🇮🇷𝑻𝒂𝒃𝒂𝒕𝒕𝒂𝒍 |تبتـل
از اون روز پیش هر کی رسیدم که یه خورده دلش از گرھ هایِ کارهاش گرفته بود، این روایت رو تعریف مےکردم و
مےخوام یه داستان براتون بگم ..
شاید حسرتش رو لای کلمات دیدید و هشدار گرفتید تا اونے که دچار حسرت شد وقشنگ دعانکرد ، آخرین مصدوم این حادثه باشه💔!
🇮🇷𝑻𝒂𝒃𝒂𝒕𝒕𝒂𝒍 |تبتـل
مےخوام یه داستان براتون بگم .. شاید حسرتش رو لای کلمات دیدید و هشدار گرفتید تا اونے که دچار حسرت شد
دعا ڪردھ بود امامش را ببینید💕!
برای دیدن چهاردهمین معصوم ، دست به دامن سیزدھ معصوم شدھ بود✨..
قول و قراری گذاشت و راهۍِ مقصدی شد که به گواهِ دلش، نقطهی وصال مقصود بود❤️(:
🇮🇷𝑻𝒂𝒃𝒂𝒕𝒕𝒂𝒍 |تبتـل
قول و قراری گذاشت و راهۍِ مقصدی شد که به گواهِ دلش، نقطهی وصال مقصود بود❤️(:
رفت، رسید، ماند اما ..
ندید💔!
هنگامِ برگشت بود ..
بایدمےرفت درحالےکه ناکام ماندھ بود!
نوبتِ آخرین سلام ڪه رسید، نگاهش بینِ جمعیتِ صحن دویید ..
چیزی در وجودش تکان خورد
لغزید و افتاد و دلش را شکست💔 !
🇮🇷𝑻𝒂𝒃𝒂𝒕𝒕𝒂𝒍 |تبتـل
رفت، رسید، ماند اما .. ندید💔! هنگامِ برگشت بود .. بایدمےرفت درحالےکه ناکام ماندھ بود! نوبتِ آخرین
حاجتش صدایِ بلندی شد و در فراز و نشیبِ وجودش پژواک شد :
خدایا ؛ من مےخوام آقام رو ، امام زمانم رو ، بابام رو ببینم 💔!
و .. پتکِ سرزنش بود که لحظهای صدبار بر سرِ دلش کوبیده مےشد و صدایے ڪه خطایِ دعایش را در گوشش فریاد مےزد !
با خود گفت :
بار ها وقتِ سلام، نامتان را بردم و زمزمه کردم
آقایِ من ! اگر دیدمتان و نشناختمتان، سلام علیڪم💕!
لبخندِ تلخے به رطبے ڪه خود خوردھ بود در حالے که چند باری دیگران را از آن منع کرده بود زد و رو به گنبد، با چشمے اشڪی گفت :
ممنون ڪه حاجتم رو دادید❤️(:
و سلامِ آخر را داد و رفت ..
اما همچنان، صدایے در گوشش فریاد مےزد :
دعا ڪردی ببینے اما نگفتے ببینم و بشناسم و سلامے کنم و .. ! حاجتے که نصفه و نیمه خواسته بودیاش را گرفتے .. دیدی ! ولے نشناختے💔(:
🇮🇷𝑻𝒂𝒃𝒂𝒕𝒕𝒂𝒍 |تبتـل
و سلامِ آخر را داد و رفت .. اما همچنان، صدایے در گوشش فریاد مےزد : دعا ڪردی ببینے اما نگفتے ببینم و
و او مےرفت و تکرار مےکرد :
دیدی و نشناختے !💔
آرھ خلاصه ..
- قشنگ دعا ڪنید !✨
که وقتۍ خدایِ مجیب، حاجتتون رو داد، حسرتِ چیزی رو نخورین 💔(: