هدایت شده از ♡دخترونه خاص♡
≺•●🦋🚎●•≻
-
-
مـٰاعَـڪسِتۅرابِہڪۅۍۅمِیدانزَدِهایم
تَصۅیرِتۅرابِہپَـردِهجـٰانزَدِهایم
دَرصَفحِـہقـٰامۅسِلُـغَـتبَعداَزتۅ
بَرمَعنۍِعِـشقخَـطبَطلـٰانزَدِهایم
-
-
📘⃟🦋¦
#رهبرانه 💙☁️.
هدایت شده از ♡دخترونه خاص♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشود برگردی؟؟؟؟
هدایت شده از ♡دخترونه خاص♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
:)✨
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
سلام .روز ششم.
۱۰۰ صلوات هدیه به شهیدان
دانیال رضا زاده و حسین زینال زاده🌹
هدایت شده از مــنتظر اوᰔ³¹³
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کوه هایی نذاشتن رو سر این خونه
خاکستر بباره 🇮🇷
انشالله امشب ۴ پارت رمان با تاخیر در کانال قرار میگیرد.
پوزش بابت تاخیر
به نام خدای مهدی 🌹
پارت 50
_ایلیا اومد. یه کلت همراش بود اومدن اتاقتو گشتن لب تاپتو گرفتن کلی بد و بیراه هم گفتن. بعد رفتن.
_باشه.
قطع کرد. نگران بودم. همین که قطع کردم دوباره گوشیم زنگ خورد.
-الو سلام ترانه جان. عمو. منو زنعمو و مطهره امشب میریم خونه ی فامیل زنعمو. عمه هم میخواد بره سر قبر احمد و فاطمه خانم.
_باشه عمو جان.
_خداحافظ
_خدا نگهدارتون.
زنگ زدم به اسما
_الو اسما کی میای.
_امشب پیش امیر علی هستم.
_باشه عزیزم
قطع کردم. الآن تنها بودم. که صدای اذان بلند شد. پاشدم رفتم نماز بخونم. نماز بهم آرامش میداد. هی فکر میکردم. یه نفر داره منو میپاد.بلند شدم و رفتم سمت پنجره. چند نفر از مردا که صورتشون پوشونده بود. زیر پنجره بودن. سریع رفتم لباس پوشیده ای تن کردم. چادرم و سر کردم و رفتم تو توالت و زنگ زدم برا ایلیا
-ایلیا چن نفر دارن منو میپان. همشون مردن.زیر پنجرن. تو اتاق رو دید دارن. چیکار کنم من میترسم.
_ای وای. آجی تکون نخور. همون داخل بمون تا خودمونو برسونیم. جانان دستگیر شد...
صدای تیر و تفنگ اومد.
-الو ایلیا خوبی. چیشده.
_یا ابوالفضل یا زهرا. احمد برو ببین چیشده. من میرم ناهید رجبی رو بگیرم.
مثل اینکه یادش رفته بود تلفنو قطع کنه. صداها میومد.
_......(صدای تیر زدن)وجیغ یه زن.
دیگه چیزی نشنیدم.
گوشی قطع شده بود. خیلی نگران بودم. حدود 10 دقیقه تو دستشویی بودم. که درو محکم هل میدادن.
_باز کن، باز کن لعنتی! باز کن.... باز کن...
هی هل میدادن.
بازم زنگ زدم به ایلیا.
_ایلیا دارن میان داخل (همراه با گریه)
بازم تلفنو قطع کرد. بازم ضربه، ضربه،...
درمون فلزی بود. منم محکم درو نگه میداشتم. حدودا 10 دقیقه ایی جیغ منو فحش اونا قاطی میشد. که یکدفعه دادشون قطع شد. چند نفر اومده بودن. یه صدا هایی میشنیدم
_بشین پایین.! سید! دستبند.
منم درو باز کردم. پلیسا بودن . ایلیا اومد نزدیکم.
_خوبی؟
_دستگیر شدن؟
_اره ☺️
_خداروشکر.
_دوستان ببرینشون.
اونا رفتن.
_نترسیدی که؟
_ایلیا میکشمتا! 😐
_😁
_میای بریم هیئت؟
_خیلی خستم اگه بگم باشه برای فردا شب ناراحت مشی؟
_نه. برم شام درست کنم.
_من نمیخورم. شب بخیر.
خمیازه ایی کرد و رفت تو اتاقش. منم میلی به شام نداشتم. رفتم تو اتاقم....