چی بخوریم موقع سحری و افطار؟🤨
زولبیا/بامیه
سبزی/میوه
نان/نخل
چای بابونه/عسل
پنیر/کره
اینها رو میتونید بخورید البته اگه خواستید😉
★★★★★★★★★
꧁@Dokhtarannzami꧂
★★★★★★★★★
دختران نظامي
رمان دخترک پلیسی
پارت اول
❁❁
❁❁
❁❁
❁❁
❁❁
❁❁
❁❁
❁❁
در رو که باز کرد اومد تو و گفت:چطوری خبی؟
_آره
+راس میگی؟
_آره دیگه
+پس که اینطور
_اره دیگه همینطوره! حالا برا چی اومدی اینجا زهراجان؟نمیخواست خودتو خسته کنی؟
کمی مکث کرد و بعد گفت:نیکا جان! پدرت گفت تا بیام پیشت تا اندکی حالت بهتر بشه.
کمی اتاق در حال سکوت بود که ناگهان در باز شد و مادرم اومد تو و کنار بسترم نشست.
زهرا با اجازه گرفتن از مادرم به خونشون رفت و من هم کَم کَمَک به خواب میرفتم و در اخر به خواب رفتم.
_خورررر خورررف خووووپ خووور
+چقدر خور و پف می کنه دختر قشنگم.
طفلکی دستش شکسته وگرنه میگفتم کارهای خونه رو بکنه.
زود از خواب پریدم گفتم: ینی چی؟؟ من چرررا؟ من دستممم شکستهه!!؟
+خخخخخخخخخخخ چقد جدی هستی نیکا جان!!
_آخِش یکم بهتر شدم.
+خب دیگه تو بخواب من برم کار دارم.
_باکی؟
+با خودم
_بگو دیگهههه مامان
+منظورم اینه که برم به کارهای خونه برسم
_اُهوم
در بسته شد. یه دفعه چشمام به طرف پنجره رفت و یه نفرو دیدم که همه جاش سیاه بود😱
خیلی ترسیده بودم داشتم لال میشدم و نمیتونستم جیغ بزنم.
ولی کمی که اون وَرتَر رفتم دیدم که یه چادر سیاهه که افتاد بوده روی صندلی…
به خودم خیلی خندیدم که یهو زهرا اومد تو و گفت: چرا داری با خودت میخندی😮
خجالت کشیدم و سرمو پایین انداختمو گفتم هیچی نبود فقط یه چادر افتاده بود روی صندلی فک کردم جنه🙄
+خخخخ واقعاً که.....
تلفن به صدا در اومد و رفتم برداشتمش:
_الو سلام
+الو سلام علیک
_فرمایش؟
+خبر خوشی برای شما داریم
_چه خبرییی وُیی
+اینکه شما بالأخره در شغل پلیسی انتخاب شدید.
_وای خدا رو شکر
🛑بیب بیب تلفن قطع شد🛑
_اه این دیگه باز چرا تلفونو قطع کرد.بذار دفه بعد من تلفونو قطع کنم
زهرا از توی اتاقم سر کشید و گفت:چی شده کی بود چی گفت چی بود؟
منم روانه به طرف اتاق رفتم و......
ادامه دارد…
★★★★★★★★★
꧁@Dokhtarannzami꧂
★★★★★★★★★
دختران نظامي
رمان دخترک پلیسی
پارت دوم
❁❁
❁❁
❁❁
❁❁
❁❁
❁❁
❁❁
❁❁
منم روانه به طرف اتاق رفتم و ماجرای پلیس شدنمو براش توضیح دادم.
+چه خوب ولی اگه نظام بودی بهتر بود.
_نظام همون پلیسه دیگه😊
+نخیر خانومی خیلی هم فرق داره😏
_راستی تو که رفتی خونتون کی اومدی؟🤨
+رفتم ولی والدینم نبودن و منم زنگ زدم و گفتن که دوباره برگرد چون کلید خونه رو با خودمون به شمال بردیم.
+جداً؟
_پس چی؟ قراره توی این 6 روز خوش بگذرونیم!
+من که دستم شکسته
_دقیقاً خوب یادم انداختی! خب تو که دستت شکسته پس چرا تو رو توی پلیسی قبول کردن؟
چیزی نگفتم و فقط به سقف اتاق نگاه می کردم.
زهرا گفت:های با توئَم!! چرا سقف رو نگاه میکنی چیزی از گچ هاش کمه؟؟
خیلی زهرا میم بود😂از حرفای خنده دارش فرشو گاز گرفتم.
زهرا اخم کردو گفت:نخند حرف نزن نه نه حرف بزن!!
دیگه فرشو داشتم میخوردم از بسی که حرفای طنز میگفت.
بهش گفتم باید این صحنه که گفتی نخند حرف نزن نه نه حرف بزن رو یه میکس خنده دار میساختن خخخ
یکی زد پس کَلَم گفت:تو انگار الان پلیسی؟برو بابا
این حرفا ادامه داشت تا شب و شب که خوابیدیم صبح روز بعد......
ادامه دارد.....
★★★★★★★★★
꧁@Dokhtarannzami꧂
★★★★★★★★★
دختران نظامي
سیزده بدردرجبهه
و تازه از صبحگاه برگشته بودیم که بچهها دورهام کردند که برویم سیزده بدر! هر چه گفتم: چه سیزده بدری؟ این حرفها چیه؟ ول کنید بابا! که اصرار و التماس کردند که الا و بالله باید برویم. از تدارکات ناهار گرفتیم و رفتیم لب رود کرخه. جای باصفایی پیدا کردیم. بچهها تاب درست کردند و آخر سر، ما را هم که قیافه گرفته بودیم که مثلا مسئول دستهایم به وسوسه انداختند. موقعی به خودم آمدم که دیدم تاب میخورم و میخندم. ناهار را میان گل و چمن، لا بهلای دار و درختها فرستادیم به خندق بلا. بچهها به شوخی سبزه گره میزدند و آه میکشیدند. کلی خندیدیم و عصر برگشتیم اردوگاه. یک هفته نشد که تو عملیات «کربلای هشت» خیلی از آنان به شهادت رسیدند. با سر و صدای بچهها به خودم میآیم. بچههای تبلیغات در حال پخش عیدی هستند. اسکناسها تبرک شده حضرت امام که مثل طلا و جواهر در دست میچرخند و چشمها را به نمی اشک مهمان میکند. بچهها دم میگیرند که : فصل گل و صنوبره/عیدی ما یادت نره!فرمانده میخندد و با تکان دادن دست، بچهها را ساکت می کند و میگوید: «باشد، باشد، اما عیدی شما این است که دو تا سه روز دیگر میرویم عملیات» بچهها صلوات میفرستند و چند نفر سوت بلبلی میزنند. همه میخندیم. صلوات پشت صلوات. میروم وضو بگیریم که باز چشمم میافتد به ستون رو به رو که رویش نوشته: «برای شادی روح شهدای آینده صلوات.» راوی: داود امیریان
★★★★★★★★★
꧁@Dokhtarannzami꧂
★★★★★★★★★
دختران نظامي
سلام
❗❗ توجه توجه❗❗
یه کانالی هست به اسم (واجب فراموش شده)؛خب،!
همه چی میزاره
تلنگر 🌸
امام زمان🌸
عکس 🌸
فیلم 🌸
بیو گرافی🌸
سخنرانی🌸
از همه مهمتر اینکه اموزش امر به معروف و نهی از منکر🌸
خود سازی🌸
چادری🌸
عکس های برادرانه🌸
خواهرانه🌸
نظامی🌸
از استاد هایی مثل استاد تقوی *استاد قرائتی*استاد دانشمند *استاد عالی و ...
من که پیشنهاد میدم بیای ضرر نمیکنی😉
بفرما اینم لینکش
👇👇👇👇👇👇
╔═💎 💫═══╗
@vajebefaramosh_shode
╚═══💫 💎═╝
هدایت شده از رویین دژ
🔴⚠️ فوری ‼️ فوری ⚠️🔴
🚨 به دلیل استقبال کمنظیر هموطنان عزیز از مسابقه عظیم فرهنگی «آشنای غریب»، علاوه بر #افزایش_دو_و_نیم_برابری_جوایز، مهلت ثبتنام و زمان برگزاری مسابقه نیز #تمدید_شد‼️
🎁 جوایز ارزندهی این مسابقه، ۵۰ میلیون تومان شامل:
💰 ۱۲ کارت هدیه یک میلیون تومانی برای نفرات برتر
💰 ۱۲ کارت هدیه پانصد هزار تومانی برای نفرات برتر
💰 ۳۱۳ کارت هدیه صد هزار تومانی به قید قرعه برای افرادی که حداقل نصف نمره آزمون را کسب کنند
⏳آخرین مهلت ثبت نام در مسابقه: ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
📆 تاریخ برگزاری مسابقه: ۲۵ و ۲۶ فروردین ۱۴۰۱
✅ ثبتنام در مسابقه، دانلود نسخه PDF جزوهی «آشنای غریب» و عضویت در کانال اطلاعرسانی:
🆔 zil.ink/ashenaye_gharib
📌 کلیهی جوایز این مسابقه، از جانب دوستان و اعضای #مجمع_حافظان_قرآن_کریم_کاشمر تامین شده و کاملا مردمی است.
#آشنای_غریب
#نشر_حداکثری_برای_امام_زمان
🔺 @RooyinDezh
💥#تــلنـگــر
بزرگی میگفت:
همه مردم نسبت به همدیگه حقالناس دارن!!
پرسیدم یعنی چی که نسبت به هم؟
فرمودن وقتی یکی زار میزنه
تا امام زمانش رو ببینه،
یکیم بیخیال داره گناه میکنه،
این بزرگترین حقالناسیه که با هر گناه
میفته به گردنمون...
👌 داستان کوتاه پند آموز
💭شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد.
💭 روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: ✨لااله الا اللّه✨
💭 طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد.
💭 با آن همه لااله الاالله که می گفت ، وقتی گربه به او حمله کرد ، آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.
💭 سپس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است!
✅ آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم؟!
امامحسیندلم(:"
دلمهوا؎توداردخداڪندراستباشد
ڪہمیگوینددلبہدلرآهدارد...!♥️🔏
#السلامعلیڪیااباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•💛🌻•
یاامام رضاسلام
غیرتوکدوم رفیق
سنگ تموم گذاشت برام؟
#السلامعلیکیاعلۍابنموسۍالرضآ
#امـامرضایۍام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
⭕ کاری ندارم کسی حرف من را
قبول دارد یا ندارد
حزب و جناح فرع است؛
اصل، ولی فقیه است
اصل، جمهوری اسلامی است...
حاج قاسم 🌿♥️
تصویری از دختر ۸ ساله حجتالاسلام اصلانی که امروز در حرم رضوی به شهادت رسید
#شهید_اصلانی
وقتی حاجی به خاطر ما دولا دولا میدوید زمین میخورد و زانوهایش زخمی میشد وقتی سرما به استخوان هایش میزد وقتی سوت خمپاره میآمد و روی زمین میخوابید و سرش به زمین میخورد و محاسنش خاکی میشد
و سر من بر بالش نرم بود!
وقتی غم کودکان را میخورد
من در حال غصه خوردن برای چه بودم؟
او هیچگاه بر کسی منت نگذاشت
اصلا چیزی نمیگفت!
😭 #جای_شما_خیلی_خالیه_سردار_دلها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🖇🤍›
#استوری
سلام ای قرار دل بی قرار :) امام زمان جآنم✨
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
•••━━━━━━━━
#تلنگر
هر وقت فکر میکنید که طرد شدهاید، در واقع خداوند شما را به سمت چیزی بهتر راهنمایی میکند. از او بخواهید که شما را با قدرت پیش ببرد
#متن _زیبا
🆔••➣@Dokhtarannzami ッ•🍃
بخون قشنگه کمه ❤
شیطان می گوید👿 :
1 زنی که لباس برهنه می پوشه معشوقه ی من است.
2 حمام ومسجدی که سودخوری باشه خانه ی من است.
3 مردی که گناه می کند عزیز من است.
4 جوانی که توبه کند ،عبادت کند دشمن من است.
5 کسی که این گفتار را به دیگران نمی گوید عاشق من است.
اندازه عشقت به خدا پخش کن