eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
899 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
💍 🌷 روایت دلدادگی سربازان گمنام پسر فاطمه ارواحنا فداه... 💍فیروزه 10 داخل دانشکده که پا گذاشت، احساس کرد خیلی بزرگ شده است. آن قدر بزرگ که تمام آرزوهای بچگانه را دور بریزد و دل به خواست مدبرالامور بسپارد. قدم اول را برای مانند پدر شدن برداشته بود. لباس رزم پدر اندازه‌اش شده بود و چقدر به قدش می‌نشست! این را پدر گفت؛ روز اول که با مقنعه سبز تیره*، بدرقه‌اش کرد که دانشکده برود. برای رسیدن به این مقنعه سبز، به خیلی چیزها «نه» گفته بود. به تفریح و استراحت و زندگی خوش و خرم، به اشک و عاطفه گاه و بی‌گاه، به گل سر و گردن‌بند و لباس‌های آن‌چنانی، به وابستگی بیش از حد به خانواده؛ و شاید به ازدواج! بیشتر دوستانش قبل از کنکور عقد می‌کردند و پی زندگی‌شان می‌رفتند؛ اما بشری نمی‌خواست دلش را جایی گرفتار کند؛ حداقل تا وقتی تکلیفش مشخص شود. بعد از انتخاب رشته هم، هر وقت پدر حرف از ازدواج می‌زد، بشری با جسارت آمیخته به شرم می‌گفت می‌ترسد بین انجام مسئولیت بیرون و داخل خانه‌اش به مشکل بخورد. می‌گفت هدف ازدواج کمال و رضای خداست و اگر کسی بدون ازدواج هم بتواند به خدا برسد، نیازی به ازدواج نیست. پدر می‌دانست این حرف‌های بشری به معنای انقطاعی است که چند سال پیش تجربه‌اش کرده است؛ و مادر می‌فهمید دیگر بشری، مال آن‌ها نیست و باید آرزوی دیدن عروسی را فراموش کنند. چیزی که بشری را در تحصیل و آموزشش مصمم کرد، حفظ آبروی پدر بود. مخصوصا بعد از ملاقات اولش با استاد مداحیان. وقتی استاد با خواندن نام خانوادگی بشری، مکث کرد و باعث شد بشری هم سرش را بالا بیاورد. چهره مداحیان، خاطره سفر جنوب را به یادش آورد. ماموریت پدر چند ماهه بود و مجبور شد خانواده را هم ببرد. دوست پدر تنها آمده بود و میان راه، هم راننده بود، هم هم‌بازی بشری. بشرای شش ساله، در عالم کودکی عمو محمود صدایش می‌کرد. به جنوب رفتند؛ خرمشهر. از آن‌جا به بعد، بشری و مادر در هتل ماندند و حتی سری هم به مناطق جنگی زدند اما پدر و عمو محمود رفتند جایی که بشری نمی‌دانست. پدر هر هفته سر می‌زد؛ تا این که هفته آخر، پدر دیر کرد و وقتی آمد، دستش در گچ بود. مثل همیشه حرفی نزد و به اصفهان برگشتند. عمو محمود هم مدتی بعد برگشت، اما بعد از آن در خاطرات کاری پدر و خاطرات کودکی بشری گم شد. پدر بعد از بازنشستگی هم، حرفی از آن سفر نزد و بشری می‌دانست نباید بپرسد. ته چهره استاد مداحیان، هوای سنگین و گرم خرمشهر و خاطرات آن سفر را برای بشری تداعی می‌کرد. وقتی گفتند استاد مداحیان کارت دارد، بیشتر هم گرمش شد. آن‌قدر که کولر گازی‌های راهرو هم مانند پنکه سقفی هتل‌شان در خرمشهر، بی اثر شدند. مداحیان داشت به گلدان حسن یوسف لب پنجره آب می‌داد. بشری وارد شد، احترام گذاشت و فقط یک جمله پرسید: -امری داشتید استاد؟ مداحیان پشت میز نشست و روی لیست اسامی خم شد: -زِبَرجَدی... بشری زبرجدی... بشین! نشست و منتظر شد مداحیان سرش را از روی لیست بالا بیاورد. مداحیان خشک و جدی پرسید: -با سهمیه ن.م اومدی، درسته؟ -بله. -پدرت شغلشون چیه؟ -بازنشسته ن.م. -بازنشسته کجا؟ -بخشِ ....! لبخند کم‌رنگی، چهره خشک و جدی مداحیان را روشن‌تر کرد. بشری باد گرم جنوب را بیشتر روی صورتش حس کرد. لحن مداحیان همچنان جدی بود: -دختر زبرجدی خودمون هستی، مگه نه؟ دختر محمد؟ بشری پر از لبخند شد اما لبخند نزد، جدی جواب داد: -بله. -حال پدرت چطوره؟ -خوبن، خدا رو شکر. -یه نابغه بود، قدرش رو بدون! خوشحالم که دخترش هم به خودش رفته. بیشتر از همیشه به پدر افتخار کرد. این حس خوب خیلی زود تبدیل شد به ترس از این که مبادا نتواند آبروی پدر را حفظ کند. -سلام من رو بهشون برسون، بگو محمود سلام رسوند. نسیم کارون مشامش را پر کرد. خاطرات جنوب را زود پاک کرد که از دیدن عمو محمود که حالا استاد مداحیان بود، خنده‌اش نگیرد. ـــــــــــــــــــ *منظور مقنعه فرم نیروی انتظامی نیست!!! ↩️ .... نویسنده:فاطمه شکیبا(فرات) کپی بدون اسم نویسنده جایز نیست.❌ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
🌷 روایت دلدادگی سربازان گمنام پسر فاطمه ارواحنا فداه... رکاب 11 (خانم) نباید می‌فهمید. می‌ترسم ذهنش درگیر شود. می‌دانم تا عکس نگیرم، ول نمی‌کند. از ترس این که زود مرخصی بگیرد که ببردم دکتر، خودم می‌روم. دکترها همیشه شلوغش می‌کنند. می‌گوید استخوان‌هایم سالم‌اند اما ممکن است اندام‌های داخلی‌ام آسیب دیده باشند؛ این یعنی سالم هستم! دکتر پیشنهاد می‌کند چندتا آزمایش دیگر هم بدهم؛ اما وقتش نیست. این را هم دادم که خیال او راحت شود. این چند روز آن قدر درگیر بوده‌ام که شب هم خانه نرفته‌ام، او هم همینطور. بعضی زمان‌هاست که کلا ذاتش دردسرخیز است؛ مخصوصا وقتی بعضی‌ها دل‌شان هوای رژیم چنج می‌کند. خب گفتمان با این جور آدم‌ها هم کار ماست! باید یکی پیدا بشود که حالی‌شان کند اصلا این کاره نیستند و هنوز حرف‌های قلمبه سلمبه اندازه دهانشان نشده است. بچه‌اند دیگر! گاهی دلم می‌خواهد جای «او» باشم. بیشتر ماموریت‌هایش یا برون مرزی است، یا با اشرار مسلح و تروریست‌ها سر و کار دارد. آدم این جور وقت‌ها دلش نمی‌سوزد. اتفاقا خنک می‌شود وقتی حال تروریست و جاسوس را می‌گیرد. اما من، با بچه‌های معصوم کشورم سر و کار دارم که در دام یک عده شیاد افتاده‌اند؛ با نوجوان‌ها و جوان‌هایی سر و کار دارم که قربانی جنگ نرم‌اند و خودشان نمی‌دانند. خیلی دردآور است که ببینی یک دختر پانزده-شانزده ساله، خودش را درگیر یک پرونده اخلاقی یا امنیتی کرده که به این راحتی‌ها دست از سر زندگی‌اش برنمی‌دارد و آینده قشنگش را زشت می‌کند. قانون پیر و جوان نمی‌شناسد؛ مخصوصا در پرونده‌های امنیتی! هربار که تماس می‌گیرند و گزارش خودکشی ناموفق یکی از همین جوان‌ها را می‌دهند، آرزو می‌کنم کاش من هم نیروی عملیات بودم تا مجبور نشوم بروم بیمارستان و یک جوان با استعداد و باهوش را روی تخت ببینم، آن هم درحالی که با دستبند به تخت بسته شده. بعد یک هفته،به خانه برمی‌گردم. از عالم و آدم بی‌خبرم. چراغ راهرو را روشن می‌کنم و چادرم را روی جالباسی دم در می‌اندازم. نگاهی به خودم در آینه می‌اندازم. مثل مرده‌ها شده‌ام؛ به قول پدر: - مردۀ نم زده! لب‌هایم به سفیدی می‌زند و چشم‌هایم گود افتاده. بیچاره «او» که باید این قیافه را بدون سرخاب سفید آب تحمل کند! تازه یادم می‌آید همراهم را از حالت پرواز خارج کنم. فوج پیام‌ها به صندوق ارسالم هجوم می‌آورد. بیشترش تبلیغاتی است. او هم پیام داده که شب نمی‌آید و شامم را بخورم. چندتا از نوجوان‌های به زندگی برگشته هم حالم را پرسیده‌اند. از فامیل هم پیام دارم؛ نمی‌خوانم تا پیغام‌گیر خانه را گوش بدهم. پدر است: -می‌دونم سرت شلوغه ولی خواهشا یه سر به مادرت بزن، خیلی بهت نیاز داره! -بی بی دائم سراغ تو رو می‌گیره. تا تو نیای آروم نمیشه. -به سوم که نرسیدی، به هفته‌ش برس، خواهشا! پیغام آخری با صدای هق هق پدر تمام می‌شود. آژیر مغزم به صدا در می‌آید. پیغام بعدی از مادر است: -دورت بگردم تو رو به جون مینا بیا... من و بی بی و خاله ثریات دق کردیم... آخه فامیل چی پشت سرتون میگن؟ دارن میگن چه بی معرفته! -دیدی چه خاکی به سرمون شد؟ بیا دخترم... امشب سومشه تو همون حسینیه که یه عمری توش می‌خوند. بعدی صدای میناست: -آبجی، به خدا بی معرفتیه، تو این وضع مامان و بی بی رو ول کردی. قلبم می‌لرزد. دقیق‌تر گوش می‌دهم. پیغام آخر از پدر است و صدایش بین شیون و گریه گم شده است: -دیشب پسرخاله‌ت فرهاد ایست قلبی کرده، فوت شده. حال مامان و بی بی بده اگه می‌تونی خودت رو برسون... دچار حس مسخره و مبهمی می‌شوم و یک جمله در ذهنم می‌پیچد: «فرهاد مرده!» نمی‌دانم گریه کنم یا نه؟ فرهاد قسمتی از خاطرات نوجوانی‌ام بود؛ حداقل چهارده سال از من بزرگ‌تر بود. خیلی وقت است پرونده‌اش را با عنوان «احساسات و هیجانات زودگذر و بی پایه نوجوانی» مختومه کرده‌ام. حمد و سوره می‌خوانم. دیروقت است؛ فردا را مرخصی می‌گیرم که به هفتم برسم. نه به خاطر فرهاد، به خاطر مادر و بی بی...! ↩️ .... نویسنده:فاطمه شکیبا(فرات) کپی بدون اسم نویسنده جایز نیست.❌ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉 🍉یلداتون مبارک🍉
107571_760.mp3
3.62M
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِ مُحَمَد وآلِهِ الطاهِرین🕊 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
زیارتنامه (س) اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ وَلِیِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ عَرَّفَ اللهُ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْفِی الْجَنَّةِ،وَحَشَرَنا فی زُمْرَتِکُمْ،وَاَوْرَدَنا حَوْضَ نَبیِّکُمْ،وَسَقانا بِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِنْ یَدِ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِب،صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ،اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنا فیکُمُ السُّرُورَ وَالْفَرَجَ،وَاَنْ یَجْمَعَنا وَاِیّاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُمْمُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ،وَاَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْرِفَتَکُمْ، اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ،اَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ بِحُبِّکُمْ،وَالْبَرائَةِ مِن اَعْدائِکُمْ،وَالتَّسْلیمِ اِلَی اللهِ راضِیاًبِهِ غَیْرَ مُنْکِروَلا مُسْتَکْبِروَ عَلی یَقینِ ما اَتی بِهِ مُحَمَّدٌ،وَ بِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یا سَیِّدی،اَللّهُمَّ وَ رِضاکَ وَالدّارَ الآخِرَةَ،یا سَیِّدَتی یا زَیْنَبُ، اِشْفَعی لی فِی الْجَنَّةِ،فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ،اَللّهمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ،فَلاتَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ،وَ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ،اَللّهمَّ اسْتَجِبْ لَنا وَ تَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَ عِزَّتِکَ،و َبِرَحْمَتِکَ وَ عافِیَتِکَ،وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّد وَآلِهِ اَجْمَعینَ،و سَلَّمَ تَسْلیماً یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ ✾✾✾══♥️══✾✾✾ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
ممنون که آرامش خودتون رو فدای آسایش دیگران میکنید، تقدیم به همه ی پرستارای عزیز و کادر درمان روزتون مبارک😍💛 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
دخترانِ‌ پرواツ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 شب سی و دوم به نیت شهید فؤاد مغنیه💚 اجرتون با امام جواد علیه السلام🌺 🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 یَا مَنْ تُحَلّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدّ الشّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ. ذَلّتْ لِقُدْرَتِکَ الصّعَابُ، وَ تَسَبّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِکَ الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ. فَهِیَ بِمَشِیّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَهٌ، وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَهٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوّ لِلْمُهِمّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمّاتِ، لَا یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا یَنْکَشِفُ مِنْهَا إِلّا مَا کَشَفْت‏ وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبّ مَا قَدْ تَکَأّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِکَ أَوْرَدْتَهُ عَلَیّ وَ بِسُلْطَانِکَ وَجّهْتَهُ إِلَیّ. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیَسّرَ لِمَا عَسّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یَا رَبّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ، وَ اکْسِرْ عَنّی سُلْطَانَ الْهَمّ بِحَوْلِکَ، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النّظَرِ فِیمَا شَکَوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَهَ الصّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِکَ مَخْرَجاً وَحِیّاً. وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالِاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِکَ، وَ اسْتِعْمَالِ سُنّتِکَ. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی یَا رَبّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیّ هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى کَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بِی ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ، یَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•° 『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏🌿』 💕اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن یه‌سلامم‌بدیم‌به‌آقامون‌صاحب‌الزمان! 💕السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ 💕یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن 💕و یا شریڪَ القران 💕ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے 💕و مَولاے الاَمان الاَمان🌱 اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva