eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
2.5هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
13 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/16851976543119 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼 | رئیسی رئیس‌جمهور شد 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
خدا قوت هم وطن😍 هر کسی که رفتی و برا وطنت رأی دادی👏👏 هر کسی که تبلیغ کردی مشارکت بره بالا👏👏 هر کسی که کمک کردی انتخاب درست راهش هموار بشه👏👏 هر کسی که دادی آب و خاک وطنت واقعا برات عزیزه👏👏 امام عصر پشت و پناهت که پشت و پناه مملکت امام عصر شدی👏👏 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍️دوست داری حال خوب داشته باشی؟
🌱نشستن سر کلاس بزرگان و عمل به حرفاشون حالت رو خوب می کنه 🌿امشب بشینیم پای درس مرد بزرگ اخلاق ایشون می فرمودند: اگہ‌اراده‌کنی‌که خودتوحفظ‌کنۍ؛ خداهم‌هنگام‌ارتکاب‌گناهان؛ برای‌توایجادمانع‌می‌کند🌱..! خدا رحمت کنه این مرد بزرگ را، برای شادی روحشون سه صلوات بفرست و از روح بزرگش کمک بخوای برای عمل کردن به حرفشون. 🌹اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّدو عجّل فرجهم اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّدو عجّل فرجهم🌹 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
هدایت شده از سلام فرشته
🔹عباس به نظرات ضحی گوش می داد و برایش جالب بود یک خانم دکتر، اینقدر همه چیز را آسان بگیرد. خرید هم با او کرده بود. در سفر هم رفتارش را دیده بود. نق نشنیده بود که چرا جوجه کباب و چلوگوشت جلویم نگذاشته‌ای. چرا برایم سیب زمینی کباب شده آورده‌ای. آخر عروس را می‌برند کوهنوردی که مرا به کوه خضر برده‌ای؟ هر جا می‌رفت و هر چه می‎خرید، ضحی ساده ترینش را انتخاب می کرد. اظهار نیازی نداشت و قانع و آرام بود. دست ضحی روی پای عباس خورد. - می گن شما چند نفر از آتش نشان ها رو دعوت می کنی؟ 🔸 برای اینکه نشان بدهد حواسش بوده و فکر می کرده؛ آرام گفت: - آقای تابش که حتما باید باشن. بقیه رو ی شب دیگه مهمون می کنم. 🔹صحبت ها تمام شد و سکوت جاده، به جان ضحی ریخته شد. چند دقیقه نگذشته بود که صدای لرزش گوشی داخل کیف را شنید. فکر کرد حتما طهوراست و نتیجه بقیه مذاکرات اهل خانه را نوشته است. خوشحال و شاد، گوشی را در آورد. هفت پیامک جدید داشت. دوتا از طهورا بود که لیست مهمان ها را نوشته بود و پنج تای دیگر، از همان شماره ناشناس بود. گوشی را داخل کیف گذاشت. به جاده نگاه کرد. کنجکاو شده بود که چه نوشته است. عبارت نوشته شده در پیامک به چشمش خورد. "برق نگاهت آتش به " صفحه پیامک را بست و سعی کرد توجهی نکند. صفحه گوشی خاموش شد. چند ثانیه بعد دستش رفت که بخواند اما مجدد رهایش کرد. رادیو ماشین را روشن کرد و فرکانس را روی رادیو معارف برد. 🔻مسابقه رادیویی بود. خوشحال شد و سعی کرد خودش را درگیر مسابقه کند و پیامک ها را فراموش کند. سوال که خوانده می شد، ضحی و عباس مشغول جواب دادن می شدند. گوشی داخل دست راستش مانده بود. بعد از پاسخ سومین سوال که عباس درست گفته بود، گوشی لرزید و صفحه اش روشن شد. بلافاصله دکمه خاموش شدن صفحه را نرم فشار داد و گوشی را داخل کیف گذاشت. پیامک اما مستمر می آمد و ضحی سعی می کرد توجهی نکند. 🔹تعداد پیام هایی که نوشته از دستش در رفته بود. حال خوشی نداشت و مدام می نوشت. صدای تقه ای که به در خورد، او را از حال خود بیرون کشید. بفرمایید گفت و صدای صدیقه را شنید. صدیقه، در را کامل باز نکرد. کمی لای آن را باز کرد و بدون اینکه به حال زار فرهمندپور نگاه کند، اجازه مرخص شدن گرفت. با بفرمایید، در را کامل بست و از آپارتمان خارج شد. فرهمندپور از اتاق بیرون رفت. در اپارتمان را از داخل قفل کرد و کلید را روی آن گذاشت. می دانست بعضی شب ها سحر و دوستانش برای گذران وقتشان به اینجا می آمدند و دوست نداشت غافلگیر شود. به اتاق برگشت و به سحر زنگ زد. رسمی و خشک پرسید: - از خانم سهندی خبری نیست. استعفا دادن؟ 🔸سحر از لحن فرهمندپور خوشش نیامد و عینا با همان لحن پاسخ داد: - به بنده که ندادن. - کجا هستند پس؟ - مگه من بپّای ایشونم؟ - دوستشون که هستید. خبر ندارید کجا هستند؟ - باید داشته باشم؟! - خبربگیرید. منتظرم. 🔻و گوشی را قطع کرد. سحر از زور عصبانیت، روی بوق ممتد گوشی فریاد کشید: مگه من نوکرتم مرتیکه! و گوشی را روی تخت اتاقش پرت کرد. فکر کرد ضحی جوابی به تماس ها و پیامک هایش نمی دهد. حتما خبری است. سریع لباس پوشیده ای تن کرد و با ماشین، نزدیک خانه ضحی شد. زنگ زد. کسی خانه نبود. کمی جلوتر منتظر برگشتنشان شد. نیم ساعتی صبر کرد اما خبری نشد. زنگ همسایه شان را زد و پرس و جو کرد و متوجه شد ضحی به سفر رفته است. به خانه برگشت و روی تخت دراز کشید و فکر کرد یعنی کجا رفته؟ و انگار کشف مهمی کرده باشد فریاد زد: ماه عسل. خودشه. گوشی را برداشت و به فرهمندپور پیامک زد: - عروس خانم رفتن گل بچینن، گلاب بیارن. 🔸آوار روی سر فرهمندپور خراب شد. دو دستی برسرش کوفت و به ناکامی و بیچارگی خودش گریست. از مادر فرانک که خیری ندیده بود و ضحی هم این طور. دلش چنان سوخته بود که مدام اشک می ریخت و در سکوت اتاق، جز صدای خود، هیچ نمی شنید. گوشی را برداشت و با سوز نوشت چیزی نوشت و بلند بلند ناله کرد. 🔹ضحی داخل سرویس بهداشتی شده بود. آستین ها را بالا زد تا وضو بگیرد و نماز مغرب را بخواند. کیف را آویزان کرد و جوراب ها را در آورد و داخل کیف که گذاشت، گوشی مجدد لرزید. فکر کرد شاید باز هم آن شماره ناشناس است. شاید هم طهور یا بابا باشه. شاید عباس چیزی یادش رفته. همه این شاید ها از ذهنش گذشت و پیامک را باز کرد: - کجایی نازنینم؟ 🍀 چشمش روی پیامک های قبلی رفت و دستش شُل شد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🌺سلام و صلوات بر تو ای گل زیبای هستی آقاجان داستان تشرف مرحوم حاج شیخ حسین فاضلی به محضرتان را می خواندم که در آن دیدار به او فرموده ای : این انقلاب را من نگه داشتم و نگذاشتم از بین برود. (1) مهدی جان چقدر خوشحال هستم، که فرزند این انقلابم. 🍀مولاجان امیدوارم لبخند رضایت بر لبان نازنینتان نشانده باشیم که، به پایِ صندوق های رأی رفتیم، و در حفظ این انقلاب به اندازه وسعمان حمایت کردیم. مهدی جان خودتان کمک کن دولت آینده دولتی پاک دست و عدالت پیشه باشد، تا به زودی انقلابمان به انقلاب جهانی ات متصل شود. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌼(1)مرحوم حاج شیخ حسین فاضلی گفتند: روزی سوالاتی در ذهنم بود در اربعین امام حسین(علیه السلام) وارد حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) شدم، در موقع برگشت جلوی قبرستان شیخان قم دیدم کسی مرا از پشت صدا کرد: «حاج شیخ حسین». برگشتم دیدم حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه) هستند، حضرت(عجل الله تعالی فرجه) در پاسخ به سوالاتی که در ذهنم بود، فرمودند: «آری این انقلاب را من نگاه داشتم و نگذاشتم از بین برود، دشمنان در بعضی شب ها با خوشحالی، دلخوش بودند که فردا صبح ایران در دست آنها است ولی من نگذاشتم.» سپس امام(عجل الله فرجه) فرمودند: «اینها (اشاره به عزاداران حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) که در حال ورود به حرم بودند) اکنون مورد توجه من هستند و ...». 📚کتاب زبور نور، ص251 (هزار و یک نکته از زندگانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه) ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
✍️ یادآوری 💠نماز یکشنبه ماه ذی‌القعده(نماز توبه) 🔹در روز یکشنبه غسل کرده و برای نماز وضو بگیرد و سپس دو نماز دو رکعتی مانند نماز صبح که در هر رکعت، یک‌بار سوره حمد و سه بار سوره توحید و یک‌بار سوره ناس و یک‌بار سوره فلق خوانده می‌شود و پس از پایان چهار رکعت، هفتاد بار استغفار کرده (گفتن ذکری مانند اَستَغفِرُ اللهَ و اَتوبُ إلیه) و آنگاه یک‌بار ذکر« لا حول ولا قوّة إلاّ بالله العلي العظيم» بگوید و در پایان این دعا را بخواند: «یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ» 🔰فضیلت نماز یکشنبه ماه ذیقعده 🔸از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده هر کس این نماز را به جا آورد، 🌱توبه‌اش‌ مقبول و گناهانش آمرزیده می‌شود، 🌱دشمنان او در روز قیامت از او راضی شوند، 🌱با ایمان می‌میرد، 🌱دین و ایمانش از وی گرفته نمی‌شود؛ 🌱قبرش گشاده و نورانی شده و والدینش از او راضی گردند؛ 🌱مغفرت شامل حال والدین او و ذریه او گردد؛ 🌱توسعه رزق پیدا کند؛ 🌱ملک الموت با او در وقت مردن مدارا کند؛ به آسانی جان دهد. 👈🏻نماز یکشنبه ماه ذیقعده را از دست ندهیم 🌺 این نماز مورد تاکید همه علمای اخلاق می باشد، در مواظبت به این نماز کوتاهی نکنیم. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
دهڪده ‌مثبت
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا 💠مهارت مدارا کردن قسمت اول: ✅ زن و شوهر از دو دنیای متفاوت هستند و ب
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا 💠مهارت مدارا کردن قسمت دوم: ✅۳- شرایط همسر خود را درک کنیم. 🔘توانایی‌ها و ظرفیت‌های همسر خود را درک کنیم. 🔘درک کنیم که زوجین هر کدام به طور مستقل دو شخصیت منحصربه‌فرد دارند. 🔘حواسمان باشد که از دو خانواده مختلف آمده‌ایم و این اختلافات طبیعی است و بعضی موارد در طول زندگی کمتر می شود. ✅۴- باور داشته باشیم که اگر از اشتباهات همسر خود چشم‌پوشی نکنیم زندگی تلخی خواهیم داشت. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
هدایت شده از سلام فرشته
🔸گوشی را داخل کیف گذاشت. مثل شکلات داغ شده، وا رفته بود. شیر آب را باز کرد و نیت وضو کرد. سوره قدر را در خلال وضو خواند. خانمی داخل شد و دستانش را شست. به دیوار تکیه داد. جوراب ها را پوشید و متوجه نشد پشت و رو پوشیده است. حواسش به پیامک های عاشقانه و سوزناکی بود که خوانده بود. فکر کرد "چه کسی است؟ می شناسمش؟ از همکاراس که منو می بینه؟ از بیمارستان آریاست که نوشته اورژانس آریا بوی تو رو می ده وقتی عشقت توانم رو می گیره و زیر سِرُم می بره؟" تک تک همکاران رو از نظر گذراند ولی به نظرش نیامد کسی چنین احساس عمیقی به او داشته باشد. کیف را از سر جالباسی برداشت و داخل بخش تجاری مجتمع شد. 🔻 مردم در حال خرید و ایستاده گوشه و کنار، او را از فکر پیامک ها کمی خارج کرد. دنبال نمازخانه گشت. تابلوهای راهنما را نگاه کرد اما پیدا نکرد. از یکی از خانم های فروشنده پرسید و با اشاره او، به همان سمت حرکت کرد. دنبال نمازخانه گشتن، ذهنش رااز پیامک ها دور کرد. نمازخانه را که پیدا کرد، داخل شد. 🍀جانماز کوچک جیبی اش را در آورد و نیت کرد. یاد پیامک ها افتاد. به خدا پناه برد و اعوذبالله گفت: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.. السلام علیک یا اباعبدالله.. آقاجان کمکم کن.. نیت کرد و تکبیر گفت. خواندن حمد و سوره را با دقت انجام داد. سر از رکوع برداشت و جشمش به صفحه روشن شده گوشی داخل کیف افتاد. سمع الله لمن حمده را گفت و به حضور الهی توجه کرد. به سجده رفت. لرزش گوشی داخل کیفی که کنار سجده گاهش بود، روانش را پریشان کرد. ذکر سجده را گفت. استغفار کرد و صلوات فرستاد و توجهش را به ذکر معطوف کرد. سر از سجده برداشت و بدون نگاه به کیف، وارد سجده بعدی شد. ذکر را با آرامش و توجه گفت. صلوات فرستاد و بلند شد. 🔻 با هر بار تکبیر، دستانش را بالا می آورد و انگار که افکار و دنیا را به پشت سر براند، ذهنش را روی ذکر و حضوری که در پیشگاه نماز رفته بود متمرکز می کرد. برخاست. رکعت دوم را با آرامشی بیشتر خواند. حواسش از کیف و گوشی پرت شد و قنوت گرفت. دعای فرج را خواند. صلوات فرستاد و ادامه نمازش را بدون اینکه مجدد به یاد چیزی بیافتد، تمام کرد. 🔹مشغول تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها شده بود که مجدد یاد پیامک ها افتاد. قلبش لرزید. ذکر را تمام کرد اما نفهمید که چه گفت. تک تک جمله ها در ذهنش رژه می رفتند و چون خنجری، قلبش را می آزردند. نسبیح را کنار مهر گذاشت و به سجده رفت. چند بار استغفار کرد و بغضش ترکید: - خدایا، این کیه به من این طور پیامک داده. خدایا به من رحم کن. خدایا من و این طور آزمایش نکن. خدایا مراقب قلبم باش. مراقب عباس و زندگی مون باش. خدایا خودت منو از این دام رهایی بده. خدایا قلب اون بنده خدا رو هم آروم کن و زندگی خوبی بهش بده. عشق من رو ازش بگیر و قلبش رو با عشق خودت پر کن. خدایا.. می ترسم. 🔻تمام بدنش به لرزه افتاد و گریه کرد. با سوزی بیشتر از آنچه در متن پیامک ها دیده بود گفت: - خدایا شیطان در من طمع کرده. به من رحم کن. خدایا شیطان در من طمع کرده. خدایا به من رحم کن. خدایا شیطان در من طمع کرده خدایا من راه رهایی شو بلد نیستم . خدایا دستمو بگیر. به من رحم کن. 🔹مدام این جملات را تکرار کرد و اشک ریخت. صلوات فرستاد و سر از سجده برداشت. با گوشه روسری، اشکهایش را پاک کرد. گوشی را از بیصدا روی جلسه تنظیم کرد. زیپ کیف را بست. بلند شد تا نماز عصر را بخواند و عباس را بیشتر از این، منتظر نگذارد. 🔸راه طولانی بود و به خاطر تماس های خانواده، ضحی نمی توانست گوشی را خاموش کند. امیدش به تمام شدن شارژ گوشی بود که آن هم خیال تمام شدن نداشت. برای اینکه عباس چند ساعتی استراحت کند؛ پیشنهاد داد پشت فرمان بنشیند اما عباس با احترام، جایش را به ضحی نداد و عوضش گفت: - اگه حال داری، برام کتاب بخون. 🔹عباس گوشی اش را دست ضحی داد و به نرم افزاری اشاره کرد. داخل نرم افزار شد. کتاب های مختلفی را دید و از بین آن ها، دنبال اسمی که عباس گفته بود می گشت: "از ملک تا ملکوت". 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🌺سلام و صلوات بر تو ای آرامش جان آقاجان در دیدارهای مختلف با افراد متفاوت و در زمان های متعددی نسبت به ایران عنایت ویژه ای داشته اید، تا جایی که خود را حافظ سرزمین ایران زمین بیان فرمودید. 🌼سیدی شعف و شادمانی است که وجودم را فرا گرفته است، و اشک شوق در دیدگانم نشسته است. افتخار می کنم به ایرانی بودنم و با خود عهد می بندم برای حفظ آرمان این انقلابِ عزیز، از هیچ کاری دریغ نکنم. مولاجان چقدر مشتاق خدمت در راستای حفظ نظام و انقلاب و خاک سرزمین مقدسم ایران شده ام؛ چرا که خود را در رکابتان و کنارتان می بینم. به امید روزی که این انقلاب به انقلاب جهانی تان بپیوندد. ☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ 🌸ميرزا محمدحسن نائيني در اشغال ايران در جنگ جهاني اول شبي به امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) متوسل مي شود و درخواب مي بيند: ديواري است به شکل نقشه ايران که شکست برداشته و خم شده و در زير آن تعدادي زن و بچه نشسته اند در همين حال حضرت تشريف مي آورند با انگشتشان ديوار را بلند کرده و مي فرمايند: اينجا شيعه خانه ماست. مي شکند؛ خم ميشود؛ خطر هست؛ ولي ما نميگذاريم سقوط کند، ما نگهش ميداريم. 📚کتاب ملاقات با امام عصر ص۱۳۷ ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔@Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
🌺سلام 🌼صبح قشنگتون به خیر 💫 سورپرایز دارم براتون لطفآ انگشت مبارکتونو بذارین روی لینک ببین چی میاد واستون... 👇🏻👇🏻👇🏻 http://goo.gl/59TZRD 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔@Mahdiyar114 علیه السلام
می خوای روز قشنگی داشته باشی؟