eitaa logo
- دُخترحاجی .
3.8هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
58 فایل
- بِنام‌نامی‌ِاللّٰھ - وَقف‌ اکیپِ حاجۍ ¹⁴⁰¹.¹⁰.¹⁴ حزبُ اللّٰهی بودَن را با هَمه تراژدی هایش دوست دارم ؛ [ ما صدای ِ کُل ایرانیم ! ] - نیازهاتون : @tab_dokhtarhaaj .
مشاهده در ایتا
دانلود
- دُخترحاجی .
_
من‌کیستم‌که‌بهر‌تو‌جان‌را‌فدا‌کنم؟! ای‌صد‌هزار‌جان‌مقدس‌فدای‌تو...🤍:) 🕊« »↶   「 @Dokhtarhaaj
🌹 ثواب خرج کردن در راه امام زمان ارواحنا فداه 👤حجت الاسلام دارستانی 🌺امام صادق علیه السلام: یک درهم از مالی که در راه امام خرج شود، برتر است از دو میلیون درهم که در دیگر امور خیر صرف شود. چند مورد از مواردی که می توان برای هزینه کرد را خدمتتان عرض میکنم صدقه به نیت سلامتی و ظهور مولا،خمس مالمان را بدهیم،چاپ بنر با موضوع دعای فرج و فضیلت‌های آن و نصب درمساجد و مدارس و امامزاده ها و هیئتهاو.. تبلیغ امام زمان بصورت نوشتن مطالب مهدوی روی خودروها و سردرب منازل و مغازه ها به عنوانهای مهدوی(لبیک یامهدی،اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج،ظهورنزدیک است اگر به پا خیزیم،ما منتظر مهدی فاطمه ایم،برچهره دلربای مهدی صلوات،جهت سلامتی مولا وتعجیل در امر فرج صلوات و...) مجالس مهدوی درمساجد و خانه ها برگزار کنیم مخصوصا سه شنبه های مهدوی ،حتی شده چهار پنج نفر از اعضای خانواده جمع شوید و سفره صلوات نذر سلامتی و ظهور عزیز خدا پهن کنید و دعای فرجی بخوانید و با چای و شکلات پذیرایی کنید، دعای فرج( الهی عظم البلا..)و فضیلت‌های آن و مطالب مهدوی را برای تبلیغ امام زمان چاپ کنیم و بین مردم پخش کنیم به نیازمندان کمک کنیم و بگوییم در عوض برای ظهور مولا دعا کنند برای بچه های مسجدی هدایایی کوچک تهیه کنیم و برای تبیین امام زمان به آنها تقدیم کنیم میتوانیم برای بچه های مدارس و مسجدی مسابقاتی با موضوعات مهدوی برگزار کنیم و.. جهت سلامتی مولا و تعجیل در امر فرجشان و نابودی دشمنانشان سه توحید و سه صلوات هدیه کنید 🌸 عجل لولیک فرج
🤔اول نماز یا افطار؟ ✍امام محمد باقر عليه السلام : در ماه رمضان ابتدا نماز بخوان، سپس افطار کن؛ مگر این که همراه عده ای بودی که منتظر افطار بودند. اگر قرار بود تو نیز با آنان افطار کنی، با ایشان مخالفت نکن و ابتدا افطار کن و در غیر این صورت ابتدا نماز بخوان. راوی پرسید: چرا این کار را کنم و ابتدا نماز بخوانم؟! فرمودند: چون دو وظیفه برای تو پیش آمده است: افطار و نماز؛ پس با چیزی شروع کن که بر دیگری برتری دارد و آن نماز است‌. سپس فرمودند: و تو روزه داری؛ پس اگر نمازت را با حالت روزه به جا آوری و روز را پایان دهی، برای من دوست داشتنی تر است. 🌺🌸🌺🌸
- دُخترحاجی .
درقنوت رکعت دوم دعا کردم تو را سجده‌ی آخر رسیدوجانمازم گریه کرد..!
از همان روز که ما عهد رفاقت بستیم قسمت این بود رفاقت به شهادت برسد; 🕊«😎 »↶   「 @Dokhtarhaaj
- دُخترحاجی .
💛||•#رمان °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_هجدهم برگه هارا گذاشت جلوی رویم. کاغذ کوچکی هم گ
💛||• °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 نزدیک در به من گفت :«رفتم کربلا زیر قبه به امام حسین (ع)گفتم :«برام پدری کنید فکر کنید منم علی اکبرتون! هر کاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید ، برای من بکنید !»😔 دلم را برد ، به همین سادگی...☺️ پدرم گیج شده بود که به چه چیز این آدم دل خوش کرده ام . نه پولی ، نه کاری ، نه مدرکی ، هیچ ... تازه بعد ازدواج می رفتیم تهران . پدرم با این موضوع کنار نمی آمد . می پرسید :«تو همه اینارو میدونی و قبول می کنی ؟!»🤔 پروژه تحقیق پدرم کلید خورد . بهش زنگ زد : « سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم از اونا بپرسم !» شماره و نشانی دونفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاهش را داده بود. وقتی پدرم با آن ها صحبت کرد ، کمی آرام و قرار گرفت . نه که از محمد حسین خوشش نیامده باشد . اما برای آینده و زندگی مان نگران بود . برای دختر نازک نارنجی اش 😅 حتی دفعهٔ اول که او را دید ، گفت :«این چقدر مظلومه !»😕 باز یاد حرف بچه ها افتادم .. حرفشان توی گوشم زنگ می زد :((شبیه شهداس)) یاد حس و حالم قبل از این روزها افتادم! محمد حسینی که امروز می دیدم ، اصلا شبیه آن برداشت هایم نبود .. برای من هم همان شده بود که همه می گفتند❤️ پدرم کمی که خاطر جمع شد ، به محمد حسین زنگ زد که «می خوام ببینمت !» قرار و مدار گذاشتند برویم دنبالش . هنوز در خانهٔ دانشجوی اش زندگی می کرد. من هم با پدر و مادرم رفتم . خندان سوار ماشین شد . برایم جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی در صورتش نمی دیدم😂 ✨ 🕊«❤️»↶   「 @Dokhtarhaaj
💛||• °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 پدرم از یزد راه افتاد سمت روستایمان اسلامیه . وسیر تا پیاز زندگی اش را گفت : از کوچکی اش تا ازدواج با مادرم و اوضاع فعلی اش . بعد هم کف دستش را گرفت طرف محمد حسین و گفت :«همهٔ زندگی م همینه ، گذاشتم جلوت . کسی که می خواد دوماد خونه من بشه ، فرزند خونه منه و باید همه چیز این زندگی رو بدونه !»☺️ اون هم کف دستش را نشان داد و گفت :« منم با شما رو راستم !» تا اسلامیه از خودش و پدر و مادرش تعریف کرد ، حتی وضعیت مالی اش را شفاف بیان کرد . دوباره قضیه موتور تریل را که تمام دارایی اش بود گفت . خیلی هم زود با پدر و مادرم پسر خاله شد!😐😂 موقع برگشت به پیشنهاد پدرم رفتیم امامزاده جعفر (ع) یادم هست بعضی از حرف ها را که می زد ، پدرم برمی گشت عقب ماشین را نگاه می کرد ، از او می پرسید :«این حرفا رو به مرجان هم گفتی ؟»🤔 گفت :«بله!» در جلسه خواستگاری همه رابه من گفته بود 😅 مادرش زنگ زد تا جواب بگیرد ‌. من که از ته دل راضی بودم پدرم هم توپ را انداخته بود در زمین خودم . مادرم گفت :« به نظرم بهتره چند جلسه دیگه با هم صحبت کنن !»😁 کور از خدا چه میخواهد ، دو چشم بینا! قار قرار صدای موتورش در کوچه مان پیچید. سر همان ساعتی که گفته بود رسید : چهار بعد از ظهر از روز های اردیبهشت. نمی دانم آن دسته گل را چطور با موتور این قدر سالم رسانده بود 😂 مادرم به دایی ام زنگ زد که بیاید سبک سنگینش کند . نشنیدم با پدر و دایی ام چه خوش و بش کردند . تا وارد اتاقم شد پرسید :«دایی تون نظامیه ؟»🤔 گفتم :«از کجا می دونید؟» خندید که «از کفشش حدس زدم !»😂 ✨ 🕊«❤️»↶   「 @Dokhtarhaaj
اینم ۲ پارت رمان که قول داده بودم🤌✨
4_5865999898322667231.mp3
6.26M
🌙 🍃 📕(از صفحه ۱۴۲، آیه ۱۱۱ سوره انعام) 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.