#حجاب🌱
میدونیچرااز #حجاب بدشمیاد⁉️
چونبالاسرشیہناظمےبودهڪهمدامبهشبا
اخمگفٺہࢪوسریتنیفته...🤨
چونیہمعلمیداشتهڪہبہشنگفتهچقدࢪ
چادࢪبہشمیاد🌱
چونهمشبہشگفتناگہحجابنداشٺہ
باشی
میریجہنم!🔥
نگفتناگہباحجابباشیخداعشقمیڪنه♥️
بادیدنت!🙃
چونبهشنگفتناگہحجابداشٺهباشینگاه
طمع کسیسمتتنمیاد!🖇
چونفڪرکردهاگہبہشمیگیࢪوسریسرتباشہ بخاطراینهڪهبقیہبہگناهنیفتن!🕊
چوننفہمیدهڪهتوبرا؎خودشمیگی..🦋
👈باࢪوشدࢪستامربهمعروفونهیازمنکر✨
حجابداشتهباشیم...
⚠️ #تلنگر
روزی یکی از نیرو های شیطان به او گفت :
فرمانده چرا اینقدر خوشحالی/ مگر گمراه کردن اینها چه فایده ای داره ؟
شیطان جواب داد:
اینها را که غافل کنیم امامشان دیر تر می آید.
دوباره پرسید:
آیا ما موفق بوده ایم ؟
شیطان خنده ای کرد و گفت:
مگر صدای گریه امامشان را نمیشنوی ...🤦🏻♂
« چقدر این جمله دردناکه 🥺😭 »
ـــــــــــــــــــــــ
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللھ..
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج❤️
.
💢 چرا دانشگاه شریف
آماج عملیات دشمن است؟
🔹دانشگاه صنعتی شریف، بیش از ده هزار دانشجو دارد و از مراکز مهم در تولید علم و فناوری برای پیشرفت کشور به شمار می رود.
♦️در روزهای اول اغتشاشات، جمع 200- 300 نفره در برخی تجمعات شرکت کردند و در آن میان، گروه چند ده نفره فحاشی و هنجار شکنی نمودند. با آرام شدن اوضاع، بیشتر، همان جمع چند ده نفره خودنمایی کرده اند که رفتار های رادیکال، قانون شکنانه و لُمپنیستی دارند.
🔹آنها (که بعضا بازی خورده هم هستند) دیروز با هجوم به سلف غذاخوری و ایراد خسارت، خواستار مختلط شدن سلف شدند. امروز همان چند ده نفره، دور هم جمع شدند و با هم غذا خوردند!
♦️هم بحران سوژه و مطالبه و منطق، نزد این اقلیت روشن است و هم عدم همراهی اغلب آن ده هزار دانشجو، پس از این که بسیاری از حقایق و هدف دشمن از تحریک به اغتشاش روشن شد.
🔹دانشگاه و دانشجوی شریف و برخی مراکز مشابه)، سوژه عملیات دشمن هستند، چون دشمنان از اساتید و دانشجویان خدوم به کشور ضربه خورده اند. اساتید و دانشجویان شریف، همان هایی هستند که تا خدمتی به مردم کردند و حصار تحریم را شکستند، ابتدا تحریم و بعد ترور شدند.
♦️اما با وجود این جنگ آشکار و پنهان، ایران عزیز، در حال پیشرفت علمی وفنی است. به تعبیر هرتسلهالوی فرمانده رکن اطلاعات ارتش اسرائیل: "از انقلاب 1979 ایران، ما 3 برابر رشد علمی داشتهایم، اما رشد ایران 20 برابر شده. آنها به برتری فنی نزدیک میشوند. جنگ واقعی در آینده نیست؛ همین حالا جریان دارد. جنگ امروز، جنگ ذهن هاست و تبلیغات ایران میتواند روحیه اسرائیلیها را درهم بشکند".
🔹یادآور می شود دانشگاه شریف، بیش از ۱۳۰ شهید والا مقام تقدیم انقلاب و کشور کرده که از آن جمله، شهیدان محسن وزوایی، حسن عباسپور (وزیر نیرو و شهید جنایت منافقین در هفتم تیر ۱۳۶۰)، مجید شهریاری، مسعود علی محمدی، و مصطفی احمدی روشن است.
♦️این نکته را هم فراموش نکنیم: صهیونیست ها چند ماه قبل ضمن حفظ سیاست ابهام، عنوان کردند که چند نخبه فنی و دانشگاهی ایران را به شکل های مختلف ترور کرده اند.
🔹آن مسیر ترور آشکار جواب نداده و نمی دهد، بلکه خون شهید نخبه پرور است. بنابراین به شگرد ترور نرم نخبگان روی آورده اند. تا قربانیان به جای اسباب افتخار، مایه شرمندگی و ترمز پیشرفت کشور باشند.
رفیق..
ظہورنزدیکترازاونچیزیہ
کہذهنوعقلومنطقما؛درکشکنہ!
کوچیکترینکارما..
دقتکن کوچیکترینکارما
توظہورآقااثرداره🌿♡|
|💔|اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ🦋
#امام_زمان
🤲💌 خدایا چهخوبهکه
خودتپایصحبتودرد دلایبندههات
میشینی
🌱یا سامِعَ الاْصْواتِ
ای شنونده نداها✨
📒دعای جوشن کبیر
#خدا
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
✍🏻 علامه طباطبائی :
🍁برگی که از درخت ،
بر زمین می افتد ،
در عالم تاثیر گذار است...
🍁چطور فکر می کنید
گناه کردن در عالم ،
بی اثر باشد...؟
#گناه_کردن
چطورۍ گناه نکنم🔥؟!
+ بھ گناه فکر نکن ! پاے آدم جایی میره ڪہ قبلا فکرش رفتہ👌🏻💭!
🍃 هے نگـو مـن گناهکارم
منو قبول نمیکنہ...
روم نمیشہ با خدا حرف بزنم...
بہ قولِ استاد دولابی
مالِ بد بیخِ ریشِ صاحب شہ...!
تـو مخلوقِ خدایے :)
-حاج آقا پناهیان
#روحاء
🔴روغن ۱۰ درصد ارزان شد
🔹مدیرعامل شرکت تعاونی فرآوری روغن:ریزش قیمت روغن در بازارهای جهانی، رفع موانع صادرات روغن از مالزی و اندونزوی و همچنین تسهیل روند صادرات روغن آفتابگردان از روسیه و اوکراین ۳ دلیل کاهش قیمت روغن است.
🔹در حال حاضر قیمت روغن نباتی ۵ کیلویی ۳۶۵ هزار تومان، روغن جامد کوچک ۷۰ هزار و ۴۰۰ هزار تومان، روغن مایع ۸۱۰ گرمی ۵۹ هزار و ۴۰۰ و روغن مایع ۹۰۰ گرمی سرخ کردنی ۶۲ هزار و ۵۰۰ تومان است.
🌠 #رمان
#پارت۱۱
#جبهه_ای_در_شهر
" فرزند کوچک من "
🔹 هر روز که می گذشت علاقه م بهش بیشتر می شد...
⭕️ لقبم "اسب سرکش" بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ...
🔸چشمم به دهنش بود ،تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ...
🔹من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم می ترسیدم ازش چیزی بخوام ...
✅ علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه...
هر چند، اون هم برام کم نمیذاشت. مطمئن بودم هر کاری که برام می کنه یا چیزی برام می خره، تمام توانش همین قدره ...
🔶خصوص زمانی که فهمید باردارم😌
اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد...
🔹 دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ...
🔴 این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد👌
مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی
نباید به زن رو داد ...
اگر رو بدی سوارت میشه و...
🔸اما علی گوشش بدهکار نبود ...
منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده، با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو هم بکنه☺️
🔹فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم و دائم الوضو باشم و...
منم که مطیع محضش شده بودم. باورش داشتم ...
🔸9 ماه گذشت ...
✳️ 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود😊
اما با شادی تموم نشد ...
وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد ...
🔸مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده
اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت به مادرم گفت: لابد به خاطر دختر دخترزات ،مژدگانی هم می خوای؟😤
و تلفن رو قطع کرد ...
⭕️مادرم پای تلفن خشکش زده بود ...
و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد ...
🎇 #رمان
#پارت۱۲
#جبهه_ای_در_شهر
💮💖💮
"رحمت خدا"
🔸 مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ...
بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ...
و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ...
🔸 هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده!
👌🏼تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه
چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت...
🔹نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... خنده روی لبش خشک شد.
🔻با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت، نمی دونم ... 😓
مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین:
- شرمنده ام علی آقا،دختره 😢
نگاه علی خیلی جدی شد.
هیچ وقت، اون طوری ندیده بودمش!
با همون حالت، رو کرد به مادرم:
- حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید؟☺️
🔹مادرم با ترس ،در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ...
❤️ اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه...😭
🔻 بدجور دلم سوخته بود ...
- خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟!☺️
دختر رحمت خداست ، برکت زندگیه ... خدا به هر کی نگاه کنه بهش دختر میده...
عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ...
و من بلند و بلند تر گریه می کردم ...
🔹با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ...
و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاقه و با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ... 😭
دخترم رو بغل کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار زد/
چند لحظه بهش خیره شد ...
حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... 😊
دونه های اشک از کنار چشمش سرازیر شد ...
- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ؛ حق خودته که اسمش رو بزاری😊☺️
🔸اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ...
زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید...💞
خوش آمدی زینب خانم... خوش اومدی عزیز دل بابا...😌
و من هنوز گریه می کردم ...
اما نه از غصه، ترس و نگرانی.... از سر شوق...