دفتر نوشتههایم را سفید میگذارم ..
مولا جان ؛
بی تو بودن که نوشتن ندارد، درد دارد .
- دِلـخُوشیم -
- دلهای ِ امیدوار ، شکوریانفرد ..
اول نبودنهای ِ طولانی ِ شما ، بیخبری های ِ ما از شما ، دلتنگیهای ِ ما برای ِ شما ، بیچارگی های ِ ما از تنهایی شما ..
شما برای من یک خاطرهای که هیچوقت اتفاق نیفتاده ، اما همیشه در زندگیام بوده .
جز شما نه کسی را دارم ، نه میخواهم داشته باشم ؛ جز شما نه کسی را دوست دارم و نه دوستیهایم را حرام دیگری میکنم .
جز شما نه به کسی فکر میکنم ، نه فکر و ذهن و دلم را آلودهی ِ حضور کسی میخواهم ..
وقتی شما حاضری دنیا برای ِ من است و وقتی شما غایبی کور میشوم و هیچ نمیبینم .
هستیام گره خورده به هست شما ، پس زیر سایهات مستدام میمانم تا بیایی !
از غیبت بیچارهترینم و با آرزوی آمدنت امیدوارترین ..
- دِلـخُوشیم -
-
هر که به حسین دل میسپارد پیداست دلی برای سپردن دارد ؛ هر که برای حسین اشک میریزد ، پیداست که چشمی برای گریستن و اشکی برای ریختن دارد .
هر که در مصیبت حسین ، دلش میشکند و اشکش جاری میشود ، پیداست که اهل ِ محبت است .
و هر که اهل ِ محبت است ، مجذوب ِ حسین میشود ؛ دیر یا زود ، خودآگاه یا ناخودآگاه .
و هر که مجذوب ِ حسین شود ، از جنس ِ حسین میشود ، متصف به صفات ِ حسین میشود .
متخلق به اخلاق ِ حسین میشود .
و در دنیا هر که از جنس ِ حسین باشد ، هر که مجذوب ِ حسین بشود ، هر که با حسین پیوند بخورد ، هر که حسینی شود ، در جهان ِ آخرت نیز حسین سراغش را میگیرد ، پیدایش میکند و رفاقت و شفاعت و همدلیاش را با او ادامه میدهد .
و مگر ممکن است کسی حسینی باشد و بهشتی نباشد ؟ و مگر ممکن است که کسی از جنس ِ حسین بشود و وارد بهشت نشود ؟
بهشتی که خود از نور ِ حسین آفریده شده است .
- دِلـخُوشیم -
حساب ِ عباس اما از حساب ِ عالم و آدم جداست ؛ عباس ، دست پرورده منحصر به فرد ِ خداست .
عباس کسی است که پای ِ اهل ِ زمین را به آسمان باز میکند ، عباس کسی است که دست خاک را به افلاک میرساند .
عالم عباس برتر از حساب و کتاب و دنیا و ما فیهاست .
ما از عباس بیعت خواستیم ، او دست داد .
ما قول طلب کردیم تو سر نهاد .
عباس پیمانش را پیش از تولدت بست و پیمانهاش را پیش از ورود به محفل گرفت .
او به محض ِ شنیدن دعوت چنان بیقرار ِ دیدار ِ جانان شد و چنان دل از کف داد که تا موعد ضیافت نایستاد و چشم و نگاهش را پیش فرستاد ، او دست و دلش را هم پیش از خودش روانه ضیافت کرد ..
و این بود که پدر و مولایمان ؛ امیر مؤمنان ، به محض ِ تولدش بر دستهای ِ او بوسه میزد .
و این همان دستها بود که من و بردارم حسن ، از هم سبقت میجستیم برای بوسیدن .
و این همان دستها بود که من و سجادم هر کدام دو بار به دست لبهایمان سپردیم .
هم پیش از هدیه دادن و هم پس از مقبول افتادن .
کاش مردم میدانستند که خداوند ِ ارحم الراحمین ، کلید چه ابوابی را به دست این دستهای ِ نازنین سپرده است .
- و شاید قمر بنی هاشم شدی تا بمانی برای ِ حسین ..
تیکههایی از کتاب ِ سقای آب و ادب ..
قشنگ بود ، با بغض ِ تو تک تک ِ کلماتش ؛
مادرت اهل ِ همین خطهی ِ ایران بوده ،
نسبت ِ ما و شما ، نسبت ِ خویشاوندیست .
- آنان که دوستشان میداشتم رفتند ،
و من ماندهام درمیان آنان که دوستشان نمیدارم .