من مادر شوهرم اینا را دعوت کردم بعد اصلا حواسم نبود که حرفم چقدر زشته آخر سر که سفره را جمع می کردم به شوهرم گفتم عزیزم استخوانآش هنوز گوشت داره میخوری یا بذارم واسه سگا بعد شوهرم مادر شوهرم با تعجب نگاه کردن اینقدر مادرشوهرم خندید این قدر خندید اینقدر خندیدیما که دل و روده و آمد دهنمون..
آخر سرش هم که خواستم براشون گیلاس بگذارم با دست میذاشتم مشت مشت از اون به بعد هر چی میبینن میگن میخوری یا بدیم سگ😂😂😂
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
هفته پیش بود که بدلیل مشکل بیماری سینه ام بایدمیرفتم نمونه برداری 😢خیلللی هم ترس داشتم وقتی وارد اتاق شدم بدنم یخ کرده بود🥺🥶و میلرزیدم که خانوم منشی وارد شد 👩⚕و گفت
عزیزم همراه داری ☺️منم گفتم بله مامانم بیرونه یه نگاهی تاسف باربهم کرد
گفت منظورم تلفن همراهه شمارتا بده براپروندت 😁😂ومن دراوج ترس اینقدر خندیدم که نفهمیدم چجوری گذشت. 🤣
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
من یه دوستی داشتم باهاش صمیمی بودم یه روز گفت داداشم تورو دیده و پسندیده به خانوادت بگو بیایم خواستگاری منم داداششو دیده بودم هم از لحاظ ظاهری هم مالی خیلی ازما سطحشون پایین تر بود خلاصه تو رودروایسی دوستم گذاشتم که بیان ولی کلی فکر کردم که چطوری جواب رد بدم رفتیم حرف بزنیم بهش گفتم من میخوام تحصیلاتمو خارج از کشور ادامه بدم اونم خیلی راحت گفت
اگه منم میبری اشکالی نداره😊
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
سلام این که میگم دوتاخاطره مشابهه میخام بگم که زندگی پر از تکراره گاهی متوجه میشیم گاهی نه ؛امتحان ترم اول میدادم تو خونه مریض داشتیم همش مهمون می امد میرفت نمیشد درس خوند، امتحان فردا رو نتونسته بودم خوب بخونم ،من کتاب رو دو ،دور نخونم هیچی حالیم نمیشه ولی کتاب رو یک دور کامل نخونده بودم شب زد همسایه زن وشوهر امدن خونمون ،بعد زنش گفت کدوم دانشگاه میری همون که پیش امامزاده س منم اون موقع ها بچه بودم زیادبیرون نرفته بودم که مسافت ها رو بفهمم گفتم اره بعد با خودم نیت کردم اگر امتحان فردا رو ده هم گرفتم با پای پیاده برم امامزاده خلاصه فرداش همون سر جلسه امتحان حساب کردم دیدم حداقلش دوازده رو میگیرم صبحش هم یک بارونی می امد که نگو ریز ولی باشدت چترم رو با خودم برداشتم که اگر شد نذرم رو ادا کنم ورقه رو دادم به خیال خودم ده بیست دقیقه پیاده میرسم امامزاده ،خدایا هی میرم راه تموم نمیشه هی ماشین ها بوق میزنن چون خارج از شهرهم بود برا مردم تعجب داشت که این دیوانه س تو باد و بارون سرگذاشته بیابون ،خلاصه بعد ازیک ونیم ساعت رسیدم امامزاده خیس اب ،عین موش از اب کشیده؛ باهمون وضع نمازخوندم برگشتنی با ماشین امدم خونه،واون امتحان رو ۱۶شدم
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
پیرو بحث غذا خوردن در یک بشقاب بگم که دقیقا سه روز بعد عقد من رفتم خونه پدرشوهرم و شام کتلت بود مادرشوهرم برای ما تو یک ظرف کتلت گذاشتن و گفتن باهم بخورین چهار تا کتلت بود شوهرم در چشم برهم زدنی سه تا رو خورد و من یکی با خودمم هی میگفتم این چرا اینجوریه نمیفهمه منم هستم همه رو خورد، بعد مادرشوهرم خواست دوباره کتلت بگذاره شوهرم پرید گفت نه نه سیر شدیم خیلی زیاد بود، مادرش که زیر چشمی نگاه میکردن گفت دهنت رو ببند برا تو نمیزارم همه رو خوردی این طفلکی هیچی نخورد.
و من دیگه هرگز باهاش تو یه بشقاب غذا نخوردم چون میمردم از گشنگی😂😂😂😂😂
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
یه بار تو اتاق ساعت ۱۲ نصفه شب داشتم اهنگ گوش میدادم بعد از کلی گریه کردن رفت اهنگ شاد منم جو گرفتم پاشدم حرکات موزون انجام دادن .😂😂
وسطاشم با دستم الکی ادا گیتار در میاوردم و میخوندم بعد یهو میرقصیدم هیچی کلی دیوونه بازی در میاوردم یهو سرم و برگردوندم سمت در دیدم بابا و مامانم از خنده غش کردن خداشاهده چقد خجالت کشیدم 😂😂😂😂
تا دو روز بابام چشمش می افتاد بهم شروع میکرد به خندیدن . بعد میگفت یه دفعه دیدیم خیلی صدا میاد از اتاقت اومدیم یه ده دقیقه داشتیم نگاهت میکردیم😂😂
خدا سر دشمن ادم نیاره😂😂😂💔
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
چند وقت پیش من تو اتاقم نشسته بودم و سخت مشغول درس خوندن بودم که یه دفعه مامان خانوم هول اومد تو اتاق و میگه گوشیم نیس یا خدا چیکار کنم نیس همینجورم به پشت خطیش که خواهرمه میگه نمیدونم گوشیم کجا گذاشتم باز خواهرم میگه هزار بار بهت میگم با گوشی نرو دستشویی برو چاه رو ببین🥵 منه بدبختم کل خونه رو در حال گشتن بودم که یهو خواهرم گفت مامان گوشیت ! الان داریم حرف میزنیم 😐که یهو هر سه تا مون خشکمون زد و بعدش با صدای بلند زدیم زیر خنده 😂😂😂😂😂😂😂اخه دارن حرف میزنن نمیفهمن خودمون که خیلی خندیدیم انشالله رو لب شما یک لبخند اومده باشه.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
پسرم چهار پنج ماهش بود می خواستیم همراه برادرشوهرم برای محرم بریم روستا
منم داشتم هم خودم آماده می شدم هم پسرم رو آماده می کردم
از اونجا که برادرشوهر هی میگه زود باش دیر شد منم هول کردم موقع جوراب پا کردن قاطی کردم زودی جورابم رو پوشیدم حالا دنبال جوراب پسرم می گردم هرچی دنبال گشتم پیدا نکردم
بیخیال شدم خواستم لنگه جوراب خودم رو بپوشم دیدم جوراب پسرم پامه😐😐
وقتی تعریف کردم واسشون جاریم با خنده گفت چطوری جوراب پات رفته😂
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
تو عروسی یکی از اشناها بودیم عروسی یه شهر دیگ بود ومن اونجا احساس غریبی میکردم
یکی از دخترا اومد و پیشم نشست یکم با هم حرف زدیم بعد گف که حافظه گوشیم پرشده منم گفتم بده من درستش میکنم😂
میخواستم پوشه ها که بدرد نمیخوره رو پاک کنم که همه ی عکساشو پاک کردم 😂😂😂
بیچاره چنان نگاهی ب من کرد که از خجالت مردم
الانم یادم میاد از خجالت میمیرم😂😂😂😂😂😂.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
من یه داداش دارم کلا آقاست شخصیت ازش میباره هیچ وقتم سوتی نمیده مجردم که بود اصلا دوست دختر نداشت
یه روز ما برا داداشمون رفتیم خواستگاری
داداش ما با دختره حرف زد همو پسندیدن
مامانم گفت به مادر دختره زنگ بزنم قرار بزاریم فردا بریم خونشون
داداشمون هم قبل اینکه مامانم بزنگه به دختره اس داده فردا شب مزاحمتون میشیم☺️
دیدم داداش کوچیکم از اتاق اومد بلند گفت خواهش میکنم قدمتون رو چشم تشریف بیارین خوشحال میشیم😍
نگو اس اشتباهی به داداش کوچیکم فرستاده بود
قیافه داداش بزرگم😐😐😐
قیافه داداش کوچیکم😁
منو وخواهرم که اینقد خندیدم روزمین ولو شدیم😂😂.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
شب عروسی😐😂👇
من اسما هستم ۲۰ سالمه...
موقعی ک ۱۲ سالم بود با دختر عموم خیلی دلمون میخواست بدونیم شب عروسی چرا مارو راه نمیدن تو اتاق عروس دوماد ....
یک بار تو عروسی یکی از فامیلا تو اتاق عروس قایم شدیم....شب که شد عروس و دوماد اومدن تو...
ادامه دارد بزودی بارگزاری میشود😉