eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
2.3هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی(جلسات روزاے زوج رو از دست ندین)♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/16851976543119 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ دلبسته‌ام به لطف کریمان، در این میان بر رحمت فراوان‌تر از همه ... 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
بازی کن و ترجمه قرآن یاد بگیر! دوست داری قرآن می‌خوندی ترجمه‌اش رو هم می‌فهمیدی؟! اگه سرت شلوغه اگه وقت کافی نداری الان وقتشه!‌ یک فرصت مناسب و روش آسان جهت یادگیری برای تمامی سنین. لینک دانلود "نرم‌افزار بازی قرآنی" https://cafebazaar.ir/app/com.MehrAndMah.LearningQuran 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍️اردوی جنوب 🌼 صدای روحبخش اذان از مناره‌های فیروزه‌ای مسجد، تا شعاع چندصد‌متری شنیده می‌شد. فهیمه چادر را محکم‌تر ‌گرفت. قدم‌های بلندتری برداشت. این روزها دلش بیشتر بهانه دوستان مسجدی‌اش را می‌کرد ☘️همزمان زیر لب، کلمات نورانی اذان را زمزمه کرد. به یاد اجازه ندادن پدر، اشک در چشمانش جمع می‌شود. چیزی در دلش می‌شکند. 💫 دیروز با چه شوقی ماجرای اردوی جنوب از طرف مسجد را، برای پدر تعریف کرد: «بابا! سمانه محمدی و حسنا طاهری هم هستن. منم برم؟» 🌸_نه! بدون من و مادرت حق نداری جایی بری! هر چی التماس و خواهش کرد فایده نداشت. غلطیدن اشک‌های دانه دُرُشت بر روی گونه‌های سرخ و سفیدش هم دلش را به رحم نیاورد: «آخه چرا ؟! هم‌سن‌و‌سالای من از این اردوها چقد رفتن! چرا من نمی‌تونم؟ » 🍁مردها و زن‌های نمازگزار با عجله وارد مسجد می‌شدند. فهیمه آهی کشید، دستش را روی در ورودی مسجد گذاشت. سرش را بالا گرفت. نگاهش روی گنبد و مناره‌ها خیره ماند: «هعی... خدا کمکم کن! » 🌺وارد مسجد شد. کفش‌های کتانی‌اش را داخل پلاستیک گذاشت. با (قد قامت الصلوه) مکبر، بر سرعت راه رفتنش افزود. صف سوم جای خالی پیدا کرد. چادر نمازش را بیرون آورد. عطر یاس پیچیده در آن، بینی‌اش‌ را قلقک داد. ☘️آخر نماز، وقتی مکبر (السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته) را گفت، فهیمه مثل همیشه دو دستش را بر روی زانو زد، در حالی‌که لب‌هایش الله‌اکبر می‌گفت سرش را به راست و چپ چرخاند. 🍃سمانه همان ردیف، ابتدای صف نشسته بود. نگاهش به نگاه او برخورد کرد. لب‌های سمانه کش آمد لبخند پهنی به او زد. با چشمان عسلی‌اش اشاره کرد بیاید پیش او بنشیند. 🌸فهیمه با دیدن او خوشحال ‌شد، در دلش به او غبطه خورد. سمانه نوجوان پر شر و شوری‌ست که با سن کمش تجربه زیادی دارد. اردو‌‌هایِ زیادی که با بسیج مسجد رفته، او را چنین بار آورده است: «فهیمه جان چی شد؟ باباتون اجازه داد؟ » 🍃_نه سمانه من که گفتم بابام به این راحتیا رضایت نمیده!همیشه همینطوره. بر فرض راضی‌ام بشه، کارت بسیج رو چکار کنم؟ _بسپارش به من، با خانم علوی مسئول بسیج خواهران دوستم. بهش میگم باباتو راضی کنه. کارت بسیج هم تا موقع رفتنمون به دستت می‌رسه به امید خدا ‌‌! ✨نور امید قلب فهیمه را پر کرد. سمانه خانم علوی را برای صحبت کردن با بابای فهیمه راضی کرد. بابای فهیمه به مسجد رفت. فهیمه پشت در اتاق بسیج قدم می‌زد. دلهره و اضطراب به جانش نشسته بود. زیر لب خدا خدا می‌کرد تا راضی شود. سمانه کنارش رفت و با کف دست به پشت فهیمه زد: «خانم علوی کارش حرف نداره باور کن! » 💥با حرف سمانه، سرش را بالا گرفت. چشمان مشکی‌اش برقی ‌زدند. صدای پای پدر نگاه فهیمه را به سمت اتاق بسیج کشاند. پدر را غرق در فکر دید. نزدیک فهیمه رسید. سرش را بالا گرفت و گفت: «فهیمه برگه رضایت اردو رو با مسئولیت خانم علوی پر کردم. پشیمون و نگرانم نکن.» 🌾 فهیمه سرش را پایین انداخت .گره ای به ابروهایش افتاد: «باشه چشم. » با خود زمزمه کرد: «من که همیشه به فکر شمام. پس چرا شما به فکر بزرگ شدن من نیستید! » نَمی از اشک شوق و بغض باعث نشستن پرده‌ای شفاف روی چشم او شد و جلوی دید او را گرفت. بعد از آن فهیمه کارش شده بود، پرس و جو کردن از کارت بسیج. سه روز به زمان اردو مانده بود. قرآن از قفسه چوبی مسجد برداشت. لای قرآن را باز کرد. سمانه کنارش آمد: « ببین سمانه من شانس ندارم! با چه زحمتی بابا رو راضی کردم. سه روز دیگه بیشتر فرصت ندارم.» 🌸شروع به خواندن آیات قرآن کرد. سمانه به اتاق بسیج رفت. ساعتی نگذشته بود با صدای شاد او، فهیمه نگاهش کرد: «مژدگونی بده کارتت اومد. » 🍃فهیمه لب‌هایش را روی قرآن گذاشت. موجی از شادی وجودش را فرا گرفت. با خودش فکر کرد: ‌«بالاخره قسمتم شد برای اولین بار، با دوستام به اردو برم. » 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی ۵۰.mp3
6.14M
۵۰ (ره) ✖️ چرا ناگهان از یک حافظ قرآن، اژدهای وحشتناکی مثل شِمــر بیرون می‌آید؟ ✖️ و یا عمر سعد، با همه‌ی یقینی که به حقانیت جبهه‌ی حق دارد، در برابر مُلک ری، نمی‌تواند ایستادگی کند؟ 💥 چطور می‌شود از مجاهدترین انسان‌ها، ناگاه، خطرناک‌ترین چهره‌ها برای جبهه‌ی حق، خروج می‌کند؟ چه کنیم، این حادثه‌ی شوم، برای ما رخ ندهد؟ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلاَمُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّامِ‏ ❤️سلام بهار دل من بهار شکوفه زدن عرش است، گل دادن باغ آسمان است، ریسه بستن فرشتگان ، خندیدن جبرائیل و میکائیل است؛ . بهار به شمارش فصل ها نیست، به لبخند آسمانی شماست ... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
هدایت شده از مسار
✍️لوزی ♦️کل عمر آدمیزاد شبیه لوزی است! اولش خیلی قدرتی ندارد و در کنج و گوشه است. 🍃کم کم از زاویه خارج می‌شود و اختیار و قدرتش بیشتر می‌شود. دوباره شروع می‌کند به بالا رفتن. ولی هر بالا رفتنی خوب نیست! ته این بالا رفتن ختم میشه به دوباره در کنج رفتن. تنها اون زمان و قسمتِ وسط لوزی بود که تو بیشترین توان رو داشتی. 🌸آغاز و پايان انسان ضعف و ناتوانی است. چند روزى كه توان و قدرت داريم قدردانى كنيم. ✨اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ ؛ خداست كه شما را از ناتوانى آفريد، سپس بعد از ناتوانى، قوّتى بخشيد، آنگاه بعد از توانايى و قوّت، ضعف و پيرى قرار داد؛ او هر چه بخواهد مى آفريند، و اوست داناى توانا. 📖 سوره‌روم،آیه۵۴. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍سرزمین زیتون‌های سبز 🇵🇸سرزمین زیتون‌های سبز با تو سخن می‌گویم. رد خونین چکمه‌های سربازان اشغالگر را چگونه طاقت می‌آوری؟ نگاه معصومانه کودکی سه‌ساله بر جسد خونین مادر را چگونه می‌بینی؟ خمپاره‌های شبانه نشسته بر رختخواب خونین را چگونه نظاره می‌کنی؟ 🪖دویدن سربازان خون آشام به سمت هدفی از جنس کودک بی‌پناه را چگونه تاب می‌آوری؟ 🕊باور دارم روزی لباس آزادی را بر تن زخمی‌ات خواهیم پوشاند. یقین دارم به امامت مولایمان حضرت حجت ارواحناله‌الفداء نماز را در مسجدالاقصی خواهیم خواند. می‌دانم چشمان به خون نشسته‌ات به انتظار چنین روزی پلک هم نمی‌زند. ✊صبر کن! ای سرزمین مقدس. به زودی لشکری از یاران دهه نودی سیدعلی، در صحن مقدس مسجد گنبد خضرایت سرود فتح و پیروزی خواهند خواند. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللّٰهِ فِي أَرْضِهِ یاصاحب‌الزمان با تو عهد می‌بندم در راه آزادی قدس شریف، هر کاری از دستم برآید انجام دهم. یابقیه‌الله با تو عهد می‌بندم در راه کمک به مردم مظلوم فلسطین و سایر مظلومین جهان، گوش به فرمان سید علی نائب برحق‌تان باشم و در این مسیر قدم بردارم. صبر کن! ای سرزمین مقدس. به زودی لشکری از یاران سیدعلی، در صحن مقدس مسجد الاقصی نماز اقامه خواهند کرد و پرچم فتح و پیروزی را بر گنبد خضرایت نصب می‌کنند. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍شیشه‌شکسته‌ها 👁چشمان یاسر سرخ شد. صورت خاک‌آلودش با اشک دو چشم سیاهش، آبراه‌هایی به پایین صورتش به راه انداخت. دستان کوچکش را در جیب پیراهنش کرد. قلوه سنگ‌ها را فشرد. همان‌جا پیمان‌نامه را با انگشت زدن در خون سر مادرش امضاء کرد. آن‌طرف‌تر پدر را دید. خستگی سال‌ها جنگیدن با دستانِ پُر از خالی را با خوابی عمیق در می‌کرد. 🎀کنار پنجره رو به درختان زیتون، خواهر کوچکش اسماء، دراز کشیده و عروسک موطلایی‌اش را به سینه چسبانده بود. با خون سرش رگه‌هایی از مِش سرخ بر موی عروسک پاشیده بود. لبخند خونین بر لبان کوچک هر دو نقش بسته بود. ⚡️یاسر در خون سر خواهر زانو زد. شیشه شکست‌ها را از زیر بدن خواهرش جمع کرد. طاقت دیدن خراش‌‌‌های کوچک بر پوست نازک او را نداشت. 💧اشک‌های یاسر، رنگ خون به خود گرفت. اینبار با گذاشتن لب‌هایش بر خون سر دختر پیمان‌نامه را دوباره امضاء کرد. رنگ سیاه مرگ، زادگاهش الخلیل را فرا گرفت. 💎خود را به سربازان اسرائیل که از زیر چکمه‌هایشان خون می‌پاشید، رساند. قلوه‌سنگ‌ها را به سمت آن‌ها نشانه گرفت. گلوله‌ای زوزه‌کشان به سینه‌اش بوسه زد. خون‌ها به آغوش درخت زیتون پناه بردند. درخت قد می‌کشد و ناله انتقام سر می‌دهد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
🌸شب بیست و هشتم.... ✍️ دلم می لرزد، خــــدا فقط یک شب دیگر تا سوت پایان باقی مانده است. ❄️دلم می لرزد، خـــدا از شیطانی که پشت دروازه های رمضان، کمین کرده است. از دنیای شلوغی، که منتظر است، چنان مشغولم کند، که تو را در هیاهوی روزهايش، گم کنم. از نفس خبیثی، که آرامش امروزش را، حاصل عبادت هایش می داند، نه حاصل عنایت هايت! ❄️خـــدا..... دلم، تو را برایِ همیشه می خواهد! آغوش گرم و بی همتای تو را، که آرامشش را حتی در آغوش مادرم نیز، تجربه نکرده ام. مـن....از دنیای بدون تو، می ترسم. از شبهای سیاهی که نور یاد تو، دلم را روشن نمی کند. از روزهای سپيدي، که بدون هم نفسی با تو، تاریک ترین لحظه های عمر من هستند. قلبــ💔ــم... بهانه های لحظه وداع را آغاز کرده است. و دستانم، لرزش ثانیه های وداع را، پیش کشیده اند. ❄️چه کنــــم...؟ بی سحرهای روشـــن؟ بی زمزمه های ابوحـــمزه؟ بی اشکهای افتتــــاح؟ 😭 ❣️نـــرو از خانه ما، دلبـــرم! من بی تو، از پرِ کاهی سبک ترم، که به اشاره ای، اسیر دست شیطان می شود. ❄️نـــرو از خانه مـا، بمــان، همین جــا، در لابلاي تارو پود سجاده ای که به نگاهت خو گرفته است.✨ بمـــان! مــن، بی تـــو....فقیرترین انسانِ زمینم؛ خدا✨ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ التَّمَامِ ❤️پدر غریب مهربانم سلام "روزگار غریبی است نازنین" حرف از شماست اما نه برای شما! برای آنچه که خود بهتر می‌دانید ... کدام غصه دهم شرح و هزاربار بگریم؟ آقاجان! اجازه می‌دهی از تنهایی یاران غریبت بگویم؟ از شهادت غریبانه‌شان از نادر‌طالب‌زاده‌ها، از فرج‌الله‌سلحشور‌ها، از ترور ناجوانمردانه بیولوژیکی‌شان. مولاجان! سرت سلامت🌸 دشمن کور خوانده‌است. نمی‌تواند با جنایات وحشیانه‌ خود، ما را از هدف‌مان که فراهم آمدن ظهورتان است بازدارد. امیری! خواهش همیشگی‌مان را تکرار می‌کنم: عزیز زهرا دعا کن خدا به عظمت و بزرگی خودت باقیمانده غیبتت را بر ما ببخشاید. 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
هدایت شده از مسار
✍️دوست اجباری 🏢دوست داشت دوران راهنمایی به مدرسه نزدیک خانه‌شان برود. تمام دوستانش به همان مدرسه رفته بودند. ⚡️به حسب اتفاق آزمون ورودی مدرسه شاهد را داد و قبول شد. مدرسه‌ دور بود و آنجا دوستی نداشت. پدرش به اوگفت امسال را به این مدرسه برود و سال دگر به مدرسه نزدیک خانه‌شان. 🌱روز اول بسیار تنها بود. دوستی نداشت و دانش‌آموزان آنجا خیلی مانند او به جست و خیز علاقه‌ای نداشتند. 🌔روزها گذشت تا دوستی پیدا کرد که بهترین دوست صمیمی زندگی او شد. هر وقت روزگار بد می‌گذرد یاد حکمت پرودگارش می‌افتد. اگر به مدرسه شاهد نمی‌رفت بهترین دوست عمرش را پیدا نمی‌کرد. ✨"وَ عَسى‌ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‌ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‌؛ و چه بسا چيزى را ناخوش داريد، در حالى كه خير شما در آن است و چه بسا چيزى را دوست داريد، در حالى كه ضرر و شرّ شما در آن است. و خداوند (صلاح شما را) مى‌داند و شما نمى‌دانيد." 📖سوره بقره، آیه ۲۱۶. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔆 گاهی تو را بزرگ می بینم و گاهی کوچک این تو نیستی که بزرگ می‌شوی و کوچک این منم که گاهی نزدیک می‌شوم و گاه دور ☘️شما به یک زندگی دعوت شده‌اید. در این زندگی طرح های زیبا و جذاب از پوستر، عکس نوشته، اینفوگرافی، استوری موشن، ریل موشن، پادکست...تقدیم نگاه شماست: https://c88.ir/Zendegi 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍عملیات بیت‌المقدس 🔹منطقه عملیات: جبهه جنوبی: غرب رود کارون 🔸رمز عملیات: یا علی بن ابیطالب علیه السلام 🔹تاریخ عملیات: 10 اردیبهشت ماه تا سوم خرداد ماه سال 1361 🔸مهمترین اهداف: آزادسازی شهرهای خرمشهر و هویزه؛ همچنین خارج کردن شهرهای از برد توپخانه دشمن. 🔹وسعت منطقه آزاد شده: 5380 کیلومتر مربع 🔸رژیم بعث عراق با اشغال خرمشهر می‌کوشید مهم‌ترین اهرم فشار خود را برای واداشتن ایران به شرکت در مذاکرات صلح، حفظ کند. متقابلاً آزادسازی این شهر می‌توانست نماد اثبات برتری ایران در جنگ تحمیلی باشد. 🔹با توجه به اهمیت این منطقه در تعیین سرنوشت جنگ، عملیات «بیت‌المقدس» را سپاه و ارتش طراحی و اجرا کردند. 🔸عملیات پشتیبانی را قرارگاه فجر که از عملیات «فتح‌المبین» در منطقه مانده بود؛ در فکه انجام داد و حدود 2000 اسیر گرفت. 🔹در منطقه عملیات اصلی، در مرحله اول، جاده اهواز-خرمشهر از کیلومتر 68 تا کیلومتر 103 تصرف، تثبیت و کلیه رخنه‌ها ترمیم شد. 🔸در مرحله دوم، ضمن آزادسازی مسافت بیشتری از این جاده، پیشروی به سمت مرز در محدوده ایستگاه «حسینیه» آغاز شد. 🔹رژیم بعث عراق هراسان از تکرار «فتح‌المبین»، از منطقه وسیعی شامل پادگان حمید، هویزه و جفیر، 2 لشکر خود را عقب کشید تا آنها را از انهدام برهاند. 🔸در مرحله سوم، تهاجم برای آزادی خرمشهر آغاز شد، اما هوشیاری و تمرکز نیروهای دشمن در خطوط پدافندی موجب شد، ماموریت نیروهای خود به انجام نرسد. 🔹در مرحله چهارم که قرارگاه فجر نیز در کنار سه قرارگاه قدس، فتح و نصر وارد عملیات شده بود، انسداد جاده خرمشهر-شلمچه و تامین «نهر عرایض» و «پل‌نو» موجب شد که نیروهای بعثی تسلیم شوند و در نتیجه خرمشهر در ساعت 11 صبح روز سوم خرداد ماه سال 1361 آزاد شود. 🔸در این عملیات هشت لشکر و 15 تیپ مستقل رژیم بعث از 50 تا 80 درصد آسیب جدی دیدند. 🔹دو عامل مهم پیروزی: ۱. دانش نظامی و قوت فرماندهی و هوشیاری و استعداد جوانان مؤمن ۲. نیروی ایمان و شجاعت ناشی از قوت ایمان رزمندگان و مردم و جوانان 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
🍃🌸🍃🌸🍃 دل که شیدای خدایی‌ست قرارش همه اوست غم که باشد که قرار از دلِ شیدا ببرد...!! 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️سکوت علفزار 🍃در وسط علفزار، علف‌های خودرو نرمی، شبیه چمن می‌بینم. پابرهنه روی آن‌ها راه می‌روم. پاهایم را ماساژ می‌دهند. احساس سُبکی و راحتی به من دست می‌دهد. چیزی شبیه راه رفتن روی ابرها همان‌قدر رها و آزاد. لطافت و خنکی علف‌ها به عمق جانم می‌نشیند. ☘️بعد از گذشتن از آن خیابان پر سروصدا و شلوغ، شنیدن بوق‌های ممتد ماشین‌ها، در این مکان آرامشی به قلبم می‌نشیند. بعد از ساعت‌های متمادی پشت چراغ قرمز ماندن، پشت‌ سرگذاشتن ترافیکی طولانی و حرکتی شبیه لاک‌پشت با آن دود و دم و آلودگی، این هوای پاک و لطیف دلم را التیام می‌بخشد. خاطرات گذشته از صفحه ذهن بیرون نمی‌روند. 🎋یک هفته پیش در آن سلول تنگ و تاریک بوی تعفن مشامم را ‌آزار می‌داد؛ ولی الان، بوی عطر گل‌های وحشی بینی‌ام را قلقلک می‌دهد. آنجا گذر زمان در میان صداهای جیغ و ناله زندانیان و قهقهه مستانه شکنجه‌گران گم می‌شد. آن‌روزها گوشم پُر از صداهای دلخراش بود؛ اما اینجا صدای پرندگان خوش آواز آن را می‌نوازد. ⚡️به خودم نگاه می‌کنم شکنجه‌های روحی و جسمی زندان از بدن کسی که عادت داشت هر روز پنج کیلومتر بدود چیزی باقی نگذاشته است. 🌸به همسرم نگاه می‌کنم. او که با حرف زدن، سکوت را نمی‌شکند. می‌فهمد بعد از دوران سخت گذشته چقدر نیاز به این آرامش و سکوت دارم. در تمام دوران سیاه‌چال‌‌های داعش، خیالم راحت بود. می‌دانستم نجمه به خوبی از عهده بچه‌ها و زندگی برمی‌آید. 🌾این روزها بارها و بارها از او بابت تمام خوبی‌هایش تشکر کردم. بی‌هوا دستش را می‌گیرم. در حال و هوای خودش است. کمی جا می‌خورد. خیلی زود لبخند روی لبانش می‌نشیند. ✨دستش را نوازش می‌کنم. لباهایم را بر روی دستش می‌گذارم. بوسه‌ای به پاس محبت‌هایش بر آن می‌نشانم. از صمیم قلب می‌گویم: «نجمه‌جان دوست دارم. » 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ ❤️سلام وعده راستین خدا میان شب های تاریک نبودنتان ماه وجودتان دلگرممان می‌سازد! بتاب مِهر زیبای عالم، که روز دیدنتان چیز دیگریست.... این زندگی بدون تو اسمش حیات نیست.😓 این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تقدیم وی کنم... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
🌸لحظه‌ای آرامش با دوستانش دور دور رفت. بگو و بخند داشت. رانندگی دخترها سوژه جدیدی بود که مسخره‌شان کنند. آهنگ‌های خَفَن گوش کردند و معروفترین کافی‌شاپ شهر رفتند. ♨️اما همچنان دلش بی‌تابی می‌کرد. آرام و قرار نداشته و ندارد. آشوب درونش تمام نمی‌شود. 💥به فکر فرو رفت. روز خوشی را پشت‌سر گذاشته است. ⁉️چرا خوشی‌هایش او را به آرامش نمی‌رساند؟ او که هر چه بخواهد برایش فراهم است. جایی نیست تا پول هنگفتی بدهد و چند مثقال آرامش بخرد؟ ✨"أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ بدانيد كه تنها با ياد خدا دلها آرام مى‌گيرد." 📖سوره‌رعد، آیه۲۸. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
⚡️دویدن‌هایِ ما ⭐️دویدن‌هایِ آخر ما، و خریدن‌هایِ آخر تو نفس نفس زدن‌هایِ آخر ما، آغوش بازکردن‌هایِ ویژه تو. ✨به‌راستی جنس " حی علی الفلاح " های ماه رمضان، با همه ماه‌ها فرق دارد... مؤذن می‌خواند، ما می‌دَویم، و تو چه عاشقانه می‌خَری تشنگی‌ ما را ... 🌈معبود من! نفس‌ها و خواب‌ها که عبادت شوند، عبادت‌ها را چگونه می‌خری؟! 🥀مولای مهربانم از همین الان بُغض راه گلویمان را گرفته است. فراق سخت است، آن‌هم جدا شدن از خوان گسترده تو دلمان برای ماه مهمانی‌ات تنگ می‌شود کاش تمام نمی‌شد... 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114