eitaa logo
دختران نظامی
629 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
6هزار ویدیو
145 فایل
بسم‌رب‌الشہید ‌مشخصات کانال و‌قسم‌بہ‌خستگے‌چشمانت! ‌ ‌شروع‌خادمے:1400/11/4 پایان‌خادمۍ: انشاءالله‌شہادٺ _‌کپے؟! ‌ +صلوات‌یادت‌نره‌مؤمن:) برای حرفای قشنگتون... :) https://daigo.ir/secret/6203690599
مشاهده در ایتا
دانلود
دختران نظامی
✨تسخیر ناپذیر✨ پارت یازدهم. دکتر اومد بیرون. _ ،با شک ۳۶۰ برش گردوندیم،ولی خداروشکر خطر رفع شد و به
✨تسخیر ناپذیر ✨ پارت دوازدهم. بچه ها کار های مرخص شدنم رو انجام دادن و قرار بود که اولش یه سری به خونه بزنم. تو راه خونه بودیم و یه دختر خیلی به نظرم آشنا اومد ،یهویی راننده ماشین رو نگه داشت،تعجب کردم چیزی شده؟! _خانم محمدی این دختر رو میشناسید؟ به نظرم آشنا میاد... اوممممم ، آها عسل✨🙂 _ بله عسل هستش پیاده شدیم از ماشین عسل دوید به طرفم ،میخوشات بپره تو بغلم که یهویی وایساد😐؟! +خالهههه🥺🥺 جانم عزیزم +دستتو چرا بستی؟؟؟🙁 چیزی نیست آروم اومد و بغلم کرد و منم اروم بوسیدمش🙂✨ سرگرد از ماشین پیاده شد که دو برداشت طرفش و پرید تو بغلش😂😂❤️ +عمووووو😍😍چقده خوشحالم میبینمتوننن😍😍❤️ _ منم خوشحالم می‌بینمت سرگرد رو بوسید😂😂😚✨ وای خدای من این دختر چقدر شیرینه😌❤️ بعد از کلی شیرین زبونی بالاخره ازمون دل کند و خداحافظی کردیم. نشستیم توی ماشین و به راهمون ادامه دادیم... رسیدیم خونه من پیاده شدم و زنگ رو زدم سرگرد و سروان هم هم پشت سر من پیاده شدن. مهیار در رو باز کرد و از دیدن من چشماش برق زد با شوق و اشتیاق و لحن دلبرونه بچه گیش +سلامممم عمهههههههههه😍😍😍 سلام قربونت بشم ،خوبی +خیلییی خوبم خیلیییی😍✨❤️ همیشه خوب باشی عزیز دلممم🙂✨ +عمه🙁 جون دلم + میشه بغلم کنی؟ اره عزیزم چرا که نه اروم اومد تو بغلم و منم با دست راستم بلندش کرد مهیار +بله به جناب سرگرد و سروان سلام ندادیا🤭 +عمه بزارم پایین چشم رفت سمت سرگرد و سروان ،نگاهشون کرد😐 و احترام نظامی گذاشت و +سلام قربان👮🏻‍♂ _ سلام آزاد😂😂 عمه قربونت برم ، بالاخره درست احترام گذاشتیا😃😌😉 _مگه قبلا تمرین میکرده؟ بله ،چون علاقه داره یه وقتایی بهش ی چیزایی رو یاد میدم. + عمه این روزا ک نبودی من کلی با ،مامانی وبابایی تمرین کردم که درست احترام بزارم خوشحال بشی😅 عزیز دلمیییئ😍معلومه ک خوشحال شدم همه مون زدیم زیر خنده. من تعارف کردم و گفتم بفرمایید داخل سروان و سرگرد و ستوان رهایی وارد شدن و من و مهیار هم از پشت سرشون به محض اینکه مامو گذاشتم تو خونه یهویی دست و جیغ و سوت💥🎊🎉🎈 چخبرهههه زهره ترک شدم😐😐😐 همه: تولدتتتت مبارکککک امروز تولدمه مگه🤨اخ اخ اره 😅اصلا یادم نبود از همه تشکر کردم و نشستیم یهوی زنگ خونه به صدا در اومد +زهرا جان در و باز میکنی بله حتما رفتم سمت در به محض اینکه در رو باز کردم امکان نداره😳 ... ادامه دارد...
دختران نظامی
✨تسخیر ناپذیر ✨ پارت دوازدهم. بچه ها کار های مرخص شدنم رو انجام دادن و قرار بود که اولش یه سری به خ
✨تسخیر ناپذیر ✨ پارت سیزدهم. به محض اینکه در رو باز کردم امکان نداره😳خواب میبینم😳بیدارم؟! خدایا،وای. نه ،ینی اره +کجایی دختر؟؟؟سلامت کو؟🤨🤨 سلاممممم آرزوووووو😍😍😍فدات بشممممم😍😍 +سلاممممم چطوریییییی محکم بغلم کرد و فشارم داد که آخم بلند شد آییییی یواش😣😣 +تو چجوری نظامی هستی نازک نارنجی😒 همچنان فشارم میداد😣 ایییی😣آرزو بابا تیر خوردم😫یواششش😩 +اوخخ،الان میگی😐ببخشید😕خوبی زهرا☹️ آره خوبم اینا رو ول کن چطوریییییی نفسم😍😍باورم نمیشه میبینمت😍 +حالا وایسا یه جیزی بگم غش کنی😉 چی؟؟ +انتقالی گرفتم😌اداره شما😉باهم هکار شدیم تو یه اداره😅😃 چی میگی😳؟؟؟؟مرگ زهرا؟ +به جان تو ایولللللللل😍😍😍 صدای خنده بلند شد😐طبق معمول سرگرد پشت سرم بود😐🚶‍♀ زدیم زیر خنده😂😂 رفتیم داخل و حسابی بگو و بخند و... جشن ک تموم شد و بچه ها که رفتن و جمع و جور که کردیم آرزو یه اتاق هست که مال داداشم بوده، من با،بابا صحبت کردم گفت مشکلی نداره اونجا رو بریم مرتب کنیم و بشه اتاق شما😉 +نه اخه... اخه نداره پاشو وسایلت رو بردار بریم... پاشیدیم و رفتیم اتاق رو جمع و جورش کردیم وسایل رو چیدیم و مثل اتاق خودم شد ،خوشگل و مرتب🙂✨ خیلی خوشحال بود،دوستم ،شریک خوشحالی و ناراحتیام،پیشم بود🙂✨ قرار بود باهم بریم گشت،عملیات... قرار شد از فردا صبح باهم بریم اداره ... تق تق تق ،صبح شد تنبل خانم بیدار شد... +من اینجام زهرا😂 کجایی ؟ +پایینم عه، سلام صبح بخیر، خوب خوابیدی؟ +سلام همچنین اره عالی . صبحونه رو خوردیم و به سمت محل عاشقی✨🙂❤️ رفتیم و آرزو رو معرفی کردیم و با بچه ها آشنا کردیمش: ستوان سوم آرزو مرادی،۱۹ساله، اهل تبریز همه:خوشبختیم _خب بفرمایید سر کارتون رفتیم و کارهامون رو انجام دادیم، نزدیک پایان وقت اداری بود که سرگرد اومد پیش من و گفت _ خانم محمدی ،میشه یه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟ احترام گذاشتم و سلام کردم ،بعد ازاد باش بفرمایید خواهش میکنم _اگه میشه خصوصی بله حتما ،،،و رفتیم داخل محوطه بفرمایید سرگرد _ راستش... ادامه دارد...
دختران نظامی
✨تسخیر ناپذیر ✨ پارت سیزدهم. به محض اینکه در رو باز کردم امکان نداره😳خواب میبینم😳بیدارم؟! خدایا،وای.
✨تسخیر ناپذیر ✨ پارت چهاردهم. _راستش،یه عملیات که فوق سری هست و تعداد محدودی از بچه ها ازش خبر دارن،سرهنگ از من خواستن تا با شما در میون بزارم بله بفرمایید... _ ادامه اش رو پرونده رو میدن تا بخونید،من چندین بار پرونده رو زیر و رو گردم ولی چیزی دستگیرم نشد متاسفانه،گفتم شما شاید چیزی بدست بیارید. بله حتما _ پس بیاید اتاق من و مرونده رو تحویل بگیرید،در ضمن تکرار میکنم ،فوق سری هست و کسی نباید ازش مطلع بشه باشه چشم. احترام گذاشتم و آزاد باش تق تق _ بفرمایید وارد شدم و احترام گذاشتم و آزاد باش جناب سرگرد واسه تحویل پرونده اومدم. _بله بفرمایید اینم پرونده. متشکرم . احترام ،آزاد باش... رفتن پیش آرزو به شوخی احترام گذاشتم، خانم مرادی کارتون تموم شده✨😂 +کوفت ،من باید به شما احترام بزارما🚶‍♀😂😂مسخره نکن منو باشه بابا ،جوش نیار ،بریم؟ +بریم(: ارزو پایه ای پیاده بریم؟ +اره اره بریم. راه و گرفتیم و تو راه کلی صحبت کردیم... خونه که رسیدم و شام و ... رفتیم اتاق های خودمون من یه بسم الله گفتم و رفتم سراغ پرونده، خیلی ذوق داشتم . باید حسابی سنگ تموم میزاشتم و کلی چیز از پرونده خارج میکردم🙂❤️ جناب سرگرد بهم گفت در صورت نیاز میتونم از متهم بازجویی کنم ،وای چقدر ذوق داشتم پرونده رو باز کردم... با دقت هنه جیز رو میخندم و چیز هایی ک بدست میاوردم رو یادداشت میکردم،حسابی مترکز شده بود روی پرونده،همه پرونده مثل سره هایی بود که به هم متصل بودند... کلی جیز از پرونده به دست آوردم تقریبا میشه گفت اگه پاک نویس کنم سه برگه آچار بشه... خیلی کم بود ،مغزم و مترکز کردم و کلی اطلاعات دیگه بدست اوردم. کلی چیز بود ک باید میفهمیدم،کلی سرنخ،کلی اصلاعات که مجهول بودن و قلقلکم میدادن ،حسابی سرگرم بودن که متوجه صدای اذان شدم ،چه آرامش دلچسبی😌❤️ اروم بلند شدم وضو گرفتم و نمازم رو خوندم و دعا های همیشگی...،بعدشم خدایا خودت کمکم کن سرافراز بشیم،بتونم پرونده رو با موفقیت حل کنیمو... اللهم عجل لولیک الفرج اللهم الرزقنا شهادته فی سبیله اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجه بلند شدم و دوباره رفتم سر پرونده یکمی اطلاعات دیگه دراوردم🙂✨ پاک نویس که کردم جمعا شد ۷برگه آچار خدای من خیلی کمه😞اینا رو با جه رویی بدم دست جناب سرهنگ... تو این فکرا بودم که خوابم برد... بیدار شدن و سریع رفتم پایین ،بابا که رفته بود شمال و آرزو هم بیدار شد و اوند دیدن داره خیره بهم نگاه میکنه سلام صبح بخیر، آل دیدی دختر😐🚶‍♀ +سلام ممنون همچنین، زهرا چرا چشمات قرمزه و باد کرده🙁 واقعا😐؟؟ +اوهوم فک کنم دیشب کم خوابیدم. +فک نکن ، کل شب چراغ اتاقت روشن بود😕 ولش کن مهم نیست سریعتر بخوریم بریم... بعد از خوردن صبحونه و جمع کردن و حاضر شدن رفتیم اداره... سرگرد اوند پیشم ،بعد از احترام وسلام و آزاد باش... _ خانم محمدی چرا چشماتون این شکلی شده؟! هیجی دیشب نتونستم بخوابم. _در رابطه با پرونده. درسته؟ بله کاملا، همش بهم وصله و ادم رو قلقلک میده . _ چیزی دستگیرتون شد؟ بله ی چیزایی _واقعا😍خیلی خوبه افرین ولی خیلی کمه😞ترجیح میدم اول از متهم بازجویی کنم شاید اطلاعات بیشتر بشه. _چقدر شده؟! ۷صفحه _دفتر؟؟؟ آچار _😐خانم محمدی😐😐 بله _هفت صفحه آچار کمه؟؟؟؟ نمیدونم، از نظر من بله😞 _ولی خیلی خوبه ،عالیههه😍 به هر حال‌اگه اجازه بدید اول بازجویی کنم که اطلاعات بیشتر بشه _بله حتما، هماهنگ میکنم. ممنونم احترام و آزاد باش... ادامه دارد...
رفقا سه پارت تقدیم به نگاهای قشنگتون✨🙂
پروفایل/همه چی قاطی
پروفایل /چادری
سلام بله چشم چه خوب احسنت بر شما که همچین کاری خوبی میکنی خواهش میکنم عزیزم
عبادت🙂✨ چقدر به نماز اهمیت میدیم؟؟
سلام شما خودتم درجه یکی
سلام همچنین، ممنون لطف داری عزیزم بله الان زهرا از عملیات مطلع شد عسل همون دختری هست که زهرا نجاتش داد✨