#سلامامامزمانم
ای که روشن شود از نور تو هر صبح جهان
روشنای دل من....♥️
حضرت خورشید سلام....🌿
『 @Dokhtarane_parva 』
•💙•
#سیدناخامنهای
با دخالت دولت در فعالیتهای اقتصادی موافق نیستم اما با
هدایت ، نظارت، کمکشان
چرا باید انجام بگیرید 🏃♂💼
#آقامونه
#پروا_طوری
『 @Dokhtarane_parva 』
•💛•
#آیه_گرافی
' عَلِمَتْنَفْسٌمَاقَدَّمَتْوَأَخَّرَتْ '
انسان،همبايدبهفکرگذشتهخودباشد، تااگرخلافیکردهتوبهكندوهمبهفكرپساز
مرگخودباشدتايادگارخوبیازخودبهجایگذارد..!
سورهانفطار،آیه۵🌿••
#خدا_جونم
『 @Dokhtarane_parva 』
•💚•
تو میری 🚶♀
اون میمونه با خاطرات
تو :)🙂
#پروا_طوری
『 @Dokhtarane_parva 』
•💛•
یارو ۸ سالشه، تو بیوش زده: یه گرگ هیچوقت گول نمیخوره!
آقا! یکی لواشک اینو پس بده حوصله نداریم😂😐
#خنده_حلال
『 @Dokhtarane_parva 』
#دختران_خرمشهر
#پارت_۹
🌱عاشقانه ای کنار کارون:
صبر کرد بقیه حرفم را بشنود دست هایش را برد طرف آسمان و با ناله گفت:
_خدایا شکرت.. حالام که پیداش کردم..
گریه کرد. گفتم:
_چی شده؟
با گریه جواب داد:
_قربون کار های خدا این همه وقت دنبالت گشتم اون وقت حالا باید پیدات کنم ....
شیطنت کردم و شرم آلود پرسیدم:
_چیکارم داشتیم؟
صدای صوت وحشتناکی به گوش ما رسید و چند متر آن طرف تر چیزی وحشتناک توی دل کارون فرو رفت و یک دنیا آب این ماهی را به هوا ریخت ،گمشده ام چه حالا پیدایش کرده بودم فریاد زد:
_بیاین بالا لامصبا خمپاره بارون کردن!
هنوز جوابم را نداده بود بچه های مدافع شهر که به ناچار از خرمشهر خارج می شدند همه آمده بودند توی قایق یکیشان که انگار با گمشده من آشنا بود گفت :
_برو نادر, برو!
فهمیدم اسمش نادر است داشت با سرعت میراند به آن طرف کارون که ما را نجات بدهد .صدای گلوله سرخی شان را می شنیدیم و می دیدیم رسیدیم آن طرف دلم گرفته بود از دست نادر دیگر تحویلم نگرفت پیاده شدیم بغض کردم نادر می خواست برگردد که ناگهان انگار چیزی را به یاد آورد داد زد :
📙نشࢪ مجنون
⛔️توجہ توجہ کپے بدون ذکࢪ انتشاࢪات جایز نمیباشد ....❌❗️
『 @Dokhtarane_parva 』
#دختران_خرمشهر
#پارت_۱۰
🌱عاشقانه ای کنار کارون:
_آهای!
همه درجا میخکوب شدیم و نگاهش کردیم.گفت:
_بیایید نزدیکتر!
برگشتیم توی آب رو کرد به من و گفت:
_اسمت چی بود؟
بغض آلود جواب دادم
_سعیده!
تند گفت
_ فهمیدی که اسم منم نادر بود؟
سرتکان دادم تندتر از قبل گفت:
سعید خانم زن من میشی؟
من حرف نزدم نمی دانم چه کسی روی زبانم حرف گذاشت گفتم:
_آره...
نادر گفت:
_همتون دیدید؟من با این سعید خانوم نامزد میشیم تا این چند روز تموم بشه !
بعد هم خم شد توی قایق پاکت پلاستیکی چروکیده ای را بیرون آورد و گرفت طرفمان خرما بود گفت :
_بفرمایید شام شیرینی نامزدی ما !
پیشنهاد قشنگ بود. روسری ام را گرفتم و بستم به دسته گاز قایق نادر و گفتم:
_پیمان من با تو تا برگردی...
📙نشࢪ مجنون
⛔️توجہ توجہ کپے بدون ذکࢪ انتشاࢪات جایز نمیباشد ....❌❗️
『 @Dokhtarane_parva 』