eitaa logo
. ࡅ‌خ‍‌تـࢪاڼ ܝ۬‌ه‍‌ࢪߊ‌ی‍‌ࡊِ🇵🇸 .
1.5هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
171 فایل
بسمِ رب پروردگار جهانِ ؛ 💙 _ عشق ، سن سال نمیشناسد ؛ دلی ك ناگهانِ عاشق شود . - اینجا پناهگاه ِ دل شکسته هایِ امام حسینِ . -همسایه ی حاجیِ . [‹ ماعاشِقانِمَہدۍفاطِمہایم ›] کوچه پشتی ِ زهرایی ♥ . @owhhvv
مشاهده در ایتا
دانلود
«وَ لَن تَجِد مِن دُونِه مُلْتَحَدا‌»  و هرگز جز خدا پناهی نخواهی یافت ((: ♥. 💙 𝐣𝐨𝐢𝐧𔘓↴💗 ‹‹@Dhoktarane_fatemii››
دلتنگم و دیدار تو درمان من است . بی رَنگِ رُخَت زمانه زندان من است((: 💙.
. ࡅ‌خ‍‌تـࢪاڼ ܝ۬‌ه‍‌ࢪߊ‌ی‍‌ࡊِ🇵🇸 .
#پارت‌شست‌و‌دوم به سمت میز خودمون رفتم ... - ای فدات شم ، چقدر شما ماهی! بیا بریم پیشه عمو کیوون ی
شیرینو ازش گرفتمو به سمت میز مامان باباش رفتم! عجب بچه پررو یی بودا همش داشت به کیوون نگاه میکرد! - بفرمایید اینم شیرین خانومه گوگولی مگولی! ممنون که بهم دادینش! خانومه - خواهش میکنم اذیتتون که نکرد! میخواستم بگم نزدیک بود بی افمو از چنگم در بیاره! کم مونده بود کیوونو کچل کنه از بس موهاشو کشید! - نه شیرین دختر خوبیه مامانش! بازم ممنون! داشتم میرفتم که یه دفعه خانومه صدام زد برگشتمو گفتم: جانم؟ یه چیزی بهت بگم؟ لبخند زدمو گفتم: - بله بفرمایید! - تو صورته خیلی بامزه و خوشگلی داری ، صورتت معصومیته یه بچه رو داره! در ضمن بهم میاید شوهرتم مثل خودت خوشگله! شوهرم؟ کی؟ کیوون؟ صد سال سیاه! لبخند زدمو گفتم: - نظر لطفتونه مرسی! و به سمته میزه خودمون رفتم ... غذامونو اوورده بودن! تا نشستم کیوون دهنشو افتتاح کرد! - خانومه بهت چی گفت؟ - تو فوضولی؟ - باز تو روت زیاد شد؟ - هیچی گفت حیف تو! حیفه این همه زیباییت! این همه مهربونیت این همه خانومیت که رفتی با این گودزیلای گلابی دوست شدی! کیوون بهم نگاه کردو گفت: - الان تمامه اینا رو اون خانومه گفت دیگه؟ - پ ن پ شیرین زبون باز کرد گفت! - ا ... جدی؟ اوکی! یه دفعه از پشت میز پاشود! یا حضرت فیل!
بابا بشین شوخی کردم! باور کن شوخی کردم؟ نشست سر جاش! شیطون بهم نگاه کرد! - فسقلی تلافیشو سرت در میارم! - دلت نمیاد میدونم! کیوون فقط نگام کردو خونسرد گفت: - حالا ببین! - شرمنده من فعلن عینکمو نیاووردم خوب نمیبینم! *** - صنم میای دیگه؟ - فکر نکنم شادی ... - ای کاش میومدی! من اونجا خیلی تنهام! - دوست داری صنمم بیاد! یا خدا! این شیوا جونم نه اهنی نه اوهونی یه دفعه وارد موضوع میشه! بهش نگاه کردم و سرم انداختم پایین! شیوا جون - چرا خجالت میکشی گلم اگه بخوای صنمم با خودمون میبریم! دیگه خجالت مجالتو گذاشتم کنارو با اشتیاق گفتم: - عالی میشه! شیوا جون - صنم جان تو که مشکلی نداری عزیزم؟ صنم مثل خودم پر از رو گفت: - نه خانوم مشکلی ندارم! شیوا جون - اینم از صنم! دیگه همه چیز اوکی؟ چشمک زدمو گفتم: همه چیز اوکی! خب خدا رو شکر! شیوا جون از اشپزخونه رفت بیرون منو صنم مثل اسکول کوکیا شروع کردیم دلقک بازی! که یدفعه کیوون پرید تو اشپزخونه! ما رو که دید اول مثل ویندز بالا نیومده ها بهمون زل زد بعدم زد زیر خنده! رو یخ اسکی کنی گلابی! صنم خجالت زده رفت بیرون! کیوون - خدایی هنوز بچه ای! - به تو چه؟
اومد رو صندلی نشست که گوشیش زنگ خورد: - جونم؟ ... - - نه دادش الان میام فقط همه چیزو که برداشتی؟ - ... خندید ... - اره مایوتم بیار لازمت میشه! ... - - اوکی الان را میوفتم ... باشه باشه ... فعلن بای تا های! و تماسو قطع کرد! خواست پاشه که مشکوک گفتم: - جایی قرار بری؟ اخ چقدر دلم میخواست خودم خودمو خفه کنم! اخه به تو چه ترب جوون؟ کیوون نیشخندی زدو گفت: اره دارم میرم یه جای خوب! شونه هامو انداختم بالا یکم دلم گرفت ولی گفتم: - به درک برو به من چه؟ دستاشو کرد تو جیبشو اروم بهم نزدیک شد یه دفعه ای اروم سرمو بوسید! از کارش شاخ در اووردم ... ولی اون خیلی عادی بود ... یه نگاه کوتاه بهم انداخت سریع رفت ** * فکرم بد جور مشغول میزد! نه اینکه فکر کنید برام مهمها نه! فقط راسیتش یکم فوضولیم گل کرده! خوب خودمونیم یه نمه هم واسم مهمه! نپرسید چرا؟ که خودمم نمیدونم! گوشیمو برداشتم شماره پشه شقایقو گرفتم ... بعد از کلی برداشت: - به! سلام غمگینه خودم! چطول مطولی؟ - سلام ..خوبم پشه تو چطوری؟ - تو رو نمیبینم عالیم! - اره جونه عمت!
- بدنه اون بیچار رو توگور نلرزون بچه! - چرا انقدر لفتش دادی؟ - چی؟ - میگم چرا دیر جواب دادی؟ - اهان هیچی!راستیش همین تک پات رفتم مستراح تو هم که نحسی بد موقع زنگ میزنی! - خفه بابا! حالا اگه کارت نصفه نیمه مونده برو انجامش بده رو دربایستی نکنا! من منتظرت میمونم . بیشعور بی فرهنگ! نخیر شما نگران من نباش! حالا چه خبر از کیوون خان؟ اوف کلی خبر دارم بیا و ببین! - جونه من؟ خب بنال ما هم فیض ببریم! همه اتفاقات این چند وقتو مثل فیلم سینمایی براش وصف کردم! ( دهنمم جاتون خالی گلابی شد!) پشه - پس اخر این هفته تشریف میبرین کیش؟ - بله دیگه! - زهر مار کوفتت شه! چه دلیم میسوزونه بیشعور! - اوخی دلم کباب شد عقشم میخوای با خودم ببرمت؟ - لازم نکرده شلغم جوون شما برو بهت خوش بگذره! - اره؟ - اره! - زهرماره! خندید ... پشه - شوخی کردم ایشالا بهت خوش بگذره با این کیوونم خوب باش شاید خر شد اومد گرفتت! - خر هست لازم نیست بشه! - جلو خودشم میگی اینو دیگه؟ - جلو خودشم میگم خیالی نیست! - خواهیم دید! از اونجا بهم زنگ بزن یادت نره! - اوکی میزنگم بهت! کاری باری؟ - نه دیگه برو! در ضمن سوغاتی فراموش نشه! - بچه پررو نگا ... ببینم چی میشه! فعلن بای! برو عزیزم بای .
حالا اگه مثلن میگفت کجا میخواد بره چی میشد؟ شادی انچنان میزنم تو دهنت که یه کله بری کانادا پیشه ننه باباتا! اصلن به من چه تو این ایری بیری دارم به چی فکر میکنم! در اتاق مثل در تویله باز شد! ... اشکال نداره صنمه خودمونه! - شادی میای عصرونه بخوریم شیوا جونم اومده ... لبخند زدمو گفتم: - اوکی میام! با هم به سمت اشپزخونه رفتیم ... اخ جون کیکو نگا ... چه کردی صنم .. خودم اگه پسر بودم میگرفتمت! انقدر مجذوبه کیکه شده بودم که به کلی یادم رفته بود شیوا جونیم وجود داره! خواستم یکم قربون صدقش برم یادش بره قیافه ی ذایه ی منو! - سلام شیوا جون چطوری؟ ماشالا چی کار کردی؟ وارد اشپزخونه که شدم احساس کردم چهرت جذاب تر از همیشه شده! حالا که کسی پیشمون نیست میشه بگید چی کار کردید؟ به صنم نگاه کردمو گفتم: - صنم بپر ... (مکث کردمو ادامه دادم) چی میگم تو که پرنده نیستی بپری ... بدو اره بدو برو اسفند بیار دود کنیم که چشای وزغی زیاده میترسم رو شیوا جون اثر کنه! صنم و شیوا جون فقط میخندیدن ... خب مثل اینکه خدا رو شکر قیافه ی ذایه ی بنده رو فراموش کردن! شیوا جون - بیا بشین عزیزم ... بیا ... نشستم کنارش... یه دفعه ای خیلی منو سفت بغلم کرد ... فکر نکنید خیلی تو موقعیته خوبی هستما ... نه ... در حال حاضر نفسم نمیتونم بکشم! بابا بیخیال! ! محبت که قلنبه میشه نتیجش اینه دیگه! بالاخره ولم کرد ... اوف. یه تیکه کیک واسه خودم تو بشقاب گذاشتم صنمم برام یه لیوان شیر ریخت ... شیوا جون - یه سوال میتونم ازت بپرسم؟ لبخند زدم و گفتم: - بله بفرمایید! - تو ی زندگیت کسی هست؟ جوون؟ - ببخشید متوجه منظورتون نشدم! ادامه دارد