eitaa logo
| دو خط شهدا |
895 دنبال‌کننده
179 عکس
35 ویدیو
31 فایل
تاملى كوتاه بر سخنان شهدا دیگر کانال های ما @Photo_Mazhabi @Do_khatRoze @Dokhat_Agha @Dokhat_Emam ارتباط با ادمین : ؟ کپی به شرط صلواتی هدیه به شهدا تبادل نداریم!🚫 تأسیس 14 شهریور 1399
مشاهده در ایتا
دانلود
. خواب دیدم ابراهیم توی اتاقی نشسته. گفتم برادر همت شما اینجا چیکار می کنید؟ برگشت و گفت: همت اسم دنیای من بود اسم این دنیای من عبد الحسین شاه زید هستش. بعدها که ابراهیم شهید شد رفتم پیش آقایی تا خوابم رو تعبیر کنه. ایشون گفت: عبدالحسین شاه زید یعنی ایشون مثل امام حسین شهید میشن. مقامشان هم مثل زید است که فرمانده لشکرحضرت رسول بود ▪️ @Dokhat_shohada
. اوایل جنگ توی ارتفاعات گیلان غرب بودیم پاسگاه و جاده های مرزی دست عراق بود با حسرت به ابراهیم گفتم: یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور کنن و به شهرشون برن؟ ابراهیم لبخند زد و گفت چی میگی؟ روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند. سال بعد وقتی مردم از همان جاده میرفتن کربلا، یاد حرف ابراهیم افتادم... ▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
#یلدای_شهدایی 🍉 #شب_یلدا ▪️ @Dokhat_shohada
❌ هرگونه دخل و تصرف داخل تصاویر مورد رضایت طراح نمی باشد....
. سال آخر دبیرستان نمره فیزیک محمد زمان شد نوزده. اومد و اعتراض کرد بخاطر نمره اش اونم نه برای بیست گرفتن ؛ می گفت: حساب کردم و دیدم با اون سوالی که بلد نبودم ، باید ۱۸ بگیرم، یک نمره اضافه بهم دادین، نمی خوام حق کسی ضایع بشه.. همه دارن به آب و آتش می زنند، نمره ی ۲۰ بگیرن، اما محمد زمان درخواست داشت که یک نمره ازش کم کنن تا حق کسی ضایع نشه ▪️ @Dokhat_shohada
‍ 🌹خاطرات شب یلدای شهدا🌹 سال 65 و در شب یلدای آن سال ما در منطقه "علی شرقی، علی غربی" و تپه 160 بین دهلران و موسیان ایران و مرز عراق در سنگری تنها به وسعت 6 متر و در فاصله کمتر از 100 متری با نیروهای عراقی بودیم و چون در تیررس عراقی‌ها بودیم سقف سنگر را بسیار پائین آورده بودیم تا از دور دیده نشود.  در آن شب 15 نفر بودیم و چون سنگرمان کوچک بود به سختی کنار یکدیگر نشستیم. اما سفره‌ای پهن کردیم و توی آن آینه، قرآن، کاسه آب و اسلحه گذاشتیم و عکس همرزمان شهیدمان را هم به کنارشان قرار دادیم؛ آن سفره شب یلدا هیچگاه از ذهنم پاک نمی‌شود و شب خاطره‌انگیزی شد.   در آن شب توسط یکی از بچه‌های اهواز، هندوانه‌ای تهیه شد، من نیز تخمه و پسته‌ای که یک ماه قبل وقتی در مرخصی بودم تهیه کردم، را توی سفره گذاشتم و بچه‌های شمال هم چند دانه ازگیل و گلابی جنگلی آوردند. سوغات بچه‌های طارم زنجان هم زیتون بود.   بیوک آذری زبان نیز نُقل‌های معروف و خوشمزه از ارومیه آورده بود و خلاصه هر کسی به نحوی نقشی در آماده‌ کردن سفره شب یلدا آن هم در شرایط سخت منطقه و در فاصله کمتر از 100 متر با عراقی‌ها ایفا کرد. اینها همه در شرایطی بود که ما باید برنامه‌مان در 40 دقیقه تمام می‌شد و به دلیل نزدیکی با نیروهای عراقی نگهبانی هم می‌دادیم.   قرار بود سه روز بعد از آن شب به یادماندنی عملیات بزرگ "نهر عنبر" توسط نیروهای سه‌گانه ارتش، سپاه و بسیج در منطقه دهلران و موسیان علیه نیروهای عراقی انجام شود. آن شب در کنار سفره یلدا ضمن اینکه هر کس در فضای صمیمی لطیفه‌ای شیرین یا خاطره‌ای از دوست شهید خودش تعریف می‌کرد. در پایان همگی با خواندن دو رکعت نماز از خدای بزرگ خواستیم تا در این شب که جزء فرهنگ ملی و باستانی ما است و خانواده‌های ایرانی در کنار هم جمع‌ شده‌اند ما را دعا کنند تا در این عملیات مهم پیروز شویم؛ چه حالت روحانی و وصف‌ناشدنی بود وقتی بچه‌ها با دادن نامه خود به یکدیگر وصیت می‌کردند هر کس که زودتر شهید شد دیگری نامه‌اش را به خانواده‌اش برساند و این عملیات هم با پیروزی ما همراه شد.  ▪️ @Dokhat_shohada
. خواهر شهید جهاد مغنیه می گفت: مادر من یک زن فوق العادهست. وقتی خبر شهادت بابا عماد مغنیه رسید رفت دو رکعت نماز خوند. و تا دید ما با دیدن پیکر بابا بی تاب شدیم، خطاب به بابا گفت: الحمدلله که وقتی شهید شدی، کسی خانوادهات روبه اسارت نبرد و به ما جسارت نکرد. و اینگونه ما آروم شدیم خبر شهادت جهاد که رسید ، باز مادر غیرمستقیم ما رو آروم کرد صورت جهاد روبوسید و گفت: ببین دشمن چه بر سر جهادم آورده البته هنوز اربا اربا نشده، لایوم کیومک یا اباعبدالله. ما هم از خجالت آروم شدیم ▪️ @Dokhat_shohada
. اومد به خوابم و گفت: مهدی توی بهشت جمع ما جمعه، ولی ظرفیت شما پایینه، هرچی بگم متوجه نمیشین گفتم: اندازه ظرفیت مابگو... فکر کردو گفت: امام حسین وسط می نشیند و ما حلقه میزنیم دورشون و برا آقا خاطره می گیم... بهش گفتم: چه کار کنم تا اقامن رو هم بیاره پیش شما؟ جعفر گفت: مهدی همه چیز دست امام حسین هستش، همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت آقا پرونده رو نگاه می کند و هر کدوم رو بخواد یه امضاء سبز میزنه. برید دامن حضرت رو بگیرید ▪️ @Dokhat_shohada
. تانک عراقی آتش گرفت. یه سرباز خودش رو از تانک پرت کرد بیرون. گیج گیج بود. نگاهی به اطرافش کرد. سر جاش ایستاد و قمقمه اش رو برداشت شروع کرد به آب خوردن، یکی از بچه ها نشانه رفت طرفش. علی اکبر زد زیر اسلحه اش و گفت: چیکار می کنی؟ مگه نمی بینی داره آب میخوره؟ نگذاشت بزندش گفت: شما مثل امام حسين باشید،نه مثل دشمنای امام حسین ▪️ @Dokhat_shohada
. بهش گفتم: پسرم حالا می موندی، بعد از تمام شدن دانشگاهت می رفتی محمد رضا گفت: مادر صدای هل من ناصر ینصرنی امام حسین رو الان دارم میشنوم، بعد شما میگین دوسال دیگه برم؟ شاید اون موقع دیگه محمدرضای الان نبودم آخرین باری که تماس گرفت، گفت: مادر دعا کن شهید بشم، مادر جواب داد: برا شهید شدن باید اخلاص داشته باشی، محمدرضا گفت: این دفعه واقعا دلم رو خالی کردم و هیچ دلبستگی ندارم ▪️ @Dokhat_shohada