eitaa logo
- دُخترحاجی .
3.8هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
58 فایل
- بِنام‌نامی‌ِاللّٰھ - وَقف‌ اکیپِ حاجۍ ¹⁴⁰¹.¹⁰.¹⁴ حزبُ اللّٰهی بودَن را با هَمه تراژدی هایش دوست دارم ؛ [ ما صدای ِ کُل ایرانیم ! ] - نیازهاتون : @tab_dokhtarhaaj .
مشاهده در ایتا
دانلود
[ - آسیدمرتضۍآوینۍ🌱🤍] 「 @Dokhtarhaaj
◖🤍🔗◗ 「 @Dokhtarhaaj
- دُخترحاجی .
◖🤍🔗◗ 「 @Dokhtarhaaj 」
بہ‌چہ‌مشغول‌کنم‌ دیده‌ودل‌را‌کہ‌مدام دل‌تورامۍ‌طلبد، دیده‌تورامۍجوید!!🌾 「 @Dokhtarhaaj
- دُخترحاجی .
پارت ۱۱ با شیرینی وارد سایت شدم . فرشید نزدیک ترین فرد به در بود ، که تا وارد شدم از پشت میزش بل
پارت ۱۲ کارمان شروع شده بود و این تازه اول ماجرای پیچ در پیچ گاندو بود ! آدم هایی جدیدی که هر کدام در یکی از بخش های دولت بودند و تا الان در سکوت پیش رفته بودند . حالا همه شان با یقه های بسته ، و کیف های رمز دار ، می‌رفتند سفارت و بعد هم با خوشحالی و لب های خندان برمی‌گشتند به اداره هایشان . نفوذی مان تا حدی توانسته بود به شارلوت نزدیک شود و اطلاعاتی بفرستد ، اما این کافی نبود و نیاز به موارد دیگری داشتیم... از سمتی دیگر ، سفیر روسیه برنامه سفر به ایران را داشت . بچه های ضد تروریست ، گروه هایی را شناسایی کرده بودند ، که با اسلحه هایی از مرز های شرقی وارد کشور شده بودند . تماس هایی از سر تیم های گروه ها با شارلوت دریافت شده بود . انگار که خانم جاسوس داشت تیم تروریستی را هم هدایت می‌کرد ... از همه سمت و همه افراد ، به سمت کشورمان ، فشار می‌آوردند. فشار به کشور یعنی فشار به مردم کشور و ...(: سایت در شرایط ویژه ای بود . تیم ها داشتند برای محافظت از نماینده روسیه آماده می‌شدند. روسیه در تلاش تا با ایران شرایط دوستانه ای را فراهم کنند ، اما از سمتی دیگر مسئولین کشوری سود را فقط در مذاکره با غرب می‌دیدند ، اما غافل از اینکه چیزی جز حقارت برای کشورمان چیزی نبود ... چند روز متشنج سایت گذشت و روز ورود سفیر به ایران رسید . من برای مدیریت عملیات در سایت ماندم و بقیه روانه عملیات حفاظت از سفیر شدند. طبق برنامه ای که داشتیم، سفیر از دری با رفت و آمد کمتر و ماشین ساده خارج میشد و تیم قرارگاه ما هم همراه با تیم اسکورت برای دستگیری تروریست ها حرکت می‌کردند. پشت سیستم نشسته بودم و آرام در دلم صلوات می‌فرستادم ، تیم چک و خنثی از صبح دو محموله انفجاری در مسیر پیدا کرده بودند . پرواز سفیر نشست و تیم اسکورت حرکت کرد . مسیر جلو تر را چک میکردم و گذارش لحظه به لحظه میدادم. دو ماشین حدود نیم ساعت قبل ، در کنار پمپ بنزینی که سر یک پیچ بود ایستاده بودند . یکی در کنار پمپ بنزین و دیگری سمت دیگر خیابان. عادی به نظر نمی‌رسید، دقیقا در نقطه ای ایستاده بودند که ماشین ها مجبور به کم کردن سرعت بودند . به عمو محمد اطلاع دادم ، مسیر حرکت کاروان تغییر کرد . اما عمو محمد و داوود برای چک کردن ماشین ها مسیرشان را تغییر دادند . با کوادکوپتر ها کاروان و موتور داوود را چک میکردم . عمو محمد کنار ماشین اول که کنار پمپ بنزین بود از موتور پیاده شد و به سمت راننده رفت . صدایشان را به خاطر میکروفون ها می‌شنیدم عمو محمد : آقا ، مشکلی پیش اومده؟ مرد راننده : چی‌بگم والا ... خب ... ماشین خراب شده ... موندم... اینجا . با لکنت و ترس حرف می‌زد ، عمو محمد سمت درب عقب رفت و در را باز کرد . یک خانم ، با نوزادی یکی دوماه که در بغلش بود پشت نشسته بودند . صدای شلیک گلوله بلند شد و داوود بلا فاصله به سمت مرد راننده رفت . تمام حواسم به خیابان بود ، مطمئن بودم تامین دارند . متوجه مردی شدم که از پشت به داوود نزدیک میشد. اما نه عمو و نه داوود حواسشان نبود ، بلافاصله فریاد زدم : داوود ، پشت سرت ! با سرعت به پشت برگشت اما ....
توی زبان کوردی یه قربون صدقه‌ هست که قند تو دلِ آدم آب میشه [ دردت وَه گیانم گِش کَس ] یعنـی : دردت به جونـم همـه کس مـن! ♥️👀
خوش‌باش‌دَمی‌که‌زندگانی‌این‌است˘◡˘!☁️′🌱′ ♡#  「 @Dokhtarhaaj
جسارت داشته باش و زندگی کن ... اما جوری که خودت دوست داری ، نه جوری که دیگران از تو انتظار دارند ! مهم نیست که تا مقصدت می رسی یا نه ، و مهم نیست که تمامِ آرزوهایت محقق می شوند یا نه ، مهم این است که حالِ دلت خوب باشد ! پس تا میتوانی شاد باش و از لحظه لحظه ی زندگی ات لذت ببر ... و خودت باش ؛ خودت حاکم و معیار و قاضیِ کارهای خودت ، خودت همه کاره ی دنیای خودت ، و انگیزه ی آرزوهای خودت ... تو نیاز به تاییدِ هیچکس نداری💚🌱 ♡#  「 @Dokhtarhaaj
‌گَر بِشکند مَن،زاده شَود مَن دیگری:')! ♡# 「 @Dokhtarhaaj
جایی خوندم که نوشته بود: هرگز برای هیچ روزی در زندگیت پشیمان مباش! روزهای خوب، خوشحالی میارن روزهای بد، تجربه، بدترین روزها، درس عبرت و بهترین روزها، خاطره:)🖤✨ ♡#   「 @Dokhtarhaaj