انگشت به لب ماندهام از قاعده عشق…!
ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم🥺
شما هم دعوتید به جشن بزرگ #نیمه_شعبان 😍
🔸مولودۍ🎊
🔹دکلمہخوانے🎙
🔸اجراۍ زیباۍ گروه سرود نسلظـهــور❤️
🔹اجراۍ مسابقه😉
🔸با حضـــور یک مهمـان ویـــ🔥ـــژه🤩
خلاصـه که قراره دور هم بترکونیمممم😍🎉
همین الان این بنر رو برای تماااام فامیلها و دوستانت بفرست تا تو هم از این طریق برای جشن امامزمان(عج) مهمـون دعوت کرده باشے و تو ثوابـش شریــک باشے😎
نگران شلوغ کردن کوچولوها هم نباشین😇
چون برای کوچولوها هم برنامه داریممم✌️🏻👻
دیگه بهونهای نداریا!😉
سهشنبه ۸ اسفندماه ساعت ۱۵:۳۰ در تلگرد، میدان عسگریه، علامه طباطبائی ۲۲، مسجد امام رضا(ع)
منتظرتون هستیمممم🎊🧡
شب قدر است و محتاج دعايم
زعمق دل دعايي کن برايم
اگر امشب به معشوقت رسيدي
خدا را در ميان اشک ديدي
کمي هم نزد او يادي ز ما کن
کمي هم جاي او ما را صدا کن
در این شبهای قدر التماس دعای مخصوص دارم
🙏🙏🙏🙏🖤🖤🖤🖤🖤
"♥️"ᴊᴏɪɴ↴
➜ @Dokhtarann_fatemi
❤️🔥 اگه نجف و کربلا میخواهی 😍
✅ویژه شب قدر
✍آقای جوادی آملی فرمودن اگر نجف
وکربلا میخواید،شب قدر۴۰مرتبه آیه
۳۵سوره ی نور رو بخونید و از امام رضا(ع) امضا بخواهید...🌸
💌آیه۳۵ نور:
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ🌱
💌انجام بدید و برای بقیه بفرستید،
شاید دیگران هم انجام بدن اونوقت شما
هم توی برکتش شریک شدید🌸
"♥️"ᴊᴏɪɴ↴
➜ @Dokhtarann_fatemi
کریم الصفح میدونی یعنی چی؟
یعنی من یه اشتباهی کردم
بعد میرم پیش خدا، میگم خدایا دیدی چه گناه بزرگی دارم؟🥺
خدایا میدونم اشتباه کردم، اونقدر گناه کردم که خودم اعتراف میکنم لایق مجازاتم😢
حالا اومدم منو مجازات کنی😞
خدا میگه
گناه؟ مگه گناه کردی؟ بابت چی مجازاتت کنم؟🧐
من که ندیدم😅، برو بچه، برو
خدا خودش میگه من کریم الصفح ام
خدایا به حرفات ایمان داریم🥺
میدونیم وقتی زندگی تموم بشه و بیاییم پیشت میگی:
همون شب قدر ماه رمضون فلان سال
دیگه وقتی منو اینطور صدا کردی
کلا داستانت فرق کرد، پس اینجا خودم حواسم بهت هست، نترس🙃
یا کریم الصفح... یا کریم الصفح ...🧡
التماسدعا :)
"♥️"ᴊᴏɪɴ↴
➜ @Dokhtarann_fatemi
#یوم_الجمعه🍃
سرعت دنیا تند شده
شب میخوابیم صبح بلند میشیم،
یه گوشه دنیا بهم ریخته...
بگیر بگیرِ امام زمان شروع شده
آقا دونه درشتا رو میگیره
جوونا!!!!
حضرت آقا به ما ماموریت داده..:)
پرچم ظهور رو
باید بالای قلههای عالم بزنیم.
آقا آماده باش داده برای جوونا
برای این #ماموریت خودت رو آماده کردی؟🧐
میشه اسمت رو گذاشت
( مجاهد فی سبیلالله )؟؟؟؟
یه وقتی از بقیهالله جا نمونیدا :)))
🔸حاج حسین یکتا
"♥️"ᴊᴏɪɴ↴
➜ @Dokhtarann_fatemi
یادت باشه بچه شیعه هیچ وقت باخت نمیده✌🏻
#تزریق_امید✨
"♥️"ᴊᴏɪɴ↴
➜ @Dokhtarann_fatemi
🎊مژده 🎊مژده
📮فراخوان گروه سرود📮
گروه سرود ✨نسـلِظـهــــور✨ قصد دارد از بین نوجوانان علاقهمند و مستعد به سرود و همخوانی، عضو بپذیرد😍😎
ویژه دختران ۷ تا ۱۰سال🤓🍓
جهت کسب اطلاعات بیشتر و دادن تست، به آیدی @Smb315 در ایتا مراجعه بفرمایید😉♥️🌱
لطفا این بنر رو براۍ همه عزیزان علاقهمند ارسال بفرمایید😘
یاعلے🖐🏻
🌸|⇦کـانـالمنطقـهچهـارمشهـد:
https://eitaa.com/mantaghe4_mashhad
May 11
#داستان_کوتاه
#روز_معلم
در روز اول سال تحصیلى، خانم "تامپسون" معلم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد
و پس از صحبتهاى اولیه، مطابق معمول
به دانش آموزان گفت که
همه آنها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست👌🏻
البته او دروغ میگفت و چنین چیزى امکان نداشت.
مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام "تدى استودارد" که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت😩
تدى سال قبل نیز دانشآموز همین کلاس بود🤫
همیشه لباسهاى کثیف به تن داشت😵💫
با بچههاى دیگر نمیجوشید😓
و به درسش هم نمیرسید.🤯
او واقعا دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.😵
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور داشت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سالهاى قبل او نگاهى بیندازد تا شاید به علت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.😞
معلم کلاس اول تدى در پروندهاش نوشته بود:
تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام میدهد و رفتار خوبى دارد. “رضایت کامل”.🤩🤩
معلّم کلاس دوم او در پروندهاش نوشته بود:
تدى دانش آموز فوق العادهاى است. همکلاسیهایش دوستش دارند😍 ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.
معلم کلاس سوم او در پروندهاش نوشته بود:
مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است.😔 او تمام تلاشش را براى درس خواندن میکند ولى پدرش به درس و مشق او علاقهاى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.
معلم کلاس چهارم تدى در پروندهاش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقهاى به مدرسه نشان نمیدهد😣. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش میبرد.
خانم تامپسون با مطالعه پروندههاى تدى به مشکل او پى برد🤔 و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد.
تصادفاً فرداى آن روز، روز معلم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند🎁
هدایاى بچهها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود😬
خانم تامپسون هدیهها را سرکلاس باز کرد.
وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچههاى کلاس شد😆 اما خانم تامپسون فورا خنده بچهها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد.
تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد.
سپس نزد او رفت و به او گفت:
خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را میدادید🥺
خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد😭
از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش “زندگی” و “عشق به همنوع” به بچهها پرداخت و البته توجه ویژهاى نیز به تدى میکرد😌
پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق میکرد او هم سریعتر پاسخ میداد😍
به سرعت او یکى از باهوشترین بچههاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، اما حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود❤️
یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلمى هستید که من در عمرم داشتهام.
شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است😇
و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشتهام.
چهارسال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است اما دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل میشود🤓
باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.
چهارسال دیگر هم گذشت و باز نامهاى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است🥰
باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانیتر شده بود: دکتر تئودور استودارد😎
ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و میخواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته میشود بنشیند👵🏻
خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگینها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد. تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت:
خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که میتوانم تغییر کنم از شما متشکرم🙏🏻🌹
خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد:
تدى، تو اشتباه میکنى. این تو بودى که به من آموختى که میتوانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.
بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است!😍
"♥️"ᴊᴏɪɴ↴
➜ @Dokhtarann_mahdavi