دهڪده مثبت
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا 💠مهارت مدارا کردن قسمت اول: ✅ زن و شوهر از دو دنیای متفاوت هستند و ب
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا
💠مهارت مدارا کردن
قسمت دوم:
✅۳- شرایط همسر خود را درک کنیم.
🔘تواناییها و ظرفیتهای همسر خود را درک کنیم.
🔘درک کنیم که زوجین هر کدام به طور مستقل دو شخصیت منحصربهفرد دارند.
🔘حواسمان باشد که از دو خانواده مختلف آمدهایم و این اختلافات طبیعی است و بعضی موارد در طول زندگی کمتر می شود.
✅۴- باور داشته باشیم که اگر از اشتباهات همسر خود چشمپوشی نکنیم زندگی تلخی خواهیم داشت.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#ماهی_قرمز
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_سی_و_هفت
🔸گوشی را داخل کیف گذاشت. مثل شکلات داغ شده، وا رفته بود. شیر آب را باز کرد و نیت وضو کرد. سوره قدر را در خلال وضو خواند. خانمی داخل شد و دستانش را شست. به دیوار تکیه داد. جوراب ها را پوشید و متوجه نشد پشت و رو پوشیده است. حواسش به پیامک های عاشقانه و سوزناکی بود که خوانده بود. فکر کرد "چه کسی است؟ می شناسمش؟ از همکاراس که منو می بینه؟ از بیمارستان آریاست که نوشته اورژانس آریا بوی تو رو می ده وقتی عشقت توانم رو می گیره و زیر سِرُم می بره؟" تک تک همکاران رو از نظر گذراند ولی به نظرش نیامد کسی چنین احساس عمیقی به او داشته باشد. کیف را از سر جالباسی برداشت و داخل بخش تجاری مجتمع شد.
🔻 مردم در حال خرید و ایستاده گوشه و کنار، او را از فکر پیامک ها کمی خارج کرد. دنبال نمازخانه گشت. تابلوهای راهنما را نگاه کرد اما پیدا نکرد. از یکی از خانم های فروشنده پرسید و با اشاره او، به همان سمت حرکت کرد. دنبال نمازخانه گشتن، ذهنش رااز پیامک ها دور کرد. نمازخانه را که پیدا کرد، داخل شد.
🍀جانماز کوچک جیبی اش را در آورد و نیت کرد. یاد پیامک ها افتاد. به خدا پناه برد و اعوذبالله گفت: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.. السلام علیک یا اباعبدالله.. آقاجان کمکم کن.. نیت کرد و تکبیر گفت. خواندن حمد و سوره را با دقت انجام داد. سر از رکوع برداشت و جشمش به صفحه روشن شده گوشی داخل کیف افتاد. سمع الله لمن حمده را گفت و به حضور الهی توجه کرد. به سجده رفت. لرزش گوشی داخل کیفی که کنار سجده گاهش بود، روانش را پریشان کرد. ذکر سجده را گفت. استغفار کرد و صلوات فرستاد و توجهش را به ذکر معطوف کرد. سر از سجده برداشت و بدون نگاه به کیف، وارد سجده بعدی شد. ذکر را با آرامش و توجه گفت. صلوات فرستاد و بلند شد.
🔻 با هر بار تکبیر، دستانش را بالا می آورد و انگار که افکار و دنیا را به پشت سر براند، ذهنش را روی ذکر و حضوری که در پیشگاه نماز رفته بود متمرکز می کرد. برخاست. رکعت دوم را با آرامشی بیشتر خواند. حواسش از کیف و گوشی پرت شد و قنوت گرفت. دعای فرج را خواند. صلوات فرستاد و ادامه نمازش را بدون اینکه مجدد به یاد چیزی بیافتد، تمام کرد.
🔹مشغول تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها شده بود که مجدد یاد پیامک ها افتاد. قلبش لرزید. ذکر را تمام کرد اما نفهمید که چه گفت. تک تک جمله ها در ذهنش رژه می رفتند و چون خنجری، قلبش را می آزردند. نسبیح را کنار مهر گذاشت و به سجده رفت. چند بار استغفار کرد و بغضش ترکید:
- خدایا، این کیه به من این طور پیامک داده. خدایا به من رحم کن. خدایا من و این طور آزمایش نکن. خدایا مراقب قلبم باش. مراقب عباس و زندگی مون باش. خدایا خودت منو از این دام رهایی بده. خدایا قلب اون بنده خدا رو هم آروم کن و زندگی خوبی بهش بده. عشق من رو ازش بگیر و قلبش رو با عشق خودت پر کن. خدایا.. می ترسم.
🔻تمام بدنش به لرزه افتاد و گریه کرد. با سوزی بیشتر از آنچه در متن پیامک ها دیده بود گفت:
- خدایا شیطان در من طمع کرده. به من رحم کن. خدایا شیطان در من طمع کرده. خدایا به من رحم کن. خدایا شیطان در من طمع کرده خدایا من راه رهایی شو بلد نیستم . خدایا دستمو بگیر. به من رحم کن.
🔹مدام این جملات را تکرار کرد و اشک ریخت. صلوات فرستاد و سر از سجده برداشت. با گوشه روسری، اشکهایش را پاک کرد. گوشی را از بیصدا روی جلسه تنظیم کرد. زیپ کیف را بست. بلند شد تا نماز عصر را بخواند و عباس را بیشتر از این، منتظر نگذارد.
🔸راه طولانی بود و به خاطر تماس های خانواده، ضحی نمی توانست گوشی را خاموش کند. امیدش به تمام شدن شارژ گوشی بود که آن هم خیال تمام شدن نداشت. برای اینکه عباس چند ساعتی استراحت کند؛ پیشنهاد داد پشت فرمان بنشیند اما عباس با احترام، جایش را به ضحی نداد و عوضش گفت:
- اگه حال داری، برام کتاب بخون.
🔹عباس گوشی اش را دست ضحی داد و به نرم افزاری اشاره کرد. داخل نرم افزار شد. کتاب های مختلفی را دید و از بین آن ها، دنبال اسمی که عباس گفته بود می گشت: "از ملک تا ملکوت".
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🌺سلام و صلوات بر تو ای آرامش جان
آقاجان در دیدارهای مختلف با افراد متفاوت و در زمان های متعددی نسبت به ایران عنایت ویژه ای داشته اید، تا جایی که خود را حافظ سرزمین ایران زمین بیان فرمودید.
🌼سیدی شعف و شادمانی است که وجودم را فرا گرفته است، و اشک شوق در دیدگانم نشسته است. افتخار می کنم به ایرانی بودنم و با خود عهد می بندم برای حفظ آرمان این انقلابِ عزیز، از هیچ کاری دریغ نکنم.
مولاجان چقدر مشتاق خدمت در راستای حفظ نظام و انقلاب و خاک سرزمین مقدسم ایران شده ام؛ چرا که خود را در رکابتان و کنارتان می بینم. به امید روزی که این انقلاب به انقلاب جهانی تان بپیوندد.
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
🌸ميرزا محمدحسن نائيني در اشغال ايران در جنگ جهاني اول شبي به امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) متوسل مي شود و درخواب مي بيند:
ديواري است به شکل نقشه ايران که شکست برداشته و خم شده و در زير آن تعدادي زن و بچه نشسته اند در همين حال حضرت تشريف مي آورند با انگشتشان ديوار را بلند کرده و مي فرمايند:
اينجا شيعه خانه ماست. مي شکند؛ خم ميشود؛ خطر هست؛ ولي ما نميگذاريم سقوط کند، ما نگهش ميداريم.
📚کتاب ملاقات با امام عصر ص۱۳۷
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
🌺سلام
🌼صبح قشنگتون به خیر
💫 سورپرایز دارم براتون لطفآ انگشت مبارکتونو بذارین روی لینک ببین چی میاد واستون...
👇🏻👇🏻👇🏻
http://goo.gl/59TZRD
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔@Mahdiyar114
#مناسبتی
#تولد_امام_رضا علیه السلام
#یا_ضامن_آهو
#ماهی_قرمز
🍃🌸
🌺امروز می تونه روز قشنگی باشه، اگه ما....
هنر اين رو داشته باشيم ..
که قشنگ زندگی کنيم .. ؛ زيبا ببينيم، .. ؛زیبا فکر کنیم .. ؛ زیبا رفتار کنیم ..
زيبا نفس بکشيم .. ؛زيبا صبر کنيم .. ؛و جز زيبايي نبينيم ..
🍀زندگیمون زیبا میشه؛ چون ... اعتقاد به زيبايي خدا و اونچه که خالقش هست
زندگي رو زيبا ميکنه ،
🌼سلام .آخرین صبح زيبای بهاری تون بخير ، روزتون سرشار از عشق و آرامش و خوشبختی ...
🌸شاد باشید و دلی را شاد کنید🌸
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔@Mahdiyar114
#صبحگاهی
#دورهمی
#تلنگر
#ماهی_قرمز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی ها از حرمت راهی کربلا شدند
نیستـ🌱 عاقل هر کسی
دیــوانهیمشهـ🕌ـدنشد
دوستان عزیزم با دیدن این فیلم اگه دلتون راهی مشهد شد خادمتون رو هم از دعا بی نصیب نزارین
التماس دعا🙏🙏
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔@Mahdiyar114
#امام_رئوف
#امام_رضا علیه السلام
#شب_میلاد
🌺 شب میلاد امام رئوف حضرت امام رضا(علیه السلام) را تبریک می گم .
🌱بیا امشب از امام رضا(علیه السلام) حاجت بگیریم.
❓به نظرتون امام رئوف چه کسی رو خیلی دوست داره به حق او حضرت را قسم بدیم؟
🌼شما هم مثل من فکر می کنی؟ درسته مادرشون حضرت زهرا(سلام الله علیها ) رو خیلی دوست دارن. اگه به مادرشون زهرا(علیهاالسلام) قسمشون بدیم. ان شاءالله اگه مصلحت باشه، حاجت روا می شی.
🌸استاد علامه طباطبایی(ره) نور به قبرش بباره و الهی همجوار امام رضا(علیه السلام) در بهشت باشن هم می گقتند:
هر وقت خواستید حاجت خود را از امام رضا علیه السلام بگیرید،او را به مادرش حضرت زهرا علیها السلام، قسم بدید.
🍀بیا باهم از امام رضا(علیه السلام) در این شب عزیز بزرگترین حاجتمون رو دسته جمعی بگیریم.
قبل از اینکه خدمت امام عرض حاجت کنیم ذکر استغفار رو با هم بگیم تا با دل و روحی پاک دعا بخونیم
📿استغفرالله ربی و اتوب الیه
🌼یا امام رضا(علیه السلام) در این شب عزیز قَسَمتون می دیم به پهلوی شکسته مادرتون زهرا(علیهاالسلام) از خدا بخواهید، ظهور فرزندتون مهدی(عجل الله تعالی فرجه) رو نزدیک بگرداند.
آمین یارب العالمین
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#سخن_حکیمانه
#سخن_بزرگان
#تلنگر
#تذکر
#ماهی_قرمز
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_سی_و_هشت
🔹کتاب "از ملک تا ملکوت" را بین کتاب های دانلودی پیدا کرد و وارد شد. عباس پنجاه و سه صفحه اش را خوانده بود و او از ادامه، بلند خواند:
" در مجمع البیان از رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم روایت می کند: لا صلاه لم لایطع الصلوه و طاعه الصلاه.." یعنی نماز کسی که اطاعت نماز را نکند، نماز نیست و اطاعت نماز هم به این است که شما از فحشا و منکر دور شوید."
🔸صدای اوهوم و چه جالب گفتن عباس را که شنید، ادامه اش را با انرژی و احساس بیشتری خواند. سکوت عباس و جاده، تاثیر کلام را در وجودش بیشتر کرد. انگار که حاج آقا، درس اخلاق دونفره ای برایشان گذاشته است. وجودش پر نور شد و هر چه رو به آخر سخنرانی می رسید، با بغض بیشتری، کلام را می خواند.
🔻عباس برای کمی استراحت، گوشه ای نگه داشت که در تیررس نگاه مغازه های بین راهی نباشد و خلوت هم نباشد. چسبیده به تایر ماشین، زیرانداز پهن کرد. پشتش خسته شده بود. ضحی برایش چایی ریخت و لقمه ای گرفت. خورد و با اجازه گرفتن از ضحی، روی زمین دراز کشید. آسمان و ستاره هایش را نگاه کرد. با صدای خسته، به صحبتهای ضحی پاسخ داد و چشمانش روی هم رفت. خودش نفهمید کی خوابش برد اما از سرما بیدار شد. پتوی مسافرتی که ضحی رویش انداخته بود را دور خود پیچید و داخل ماشین نشست. هوای دیدار مولا، خواب را از سرش پراند. سوئیچ را چرخاند و با آخرین سرعت مجاز، به سمت مشهد راند.
🔹تازه آفتاب طلوع کرده بود که به ورودی مشهد رسیدند. خواب از سر هر دو پریده بود و بوی حرم را از همان ورودی مشهد، احساس می کردند. قلب های بی تابشان، زیارت مولا را می خواست و همین باعث شد که با همان خستگی و گرد راه، ماشین را در کوچه پس کوچه هایی که انگار عباس از قبل آن ها را می شناخت برد و پارک کرد.
🔸تا حرم را هر دو، در سکوت و با قدم هایی سریع راه رفتند. انگار جذبه ای ارواحشان را می کشاند و نمی توانستند آرام بروند یا به یکدیگر توجه کنند. هر دو نگاهشان به روبرو بود انگار که از پس مَلَکی حرکت می کنند تا آن ها را به حرم برساند. قبل از ورودی حرم، چشمان عباس به اشک نشست. سلام داد و تشکر کرد. در کنار ضحی ایستاد و به خاطر همسر خوبی که نصیبش کرده اند نیز تشکر کرد. ورودی را جداگانه رد کردند و روبروی تابلویی که اذن دخول نوشته شده بود، ایستادند. اذن دخول خواندنی که لحظه لحظه اش با اشک همراه بود و نه به زبان، که با تمام وجود، اجازه تشرف می گرفتند.
🔹کمی که جلورفتند، عباس به حرف آمد:
- ضحی جان دو ساعت دیگه جلوی باب الجواد خوبه؟ اگه بیشتر خواستی بمونی، پیامک بهم بده. ببخش حالم خوب نیست و دست خودم نیست. خیلی برام دعا کن.
🍀عباس یاد پدر افتاد و آخرین باری که به همراه او، به پابوس حضرت رفته بودند. با ضحی خداحافظی کرد و انگار که با طنابی، او را به جلو می کشانند تا هر چه سریع تر به آغوش محبوب وارد شود، به سمت حرم هروله کرد. حال ضحی کم از عباس نداشت الا اینکه بی قراری اش را با تداوم در اشک و جمع کردن چادر جلوی دهانش، التیام موقت می داد. قدم از قدم برمی داشت و توجهی به اطراف نداشت. نمی فهمید چطور حرکت می کند. چطور پایش روی مرمرهای صحن، سُر می خورد. خود را به ایوان طلا رساند. به کبوترهای روی ایوان نگاه کرد و دلش خواست کبوتر حرم شود. به پرواز در آید و طواف کند.
🌸 چشمش به دختر جوانی افتاد که صورتش متورم شده و گُر گرفته بود. مغزش روی زیارت تمرکز کرده بود و به ذهنش نرسید که این تورم و قرمزی صورت، از علائم چیست و باید چه کند. از پله های ایوان طلا، به سمت ضریح پایین رفت. از همان جا ضریح را که دید، اشک در چشمانش حلقه زد. سلام داد و بی طاقت، از کنار خانم ها رد می شد و سعی داشت به ضریح نزدیک تر شود. با چشمان اشک بار و قلبی که از فراق، تند تند می تپید، زیر قبه رسید. تک تک سلول های بدنش فریاد سلام دادند و او، مودب به سمت ضریح، دست بر سینه گذاشت و سلام داد:
- السَّلامُ عَلَيْكَ یا علی بن موسی الرضا المرتضی. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ. السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🌺سلام و صلوات بر تو ای شمس الشموس
💔دلم حرم می خواهد...
این روزها دلم بیش از همیشه به بارگاه ملکوتی تان سرمی زند و سراسر نور و روشنایی می شود.
ذی القعده که می آید همزمان با به دنیا آمدن خواهرعزیزتان حضرت معصومه جان، بوی عطر رضوی تان همه جا را پُر می کند. خواهر هم بوی تو را می دهد. بوی غریبی ات را ، بوی کریمی ات را، بوی ضمانتت را، بوی عشق و مهربانی ات را، بوی تمام خوبی هایت را. عزیزِ دل نجمه خاتون، چه شده است که دیگر همانند همیشه، هر سال به پابوستان دعوت نمی شویم؟ نور چشم موسی بن جعفر، وقتی به یاد می آورم هر سال براتِ کربلا و زیارت اربعین را از کنار ضریح نورانی تان، از دستان پرنورتان می گرفتم، دلم می گیرد و بغض گلویم را می فشارد و اشک چشمانم را و واحسرتا قلبم را می سوزاند. ببخش گناهانم فاصله شده است و مرا از وجود پرنورتان دور کرده است.
🍀مرا چه شده است؟ مگر نه اینکه تولد پربرکتتان است؟ پس چرا این اشک جاری است؟ مرا ببخش که با خود بلند بلند حرف می زنم. سلطان قلبم اگر هم به زبان نیاورم تو همه را می دانی و می شنوی. عشق من! می شود همانند آهو ضمانت دلم را بکنی. راستی چندین سال قبل را فراموش نکرده ام و به یادمان هست که در چنین روزی با تو عهد بستیم و زندگی آسمانی مان را شروع کردیم به امید داشتن زندگی سراسر نور و برکت و نسلی از جنس نعمت و رحمت و آبرومند. از تو می پرسم عزیز دلِ زهرای اطهر رضایتت را مرا در برگرفته است یا نه؟
🌸خودم خجالت زده و سرافکنده ام. روی نگاه کردن به چهره نورانی تان را ندارم. آمده ام پیمانی دوباره ببندم و رضایتی دوباره به دست آورم. ای شمس الشموس و ای انیس النفوس! ضامنِ آهویِ رمیده ى، دلِ پریشان و بی قرارم می شوی؟
ای عشقِ زیبایِ من! بی صبرانه منتظر اذن ورود از باب الجوادتان و دیدارضریح مطهرتان هستم.
🌼باید به پای عکس ضریحت بلند شد
شوخی که نیست صحبت سلطان قلبهاست
از هر طرف که رد بشوم باز خاطرم
در گیر سمت و سوی خراسان قلبهاست🌼
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_رضا علیه السلام
#مناجات_با_امام_رضا علیه السلام
#ماهی_قرمز
🔲 *پخش زنده از تمام نقاط حرم مطهر امام رضا علیه السلام*
🔘 *گنبد و بارگاه*
b2n.ir/716010?eitaafly
🔘 *ضریح مطهر*
b2n.ir/780435?eitaafly
🔘 *صحن انقلاب*
b2n.ir/840352?eitaafly
🔘 *صحن جامع رضوی*
b2n.ir/941603?eitaafly
🔘 *صحن آزادی*
b2n.ir/024062?eitaafly
🔘 *صحن گوهرشاد*
b2n.ir/460076?eitaafly
شما هم در ثواب شریک باشید و برای دیگران که تشنه زیارت و دیدار حرم آقا ،امام مهربانی ها، علی ابن موسی الرضا علیه السلام رو هستن بفرستید. *اللهم عجِّلِ لولیکَ الفرج* تولد امام رضا(علیه السلام) مبارك باد .
🌺🌸🎂🌸🌺
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ،آقا
-غیر تو کدوم رفیق ،سنگ تموم گذاشت برام
من گدای مشهدم.....
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#امام_رئوف
#امام_رضا علیه السلام
#روز_میلاد
💔ضمانت دلم را می کنی آقا؟
🕊یا شمس الشموس، آقایِ من! دوباره دلم بهانه حرم گرفته است.
کبوتر دلم به آشیانه پَر گرفته است.
🌅 سلطان طوس، یا غریب الغرباء! دوباره دلم برای رسیدن به باب الجواد گرفته است.
برای نشستن دو زانو روبروی گنبد طلا گرفته است.
🌺امام رئوف، مولایِ من! دوباره برای آغوش گرفتن ضریح مطهرت، هوایی شده ام
که سینه ام اینچنین برای رسیدن به صحن و سرایت دَم گرفته است.
🌼ضامن آهو، ضمانت دلم را می کنی آقا؟🌼
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔@Mahdiyar114
#مناسبتی
#تولد_امام_رضا علیه السلام
#یا_ضامن_آهو
#تولیدی
#ماهی_قرمز
🗝گره های دلم واشده
🌺 مولاجان از راه دور می گویم " السلام علیک یا علی بن موسی الرضا "
💦آقاجان اشکهای مرا ببین چگونه پُلی زده است به روبروی حرمت.
چرا که به پیش چشمهایم ضریح مطهرت آمده است.
🔗مولای من! از همین جا دست هایم را درون شبکه های ضریح مطهرت، قفل کرده ام، که گره های دلم یکی یکی وا شده است.
ببین دلم نگاه مهربان تو را خواسته است، آقا
🌼زیارت ز راه دور ، به لطف خودت، قبول کن آقا
به زودی زود، زیارتِ نزدیک، نصیب کن آقا🌼
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔@Mahdiyar114
#مناسبتی
#تولد_امام_رضا علیه السلام
#یا_ضامن_آهو
#تولیدی
#ماهی_قرمز
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_سی_و_نه
🔹مشغول خواندن زیارت نامه شد:
- گواهى مىدهم كه معبودى جز خدا نيست، يگانه است و شريكى برايش نمىباشد. أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ . و گواهى مىدهم كه محمّد بنده و رسول اوست، و اينكه او آقاى پيشينيان و پسينيان، و آقاى پيامبران و رسولان است. وَ أَشْهَدُ أَنْ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّهُ سَيِّدُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ أَنَّهُ سَيِّدُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ.
🍀 تعمد داشت در خواندن، مکث کند. ابتدا ترجمه بخواند و بعد، عربی همان قسمت را. تک تک عباراتی که حتی فکر می کرد معنایش را می داند، ترجمه می خواند و بعد عربی اش را. انگار که دوبار زیارت نامه می خواند. پر خادم، شانه هایش را نوازش داد که زائررضوی، اینجا جای ایستادن و زیارت نامه خواندن نیست. سر تسلیم فرود آورد. انگشت لای کتاب دعا گذاشت و بست. عقب عقب در مسیر خروج زائرین حرکت کرد و گوشه ای، لابلای جمعیتِ ایستادهی رو به حرم، جای تنگی پیدا کرد. کتاب دعا را موازی صورتش گرفت تا بتواند بازش کند. به امام علیه السلام ببخشید گفت و ادامه داد.
- خدايا درود فرست بر محمّد بنده و رسول و پيامبر و آقاى تمام آفريدگانت،درودى كه نيروى شمردن آن را كسى جز تو نداشته باشد. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ نَبِيِّكَ وَ سَيِّدِ خَلْقِكَ أَجْمَعِينَ صَلاةً لا يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا غَيْرُكَ.
🍀لبخند روی لبانش نشست و چشمش به اشک، خیستر شد. فکر کرد صلوات و درودی که هیچ کسی را یارای شمارشش نیست. فکر کرد باید صلوات هایم را اینگونه بفرستم که بی حد و حصر شود. مجدد عبارت را خواند:
- . اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ نَبِيِّكَ وَ سَيِّدِ خَلْقِكَ أَجْمَعِينَ صَلاةً لا يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا غَيْرُكَ.
🔹و آن قسمت آخر را چند بار تکرار کرد: صَلاةً لا يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا غَيْرُكَ. به نشانه تشکر از یادگرفتن این نکته، کمی سر خم کرد. لذت یادگرفتن از امام علیه السلام آن هم هنگام خواندن زیارت نامه و سلام دادن، نشاط خاصی در وجودش انداخت. راست خامت تر ایستاد و خضوعی خاص، در این راست قامتی در خود احساس کرد. حس شاگردی امام، نگاهش را از فرازهای دعا، به ضریح برگرداند و اشک را چون آبشار، از چشمانش جاری کرد. چند ثانیه ای در این حال بود و فقط اشک می ریخت. نگاهش به ضریح بود. در ذهنش گذشت امام حیّ و حاضرند و او را می بینند. این فکر باعث شد نگاه از ضریح بدزدد و سرپایین بیاندازد. خواست درد و دل کند اما ترجیح داد همان کلامی را بگوید که معصومین علیهم السلام برای زیارت ایشان گفته اند. پس ادامه داد:
- خدايا درود فرست بر امير مؤمنان على بن ابيطالب بندهات و برادر رسولت.. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَبْدِكَ وَ أَخِي رَسُولِكَ..
🍀فرازها را خواند و اشک ریخت. توجهی به اطرافیان نداشت. خواندش که تمام شد؛ زائر کناری رفت و توانست راحت تر بایستد و نفس بکشد. نگاهش به مادری افتاد که نوزادش را در آغوش گرفته و چشمان جستجوگرش را به هر گوشه و کناری می اندازد. دست بلند کرد و چند بار حرکت داد تا در چشم او، غیرعادی بیاید و به ضحی نگاه کند. نگاه متعجب مادر روی ضحی قفل شد. ناباورانه خود را به ضحی رساند و تشکر کرد. ضحی التماس دعا گفت. کتاب دعا را برای مادر گرفت تا زیارت نامه بخواند. نگاهش به مژه های مشکی و بلند نوزاد افتاد. ماشاالله گفت و دلش برای هم آغوشی نوزاد، پر کشید. به صدای مادر، زیارت نامه را ورق زد و نگاهش را به ضریح دوخت. زبان قلبش را گشود و با حضرت حرف زد. اشک باز هم راه باز کرد. از کارش گفت و از هر چه که ناخشنودش کرده بود. به صدای تشکر مادر، کتاب دعا را بست. لابلای اشک، لبخند زد و التماس دعا گفت. قلبش به سمت ضریح کشیده شد. کتاب دعا را دست زائری که دنبال می گشت داد و خود را با هزاران حاجت، میان جمعیت طواف کننده رها کرد.
🔹کتاب کلفت مفاتیح را از قفسه برداشت و گوشه ای نشست. مفاتیح را جلوی روی خود گرفت و نیت کرد:
- آقاجان. هر دعایی که شما دوست دارین بخونمو برام بیارین. نیم ساعت وقت دارم فقط.
🔸انگشت لای صفحات مفاتیح انداخت. بسم الله گفت و باز کرد. به سربرگ دعا نگاه کرد. اعمال مسجد کوفه بود. لبخند زد و دعای پیشنهادی حضرت را خواند:
- خدایا گناهانم زیاد شده و برای آنها جز امید گذشتت نمانده. اللّهُمَّ إِنَّ ذُنُوبِي قَدْ كَثُرَتْ وَلَمْ يَبْقَ لَها إِلّا رَجاءُ عَفْوِكَ...
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🌺سلام و صلوات بر تو ای اَنِیسُ الرَّفِیقُ
آقاجان فدایتان شوم . داشتم القاب زیبایتان را مرور می کردم که به این لقب شایسته تان رسیدم " نورالله " تو نور خدایی.
🔆یا نورالله ! چقدر این لقب برازندۀ شماست. بهراستی که «اَلاِمامُ کَالشَّمسُالطالِعَه...»، نورِ شماست که گرما میبخشد و روشن میکند. کلام شماست که راه را نشان میدهد:
➖ خسته و تنهایی؟ رفیق میخواهی؟ «اَلْاِمَامُ اَلْاَنِیسُ الرَّفِیقُ»
➖ یتیم ماندهای؟ پناه میخواهی؟ « اَلاِمامُ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ»
🌅 آری، شما همیشه حضور دارید، همیشه میتابید، حتی در تاریکی شب، حتی از پشت ابر، حتّی از پس پردۀ غیبت.
❄️ و این منم که سالیان سال در ظلمت و تاریکی جهل مانده ام، به هر که بگویم مرا ملامت خواهد کرد، که مولایی داشته باشی و نور باشد و تو اینچنین کدر و مات مانده ای حقا عجبا!
مولاجان کمکم کن.😭
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
✨﷽✨
🌼راهکارهایی برای غافل نشدن از نماز اول وقت
💠 دائم الوضو بودن
خیلی وقتها یکی از عوامل پنهان تأخیر در نماز نداشتن وضو هست، مخصوصاً برای وقتهایی که خونه نیستیم.
💠الگوگیری از خانواده
اگه میخوایم بچههامون اهل نماز اول وقت باشند،باید اول سجاده خودمون رو پهن کنیم وبرنامههایی مثل خرید، مطالعه،بازی،مهمونی وغذا رو باوقت اذان هماهنگ کنیم.
💠بلند اذان گفتن و نماز جماعت خوندن در خونه
این روش هم ما رو و هم باقی اهل خونه رو تشویق به نمازاول وقت میکنه.اذان گفتن رو هم میشه بعنوان یک مسئولیت بین افراد خانواده تقسیم کرد.
💠رفیقِ نماز اول وقتخوان
رفیق خوب حال آدم روخوب میکنه و عادتهای خوب یادمون میده.میشه با جمعی ازدوستان قرار بذاریم و وقت نماز همدیگر روخبر کنیم.
💠خوندن کتاب درباره اهمیت نماز اول وقت
کتاب«چگونه یک نماز خوب بخوانیم»از آقای پناهیان،به خیلی از دوستان کمک کرده تا با نمازاول وقت رفیق باشند.
💠دنبال کردن سخن بزرگان
آیتالله بهجت درباره نماز اول وقت میگفتن«نماز مثل لیموشیرینه. اگه از اول وقتش بگذره، تلخ میشه» همین یک تلنگر هست که شیرینی عبادت رو با تلخی نماز دیروقت عوض نکنیم.
✅ نشر آثار استاد قرائتی
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔@Mahdiyar114
#معرفی_کتاب
#سخن_حکیمانه
#سخن_بزرگان
#نماز_اول_وقت
#تلنگر
#تذکر
#ماهی_قرمز
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_چهلم
🍀مفاتیح را بست. نفس عمیقی کشید و به ضریح که روبرویش چون سرو قدافراشته بود، زُل زد. مهربان و دوست داشتنی. فکر کرد چقدر دلم می خواد خودتون رو زیارت کنم. ببینمتون. به جای این همه مردمان، چشمم به همه بسته بشه و شما رو ببینم. به جای این همه زائر و شلوغی، عالم معنا رو ببینم. ملائکی که به زیارتتون اومدن. شاید امام حسین علیه السلام هم اینجا باشن. چقدر دلم کربلا می خواد. مولاجان، اجازه می دین به نیابت شما از همین جا، سلامی بدهم؟
🔹از جا بلند شد. چشمانش را بست. حرم و ضریح و زیر قبه سالارشهیدان را تصور کرد. همان طور که در عکس و فیلم ها دیده بود. نگاه پر نور امام را که حس کرد، اشک از چشمش سرازیر شد و سلام داد: السلام علیک یا اباعبدالله. السلام علیک و رحمه الله و برکاته.
🔻نفهمید کی چشمانش را باز کرده و نگاه به ضریح دوخته بود. دلش نمی آمد از حضرت جدا شود. می خواست بماند اما باید می رفت تا به عباس برسد. خواست پیامک بدهد اما فکر کرد عباس خسته است و درست نیست به خاطر من، معطل شود. پا بلند کرد و از لای زائرین نشسته، به آرامی رد شد. مواظب بود کسی را به زحمت نیاندازد. وارد صحن شد. برایش سخت بود مخالف گنبد طلایی حضرت حرکت کند اما چاره ای نبود. رو به گنبد، از حضرت خواست زیارت آخرش نباشد. سلام داد و به سمت محل قرار حرکت کرد.
🔹عباس را از دور دید. حس دوگانه ای وجودش را چنگ زد: پا تند کند به عباس برسد یا آرام حرکت کند تا کمی دیرتر از حضرت دور شود. نگاه قلبش را به سمت گنبد برد و چشمش مسیر تا عباس رفتن را پایید. دل نبریده از حضرت، نزدیک عباس رسید و صدایش را شنید که با گوشی صحبت می کرد:
- نایب الزیاره هستیم...
🔸قدم های کوتاه و سنگین عباس، ضحی را متوجه خستگی زیاد عباس کرد. سوار ماشین شدند و به سمت هتلی که در طول مسیر، اتاق رزرو کرده بودند رفتند. اتاق گرمی بود. تخت دو نفره با پرده های قهوه ای تیره که جلوی نور را خوب میگرفت. عباس ساک ها را روی زمین گذاشت و به روشویی رفت. جوراب هایش را برای تجدید وضو در آورد. شست و به جالباسی گوشه حمام، آویزان کرد. ضحی لباس راحتی عباس را روی تخت گذاشته و مشغول باز کردن موهای بافته اش بود. یاد پیامک های آن فرد ناشناس افتاد. خواست برود و چک کند آیا باز هم چیزی نوشته یا نه. کنجکاوی اش را نادیده گرفت و موهای باز شده اش را شانه زد. آرام آرام. با هر بار کشیدن بُرس روی موها، سهمی از خستگی از تنش خارج می شد. صدای عباس را از لای موها شنید:
- اجازه هست دراز بکشم خانومی؟
🔹این اجازه گرفتن عباس، حس غریبی را در او بر انگیخت. اولین بار بود با چنین چیزی مواجه شده بود. اجازه گرفتن برای دراز کشیدن. هر چه بود محترمانه بود و خوشش آمد. شانه کردن موها را تمام کرد. عباس خوابش برده بود. پتوی پایین تخت را برداشت و آرام تا زیر چانه اش کشید. موهای نرم سرش را با نوک شانه اش کمی نوازش داد. گوشی را در آورد تا از صورت مظلوم عباس عکس بگیرد. هشت پیامک جدید داشت. خواست اول پیام ها را بخواند اما جلوی خودش را گرفت و زیر لب، به خود گفت:
- تا نیم ساعت دیگه حق نداری گوشی رو ببینی.
🔻دوربین را آورد. از عباس عکس گرفت. روی تخت نشست. آرام و زیر لب گفت:
- اجازه هست دراز بکشم عباس جان؟
🔹خواست تمرینی کرده باشد. خندید و دراز کشید. برای دیدن پیامک ها وسوسه شد. به سمت عباس برگشت تا صورت او را ببیند. به ذهنش خورد شاید طهورا باشه. شاید بابا پیام فوری داده باشه. به ساعت نگاه کرد. چند دقیقه بیشتر نگذشته بود. به ذهنش خورد فقط پیامک ها را مرور کند. اما فکر کرد بالاخره که چشمش به دو سه کلمه اش می افتد. باشد همان نیم ساعت دیگر. دوباره به ذهنش خورد که شاید اتفاقی افتاده و بهتره گوشی رو چک کنم. جواب خود را این طور داد:
- اگر مسئله فوری باشه حتما با گوشی عباس تماس می گرفتن.
🔸دوباره چیزی در ذهنش آمد که رفتن او را به سمت گوشی وسوسه می کرد. اخم هایش را در هم کرد و با صدای آرام، به خود تشر زد:
- حالا که نیم ساعت طاقت نداری، می کنمش یک ساعت. تا چشمت در آد. حالا هی بگو تا بازم زمان رو بیشتر کنم. سیم کارت می سوزونم ها زیادی بری رو مخم.
🔹تسبیحی از جیب کیفش در آورد. مشغول گفتن ذکر روزانه صلواتش شد و به وسط قبضه اول نرسیده، خوابش برد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🌺سلام و صلوات بر تو ای وَالِدُ الشَّفِیقُ
آقا جان چه زیبا با شما نجوا کرده است عارف کبیر، عالم عزیز جناب میرزا جواد آقا ملک تبریزی(ره). مولاجان می خواهم همان مناجات را تکرار کنم باشد که من عاصی مورد عنایت خاصه تان گردم.
🍀موالى من! آقاى من! كى می رسد كه تو ما را ببينى و ما تو را
... موالى من! كى می شود كه تو ما را ببينى و ما تو را؟ و چشممان به ديدار تو روشن گردد و به راهنمايى تو راه پيدا كنيم و تو ما را از هر آنچه حقيقت امور بر ما مشكل شده آگاهى بخشی.
🌼سرور من! دورى و جدايى از تو از همه اينها سخت تر است.
سرور من! فدايت شوم اگر من با شما باشم كارم درست می شود و راست می آيد پس شتاب كن و بيا و بگو دلت چه می خواهد تا من آن را که خشنودى تو در آنست برگزينم و در پيش گيرم.
🌸موالى من!... اين بنده بيچاره بندگى نپذيرفته است تا روزى آزاد شود و اگر او را آزاد كنى نخواهد گريخت...
سرور من! موالى من! رهبر من! تو را به شكستگى من، تو را به درماندگی ام، تو را به فروتنی ام، تو را به ناتوانى من، تو را به بيچارگی ام، تو را به بی نيازی ات، قسم مبادا مرا بدست خيانتكار قوى هيكلى بسپارى كه از سست رأيان به تو گردم.
📚کتاب زبور نور، ص198 و 199 (هزار و یک نکته از زندگانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه)
✍️ادامه دارد..
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
دهڪده مثبت
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا 💠مهارت مدارا کردن قسمت دوم: ✅۳- شرایط همسر خود را درک کنیم. 🔘توانای
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا
💠مهارت مدارا کردن
قسمت سوم:
✅۵- هر یک از همسران تلاش کند، گاهی نیازها و سلیقههای همسر خود را بر تمایل و سلیقه خود ترجیح دهد.
🔘باور داشته باشیم اگر این کار را نکنیم زندگی و پیوند ما شکسته خواهد شد.
🔘بر فرض هم طلاق ظاهری صورت نگیرد، طلاق عاطفی مورد انتظار چنین رفتاری است.
✅ ۶- تلاش کنیم رفتار ناشایست همسر را با رفتار نیکو دفع کنیم.
🔘همه بدانیم که سخن و رفتار نیکو یکی از بهترین راههای دفع کجخلقیهای همسر است.
🔘این نوع از رفتار مُداراگونه شاه کلید آرامشگری در زندگی زناشویی است.
🔘بدانیم هدف از این کار جذب همسر و افزایش صمیمیت بین زوجین است و هرگز معنای کوتاه آمدن و ذلت نیست.
🔘دفع بدی با خوبی و مدارا کردن با کجخلقی همسر کینهها و بدیها را از بین میرود.
✅بدانید که دفع کجخلقیهای همسر با رفتار نیک، باعث جذب همسر کجخلق و زمینه تغییر و رشد وی به نقطه مطلوب خواهد شد.
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#ماهی_قرمز
🌺در حرف زدنت، در محبت کردنت، در کارهای روزمره ت، در دعا خوندنت، در نماز خوندنت، در قرآن خوندنت، حتّی در لبخند زدنت و ...
🌸در همه کارهایی که در طول روز انجام می دی فقط واسه خدا انجام بدی، به دنبال به به و چه چه و تعریف کردن دیگران نباشی. برای باج دادن و جبرانش در آینده نباشی. برای تو چشم دیگران بودن نباشی.
🌱اخلاص یعنے؛
یاد بگیرے
روے غیرِ خُدا حساب نڪنے!
#حسبنااللهونعمالوڪیل..🌱
🌼خب بیا از همین الان تصمیم بگیریم فقط از خدا کمک بخواهیم و دستمون رو فقط جلوی او دراز کنیم که با تلقین و تکرار این شدنیه. میشه این صفت رو در خودمون نهادینه کنیم.
🍀به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد از اهل بیت(علیهم السلام) در این زمینه کمک می گیریم.
🌹اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجّهم🌹
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔@Mahdiyar114
#سخن_حکیمانه
#دورهمی
#تلنگر
#تذکر
#ماهی_قرمز
🥀
🕯به یاد همه مسافران بهشتی
🥀آنان که روزی عزیز دل کسی بودند
🕯و امروز عکسی هستند
🥀در قاب. خاطره ای در ذهن
🕯و حسرتی بر دل ...
🥀برای
شادی روح و علو درجات و رفع حق الناس و حق الله برا اموات گروه ،اموات بد وارث ،بی وارث ، شهدا ، امام راحل و ..
🥀ختم میکنیم:
🕯فاتحه (1 سوره حمد ، 3 سوره توحید و 1 سوره قدر)
🥀🕯الّلهُمَّ
🥀🕯صـل علْی
🥀🕯مـحَمَّـدٍ
🥀🕯و آلَ محَمَّدٍ
🥀🕯و عَجِّل فرَجَهُم
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#دورهمی
#تلنگر
#تذکر
#یاد_اموات
#ماهی_قرمز