان می دادم و چشمانم را بُراق می کردم و توی چشمان کریه و زشتشان زُل می زدم. جری تر می شدند و محکم تر و دیوانه وار، می زدند. من هم می خوردم. فریادهای خفه ای می زدم اما کیف می کردم که حرصشان را در آورده ام. از همان لحظه اسارت، یاد پدر همراهم بود. حرفهایشان. استقامتشان. وقتی ساواکی ها او را گرفته بودند تا توانسته بود شکنجه گران ساواکی را از دست خودش عاصی کرده بود. هفت ماه در سلول انفرادی بود و حسابی هر روز اذیتشان می کرد. می گفتند هر کس جای او بود، دیوانه شده بود و من، پسر شیرمردی چون او هستم. من هم همان کارها را می کردم. 🔹 در اوج درد، به یاد پدر که می افتادم، قوت می گرفتم و دیگر، خودم را حس نمی کردم. می خواستند زهر چشم بگیرند یا اعتراف یا هر چه، مهم نبود. باید لحظات بودنشان را با خودم، تلخ و زجرآور می کردم. فندک را فشار داد. آتشی ضعیف، آزاد شد. باز هم از عملیات و فرماندهان و حاج قاسم پرسید. با زهرخند و اِهِن گفتنی، حقارت را به سرتاپایشان ریختم. چشمانشان کریهشان پر خون شد. با عصبانیت تمام، فندک را روی لباسم انداخت. خاموش شد. قهقه ای تحویلش دادم. هار شد. با لگد به جانم افتاد و تا جان داشت، زد. خم شد که فندک را بردارد. سرم را پرت کردم در صورتش. می دانستم چطور و کجای بینی را هدف بگیرم که به یک ضرب، بشکند و بیچاره اش کند. نعره ای کشید و با قدرتی بیشتر، به جانم افتادند. سه چهار نفری لگدبارانم کردند. قنداق اسلحه هایشان را به پهلو و شکم و صورتم می زدند. هنوز ساعات اولی است که با من رو در رو شده اند. اگر به سرم ضربه نخورده بود و نیمه بیهوش نشده بودم به این راحتی ها، دستشان به من نمی رسید. دستانم از پشت بسته بود. چرخیدم تا صورتم به زمین باشد. ضربه هایی که به سرم می خورد، سرم را سبک، سنگین می کرد. سبک شدم. چیزی احساس نمی کردم. به یک باره، همه دردها از وجودم رفت. 🔸درد و خستگی نصف روز پیاده روی زیر آفتاب، چیزی نبود که ما را از پا بیندازد. بچه ها در تدارک عملیات بودند. کالک(نقشه عملیات) را پهن کرده بودیم و فرمانده در حال توضیح دادن عملیات بود. ما هفت نفر، نقش مهمی در پیش برد عملیات داشتیم. دشمن، در خان طومان مستقر بود. فرمانده مثلثی کشید خودکار را روی نوک مثلث قرار داد. کمی پایین تر، روستاهای حُویز و القراصی هم دست داعش بود. در مسیر خان طومان تا ضلع سمت راست مثلث و بعد از این دو روستا، خط پدافندی حزب الله. قرار بود این دو روستا از حضور داعش پاکسازی شود. تحرکات مشکوکی دیده شده بود و هر چه زودتر، باید اقدام می کردیم. ما در سابقیه مستقر بودیم. کمی عقب تر از خط پدافندی حزب الله در همان ضلع راست مثلثی که فرمانده روی نقشه نشانمان می داد. جایی که روزهایش سوزان و شب های بسیار سردی داشت. 🔹گردان های عمار و النصر، مسئول تصرف محور حویز و القراضی بودند و ما باید، دشمن را دور می زدیم و از سمت راست این دو روستا، یعنی از وسط خط دشمن، خودمان را به بلندی های معراته می رساندیم. بلندی هایی که سمت راست خان طومان بود و به خان طومان و دو روستای یاد شده، تسلط داشت. عملیات به گونه ای بود که به مهمات زیادی نیاز نداشتیم. هر کداممان یک قبضه اسلحه‌ی منحنی زن تحویل گرفتیم و مشغول تمیز کردن و بازرسی اش شدیم: - بچه ها وصیت نامه هاتونو نوشتین؟ - مگه خواب شو ببینی وصیت کنم انگشتر من رو بدید به مصطفی! - جدی گفتم. شاید اتفاقی بیافته. درسته ما در سنگر کمین هستیم ولی تیر غیب هم هست. - باشه حاجی جون . می نویسیم. حالا چرا قناصه ها رو ازمون گرفتن؟ - نیازی بهشون نیست. تیر مستقیم نباید بزنیم جامون لو می ره. فقط منحنی زن که مشخص نباشه مبدئش کجاست. - ما که روی ارتفاعات بهشون مسلطیم، مشخص باشه چی می شه؟ - خواب بودی تو جلسه اباسعید؟ @salamfereshte
دهڪده ‌مثبت
✍️ ضرورت یاد مرگ 💥آمادگى براى سفر آخرت 🔺هنگامی که تو زندگی را پشت سر می‌گذاری، مرگ به تو روی می‌
✍️ ضرورت یاد قیامت 💥آمادگى براى سفر آخرت 🔺کوچ کردن نزدیک است !. 📚ترجمه ‏نهج ‏البلاغه(دشتى)، حکمت187. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 علیه السلام ‌
🌸🍃🌸🍃 آنطور که هستی‌ باش.... صداقت مؤثرترين تيری است که به قلب هدف می‌‌نشيند هدفت را با نقشه‌های جوراجور آلوده مکن‌ خودت باش.... افتاده باش... نه‌ ذليل... شوخ باش... نه‌ مسخره... آزاده باش ... نه‌ ياغي... مطمئن باش... نه‌ ساده... از خود... راضی باش... نه‌ از خود راضی... صبور باش... نه‌ در کمين ... آنوقت خواهی ديد که کليد را در دست خود، خواهی داشت!! 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌸سلام و صلوات خدا بر تو ای نور عالمین ☘آقاجان قبل از ظهور، بوی آن به شامه اهل دل می‌رسد. همانگونه که حضرت یعقوب(علیه السلام) از فاصله بسیار به فرزندان خود می‌گفت: «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» من بوی یوسف را می‌شنوم، اگر مرا مسخره نمی کنید و دست نمی‌اندازید. 🌺انسانی که شامه معنوی سالمی داشته باشد، بوی ظهور را آرام آرام حس می‌کند. آیت الله بهجت(ره) اواخر عمرشان همواره می‌گفت: ظهور نزدیک است باید کاری کرد. باید دعا کنیم که به تأخیر نیفتد. دعاها مؤثر است. سفر از خویش نکردم که رهم دور افتاد ورنه تا کعبه‌ی وصل تو نباشد راهی السَّلامُ عَلَيْكَ فِي آناءِ لَيْلِكَ وَأَطْرافِ نَهارِكَ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
دهڪده ‌مثبت
◽️◽️◽️ #علامه_حسن_زاده رحمه الله علیه 📿 الهی، از پای تا فرقم، در نور تو غرقم. «یا نورَالسموات وال
◽️◽️◽️ رحمه الله علیه 📿 الهی، وای بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم ! 📚 الهی نامه ، ص8. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍️ صدای زندگی 🍁پاییز را دوست دارم. 🍂از پنجره صبح که می‌بینمش چه زیباتر می‌شود وقتی آسمان دلش ابری‌ست. زمین خشک را با قطرات اشکش زنده می‌کند. دلِ من و تو هم زنده می‌گردد. 🍂وقتی صدای هو‌هوی باد را می‌شنوم که لابه‌لای برگ‌ها می‌چرخد، صدای زندگی به گوشم می‌رسد. دل و جانتان در این صبح پاییزی زنده و پُر امید 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114