❣ بدن برای شفا دادن خود توانایی عجیبی دارد، فقط باید با کلمات مثبت با آن صحبت کرد.
- سادهترین راه برای شاد بودن، دست کشیدن از گلایه است.
- تشویق یک آموزگارِ خوب است که میتواند زندگی شاگردانش را دگرگون کند.
- افراد خوشبین نسبت به افراد بدبین عمر طولانیتری دارند.
- نفرت مانند اسید، ظرفی که در آن قرار دارد را از بین میبرد.
- اگر میخواهم خوشحال باشم باید سعی کنم دل دیگران را شاد کنم تا این انرژی چند برابر به خودم برگردد
- وقتی مثبت فکر میکنم، شادتر هستم و افکار مهرورزانه در سر میپرورانم.
- «با خدا همه چیز ممکن است.»
#ٺــݪــݩــگــࢪ
#خادمالزینب🌸🌿
------------•☕️❤️•--------------
@donyayechadoryha
══════════✦✧ ⃟ ⃟♥️
#تلنگرانھ
قـشنگگـفت #حـاجمـهدۍرسـولـۍ
📻⃟🌿¦⇢ عقـلانیـت تـرسیـدن نـیست مـردم!
📻⃟🌿¦⇢ عقـلانیـت مثـل شیـر
📻⃟🌿¦⇢ مثـل #حـاج_قـاسم
📻⃟🌿¦⇢ وسـط میـدان ایستـادن است!!
⃟♥️ ⃟ ⃟✧✦➅─────────────
🌸⃟🕊🏴჻ᭂ࿐✰
#خادمالزینب🌸🌿
------------•☕️❤️•--------------
@donyayechadoryha
¦→🦄🍬
•
براۍٖرسیدنبہهدفبایدازمـرز
خستگۍٖگذشت،بایدنیرومندتر
ازتوانخـودبود..!•🍬🔗•°`
_گروتوفسکۍٖ
•
🍬💜¦←#انگیــزشـی
#خادمالزینب🌸🌿
------------•☕️❤️•--------------
@donyayechadoryha
▪️▫️▪️.....ظهر زیباتون بخیر✨🍃
#مدیࢪ
------------•☕️❤️•--------------
@donyayechadoryha
🌻حضرت علی علیه السلام :
🦋حضرت محمد صلیالله علیه و آله ازغفلت و کج روی مردم لحظهای غافل نمیشدند،نیکی را نیکو میشمرد و تقویت میکرد و زشتی را زشت میشمرد و تضعیف میفرمود.
📜بحارالانوار،۱۶/۱۵۱
#حدیثروز
#مدیࢪ
------------•☕️❤️•--------------
@donyayechadoryha
🔴این کتاب بوی روضه میدهد...
♦️حوض خون» در پله هفتم
🔷کتاب «حوض خون»، خاطرات و روایتهای 64نفر از بانوان اندیمشکی درباره رختشویی پتوها و البسه رزمندگان دفاع مقدس است.
🔹رهبر معظم انقلاب:
«من اخیراً یک کتابی خواندم به نام «حوض خون» البتّه من در اهواز دیده بودم؛ خودم مشاهده کردم آنجایی را که لباسهای خونی رزمندگان را و ملحفههای خونی بیمارستانها و رزمندگان را میشستند؛ [اینها را] دیدم که این کتاب تفصیل این چیزها را نوشته انسان واقعاً حیرت میکند انسان شرمنده میشود در مقابل این همه خدمتی که این بانوان انجام دادند در طول چند سال و چه زحماتی را متحمّل شدند؛ اینها چیزهایی است که قابل ذکر کردن است.»
📚بخشی از کتاب:
🔻ننهابراهیم وسط شستن و صدای گریۀ خانمها صدایش را بلند میکرد و میگفت: «کربلا کربلا، ما داریم میآییم.»
همین کافی بود تا صدای ما سقف رختشویی را به لرزه دربیاورد. با هم میخواندیم: «کربلا کربلا، ما داریم میآییم... یا حسین؛ کربلا کربلا، ما داریم میآییم... یا زینب.»
میخواندیم و میشستیم میخواندیم و میشستیم. توی آن وضع دیگر متوجه اشکهایم نبودم. همزمان، با دستم میشستم، با زبانم میخواندم، در دلم با ناصرم حرف میزدم و با چشمم گریه میکردم.
🔻مدتی شبها حس خفگی داشتم و مدام سرفه میکردم. صبح بلند میشدم چای داغ میخوردم، گلویم کمی باز میشد. میرفتم رختشویی، باز از بوی تیز وایتکس سینهام داغ میشد...
🖇⃟📚¦⇢ #معرفی_کتاب
🖇⃟📚¦⇢ #مدیࢪ
------------•☕️❤️•--------------
@donyayechadoryha