eitaa logo
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
511 ویدیو
1 فایل
🔸 وابسته به کانون فرهنگی رهپویان وصال 🌼 شعار ما : « با هم بهشت را می‌سازیم .» 🤝 ارتباط با ما : https://t.me/dokhtarane_zahraee_shz 📱شماره تماس : 09921175498 🔹کانال ایتا و صفحه اینستاگرام : @Dokhtarane_zahraee_shz
مشاهده در ایتا
دانلود
تشکل دختران زهرایی برگزار میکند. اولین کارگاه علمی و رفع اشکال با حضور دبیران متخصص ویژه دختر خانم های مقطع اول و دوم متوسطه‌.(علوم انسانی/تجربی/ریاضی فیزیک). وعده دیدار:پنجشنبه.۲۹آذرماه.ساعت ۸صبح الی۱۵بعدظهر. مکان: مکان برگزاری: بلوار مدرس. بلوار فضیلت جنوبی (35 متری فضیلت) حدفاصل کوچه 33 و 35، خیابان فیض، سمت راست، حوزه علمیه فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) راه های ارتباطی: ✅ شبکه های اجتماعی تشکل « دختران زهرایی شیراز »: تلگرام : 👇 https://t.me/rahpouyan_nasle_panjom ایتا : 👇 https://eitaa.com/rahpouyan_nasle_panjom اینستاگرام : 👇 https://www.instagram.com/rahpouyan_nasle_panjom/ ✅ در صورت تمایل به حضور در این کارگاه عدد ۱ را به شماره 100007137 ارسال کنید. ازین به بعد سرویس ها از طریق سامانه بالا اعلام میشود ☝️ مهلت ثبت‌نام تا سه‌شنبه 27/9/97 .
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
🌀 #رمان ❤️ #جان_شیعه_اهل_سنت ✳️ #قسمت297 _ ما هم نتونستیم بریم حرم!😕 که آسید احمد دستی سرِ شانه‌ا
🌀 ❤️ ✳️ در یکی از پوسترها تصویری از سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب الله لبنان🇱🇧 نقش بسته و در زیر آن نوشته شده بود: «دولت که هیچ، کشور که هیچ، روستا که هیچ، ما حتی طویله‌ای هم به نام نمی‌شناسیم😏!» به حال خودم نبودم که تمام انگشتان پایم می‌سوزد و به شدت می‌لنگم که مجید به سمتم آمد و با لحنی مضطرب سؤال کرد: «الهه! چرا اینجوری راه میری😳؟» از میان سیل جمعیت عبورم داد تا به کناری رسیدیم. مجید مقابلم روی زمین زانو زد و کفش‌هایم را درآورد که دیدم سرِ هر دو جورابم خونی شده. مجید در سکوتی سنگین فقط به پاهایم نگاه می‌کرد.😔 چند قدم آنطرف‌تر، به دیوار سیمانی یکی از موکب‌ها، شیر آبی وصل بود که کمکم کرد تا آنجا بروم و باز برایم صندلی گذاشت تا بنشینم.💺 مامان خدیجه از ساک دستی‌اش💼 ملحفه‌ای درآورد و دور پاهایم را پوشاندند تا در دید نامحرم نباشم. مجید جوراب‌هایم را در آورد، شیر آب را باز کرد و همانطور که روی صندلی نشسته بودم، قدم‌هایم را زیر آب می‌شست. مجید کفش‌هایم را در کیسه‌ای پیچید و توضیح داد: «الهه جان! اگه دوباره این کفش رو بپوشی، پات بدتر میشه!» کفش‌های اسپرت👟 خودش را درآورد و مقابلم روی زمین جفت کرد. با پای برهنه به راه افتاد...👣 @rahpouyan_nasle_panjom
✅ 📚🌺📚🌺📚🌺 ⭕️ آخرین مهلت ثبت نام #کارگاه_علمی 🔹سه شنبه - ٢۷ آذر جهت ثبت نام عدد « ١» را به شماره ١٠٠٠٠٧١٣٧ پیامک کنید. #تشکل_دختران_زهرایی_شیراز @rahpouyan_nasle_panjom
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
🌀 #رمان ❤️ #جان_شیعه_اهل_سنت ✳️ #قسمت298 در یکی از پوسترها تصویری از سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب ا
🌀 ❤️ ✳️ دیگر چیزی تا کربلا نمانده بود. هنوز فاصله زیادی تا دروازه شهر کربلا مانده و جمعیت 👥🗣 به حدی گسترده بود که از همینجا صف‌های به هم فشرده‌ای تشکیل شده و باز جمعیت زن و مرد از هم جدا شده بودند. به هر زحمتی بود، خودم را از میان جمعیت به کناری کشیدم و دیگر از پیدا کردن مامان خدیجه و زینب‌سادات ناامید شده بودم😥 که سراسیمه سرک می‌کشیدم تا مجید و آسید احمد را ببینم، ولی در تاریکی شب🌌 و زیر نور ضعیف چراغ‌های حاشیه خیابان، چیزی پیدا نبود که مثل بچه‌ای که گم شده باشد، بغض کردم.😰 فقط آیت‌الکرسی می‌خواندم. 🙏 از این همه بلاتکلیفی در این شب تاریک و این آشفتگی جمعیت، به گریه افتادم. حرم امام حسین (علیه‌السلام) اینه؟ و بانویی ایرانی کنارم بود که با لحنی ملیح پاسخ داد: «نه عزیزم😌! این حرم حضرت اباالفضلِ (ع)! دیگر مجید و آسید احمد و بقیه را از یاد برده بودم. بین‌الحرمین پیش چشمان مشتاقم گشوده شد و هنوز طول بین الحرمین را با نگاهم طی نکرده بودم که به پابوسی حرم نازنین سید الشهدا (ع) رسیدم. @rahpouyan_nasle_panjom
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
🌀 #رمان ❤️ #جان_شیعه_اهل_سنت ✳️ #قسمت299 دیگر چیزی تا کربلا نمانده بود. هنوز فاصله زیادی تا دروازه
🌀 ❤️ ✳️ پلکی نمی‌زدم تا نگاه مهربانش را لحظه‌ای از دست ندهم که یقین داشتم نگاهم می‌کند!😌 هر دو دستم را به سینه گذاشته و تا جایی که نفسم بر می‌آمد، به عشقش ضجه می‌زدم و از اعماق قلب♥️ عاشقم صدایش می‌کردم. که در تمام عمرم تجربه‌اش نکرده بودم. و چه شبی بود آن شب جمعه که سر به دیوار (ع)، تا سحر میهمان نگاه مهربان امام حسین (ع) بودم. از لحن لرزانی که اسمم را آهسته تکرار می‌کرد، چشمانم را گشودم و هنوز رو به حرم امام حسین (ع) بودم که از میان مژگان نیمه بازم، خورشید عشقش درخشید کسی صدایم زد🏻: «الهه...» همانطور که سرم به دیوار حرم بود، صورتم را چرخاندم و مجیدم را دیدم که پایین پله‌های... با اینکه الهه‌اش را پیدا کرده، هنوز همه تن و بدنش می‌لرزد و نمی‌دانم چقدر نگاهش به دنبالم پَر پَر زده بود که چشمانش گود افتاده و بر اثر گریه🙍♂ و بی‌خوابی به خون نشسته بود. _مجید! دیشب خیلی با امام حسین (ع) حرف زدم، تو همیشه می‌گفتی باهاش دردِ دل می‌کنی، ولی من باور نمی‌کردم... ولی دیشب باهاش کلی دردِ دل کردم...! با احتیاط از میان ردیف زنان و کودکانی که روی پله‌ها استراحت می‌کردند، عبور کردم و همچنان که دستم میان دست مجید بود، قدم به زمین خیس🌧 کربلا نهادم و دیگر نگران گذشتن از میان خیل نامحرمان نبودم که شوهر برایم راه باز می‌کرد تا همسر اهل سنتش را به زیارت حرم (ع) ببرد.💑 @rahpouyan_nasle_panjom
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
🌀 #رمان ❤️ #جان_شیعه_اهل_سنت ✳️ #قسمت300 پلکی نمی‌زدم تا نگاه مهربانش را لحظه‌ای از دست ندهم که یقی
🌀 ❤️ ✳️ ✔️ از ترنم ترانه‌ای لطیف چشمانم را می‌گشایم و دختر نازنیم👼 را می‌بینم که کنارم روی تخت به ناز خوابیده و به نرمی دست و پا می‌زند.👶 با ذکر «یا علی!» نیم خیز شده و همان جا روی تخت می‌نشینم، هر دو دستم را به سمتش گشوده و بدن سبک و کوچکش را در آغوش می‌کشم.😍 حالا یک ماهی می‌شود که خدا به برکت زیارت اربعین سال گذشته، به من و مجید حوریه‌ای دیگر عطا کرده... باز ایام اربعینی دیگر از راه رسیده. نه تنها مجید که منِ اهل سنت هم از شب اول محرم به عشق امام حسین (ع) لباس عزا پوشیده و پا به پای آسید احمد و مامان خدیجه، خانه‌ام را پرچم عزا🏴 زده‌ام که حالا پس از هزاران سال و از پسِ صدها کیلومتر فاصله، او را ندیده و عاشقش شده‌ام!❤️ که حالا می‌دانم عشق حسین (ع) و عطش عاشورا با قلب سُنی همان می‌کند که با جان شیعه کرده و...😍 هر چند به هوای رقیه👶 نمی‌توانیم در مراسم اربعینِ امسال، رهسپار کربلا شویم. اما قرار است امروز به بهانه بدرقه آسید احمد و خانواده‌اش تا خروجی بندر برویم و رایحه حرم امام حسین (ع) را از همین مسیری که به کربلا می‌رود، استشمام کنیم.🍃 مجید رقیه را از آغوشم می‌گیرد تا آماده بدرقه عشاق اربعین شوم و با چه شیرین زبانی پدرانه‌ای با دخترش بازی می‌کند و چه عاشقانه به فدایش می‌رود که رقیه هم...!👨👩👧❤️ @rahpouyan_nasle_panjom
چل بار بگو : "چِل تا چِلو، چِل بار چِلو میدم" و برای چِل تا چِل بفرست تا شب چِله یه خبر چِل کننده چِلت کنه!😂 شب چله‌تون مبارک! 😜🍉 @rahpouyan_nasle_panjom
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃 آذر ماهی، متولد قشنگ‌ترینِ پاییز تولدت مبااااااااااارک 💛❤️ 🎊 #تولد ♐️ #آذر_ماهی 🙂 #دخت
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ #دی ماهیااااا تولدتون مبااااااااااارک 💙❤️💙 🎊 #تولد ♑️ #دی_ماهی 🙂 #دخترانه @rahpouyan_nasle_panjom
🕯 با قوطی کنسرو برای اتاقتون #جا_شمعی درست کنید! 😍👌 #ترفند_دخترانه @rahpouyan_nasle_panjom
چاکر بچه های کانال...😁👋👋 @rahpouyan_nasle_panjom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز بعد از یه بارونِ زمستونی 🌧🌬❄️ 🛣 بلوار شهید چمران شیرازِ قشنگمون ☺️ @rahpouyan_nasle_panjom
✔️ شاخِ کی بودم ؟!! 😑♀😎😂😝 #درس #امتحان @rahpouyan_nasle_panjom
🎀🔸🎀🔸🎀🔸🎀 یادآوری کن و از یاد ببر !!! #امیرالمومنین_علیه_السلام @rahpouyan_nasle_panjom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میگفتن بی سر و صدا، آروم برید تو حیاط. معلمتون نیومده. 😜😁😁😁 @rahpouyan_nasle_panjom
🌸🎉🎉🎉🎉🎉🎉 هر #دختری که دختر زهرا نمی شود هر بانویی که #زینب_کبری نمی شود دار و ندار حضرت حیدر، مجلّله جز تو کسی که "زینت بابا" نمی شود میلاد عمه جانمان مبارک ♥️ #میلاد_حضرت_زینب_سلام_الله #روز_پرستار @rahpouyan_nasle_panjom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💟💠💟💠💟💠💟 ▶️ ولوله در ولوله شد!!! #حامد_زمانی 🎤 #میلاد_حضرت_زینب_سلام_الله #روز_پرستار @rahpouyan_nasle_panjom
Velveleh-HamedZamani.mp3
3.12M
🔶🔹🔶🔹🔶 در بزمت، سرو چمانت، رقصان نرگس مستت، حیران خرمن مویت، سامان   💠 🎤 💠 @rahpouyan_nasle_panjom
🏠🔹🏠🔹🏠🔹🏠 با همسایه ات👨 به نیکی همسایگی کن...! #اخلاق @rahpouyan_nasle_panjom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️◾️🔸🔸🔸🔸🔸◾️▪️ 🔸 دود بود و #دود_بود و دود بود گل میان آتش نمرود بود 🔸 شعله می‌پیچید بر گرد #بهار خون دل می‌خورد تیغ ذوالفقار #شهادت_مادرم_زهراء #‌فاطمیه @rahpouyan_nasle_panjom
🌱🌼🌱🌺🌱🌼🌱 کارگاه آموزشی کادر #تشکل_دختران_زهرایی 🎙 استاد #حامد_خرم_شکوه 🌸🍀🌻🍀🌸 @rahpouyan_nasle_panjom
🌱🌼🌱🌺🌱🌼🌱 کارگاه آموزشی کادر 🎙 🍀🍀🌻🍀🍀 @rahpouyan_nasle_panjom