💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙
🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙
🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙
💙🦋💙🦋💙🦋💙
🦋💙🦋💙🦋💙
💙🦋💙🦋💙
🦋💙🦋💙
💙🦋💙
🦋💙
🦋
💙بسم رب الشهدا وصدیقین🦋
_یعنی چی بابا؟
_یعنی...
انقدر دلش پاک بود...
انقدر دل پاکش شکست که خود امام حسین اومد براش خواستگاری....
_چه عروسی.....
خالهاومد و بغلم کرد...
_این پسر دوست داره..
انقدر محفوظ به حیاست که روش نمیشد چشم در چشم با اقا رسول صحبت کنه....
سرمو انداختم پایین ....
_دلم هواشو کرد.
بابا رسول گوشیشو برداشت و زنگ زد گزاشت رو آیفون
برداشت
_بله،
_سلام. خانم افشار دانیال نیست؟
_سلام آقای موسوی
چرا هست خوابیده.
_حالش خوبه؟
_خداروشکر...
_دکتر چی گفت؟
_اومدن آزمایش گرفتن جوابش هم اومد.
_خب؟
_گفته فقط به خاطر تحت فشار بودن اینجوری شده...
مریضیش اوج پیدا نکرده!
مریضیش مرده.
_خب خداروشکر.
پس برای چی اینجوری شده
_بدنش ضعیفه..
روحش هم اگه آزرده بشه بده..
_خداروشکر
_اقای موسوی
خواستم از شما و خانواده تون در رابطه با امروز عذر خواهی کنم...
_نه چیزی نیست.
پدرش واقعا حرفایی و زد که به غیرت این پسر بر خورد...اگه پسر من بود هم اینجوری میشد...
_چی بگم دیگه
_ببخشید ولی به دانیال بگید...
همونی که بهش توکل کرده بود اومد براش خواستگاری....
_چی؟
_همینو بهش بگید...
_بله
_خدا نگهدار.
_خدا نگهدار.
_بابا این حرفای پدرش روح منم آزرده کرده....
واقعا بد بوده...
موبایل عمو رسول زنگ خورد...
سریع برداشت
_بله؟.
_.........
_نه!نه پسرم...
_..........
_پسرم هردوشون....هرودوشون....شهید شدن..
شما جاموندی....
_::::
_خدا نگهدارت پسرم...
قطع کرد...
اشک تو چشاش حلقه زد...
قطره قطره ریخت...
بابا رسول بعد علیاکبرم و آقا مجتبی دیگه سید رسول قبلی نشد...
_دوست علیاکبر و مجتبی بود...
_خب؟
_گفت...
گفت...
به علیاکبر و مجتبی بگید چهارشنبه حرکته...
نمیدونست رفتن....
میگفت قرار بود باهم بریم کربلا...
میگفت زنگ میزنم بهشون ولی جواب نمیدن...
خاله رفت سمت آشپز خونه و روی میز نشست...
این روز ها روزهای شروع محرم بود...
به گوشیم پیامک اومد...
"سلام آرام جان..امشب شب اول محرمه نمیای مسجد؟"
^سلام سارینا جون. نه عزیزم یکم خستم^
گوشیمو خاموش کردم
_مامان من شام میل ندارم.
_باشه دخترم.
_بابا
_جانم.
_الان من باید چیکارکنم؟
_جی؟
_ازم تو آسانسور خواستگاری کرد....
_فکر کن و جواب عاقلانه رو بهش بده...
حرفاشو بهت میزنه.
ولی تو فکر کن درموردش.
_چشم.
رفتم تو اتاق...
نشستم رو تخت...
تصمیم گرفتم بهترین فکر و کنم...
از نظر عقاید حتی از من سر تر بود...
دینش،شغلش،زندگیش
همش عالی بود...
حیاش،اخلاقش..
فوقالعاده بود..!
علمش،اگاهیش.
عالیتر....
زندگیش....
اونکه از همه عالی تر...
هنوز به جوابم نرسیده بودم....
هنوز به این فکر بودم که...اون میره سوریه...کارش خطرناکه...
باید همیشه برای یه داغ آماده باشم...
خب اگه باهم ازدواج کنیم ....
دیگه از فکر کردن خسته شده بودم.
گرسنه شدم...
در و باز کردم
_نخوابیدی بابا؟
_گشنم شد😂
_ای بابا دخترم گشنه موند😂😂
_بابااا😂
_جان.😉
گوشیش زنگ خورد
برداشت
گزاشت رو اسپیکر.
_جان
_سلام آقا رسول.
_سلام علیکم آقا دانیال گل گلاب.
خودمو بی توجه نشون دادم و رفتم سمت یخچال و برای خودم آب ریختم
_چیشده عمو! مامان چیمیگه؟
_راستش...
آرام خواب دید.
که یه آقای نورانی اومد و بهش گفت اون از خواهر من مواظبت کرد...از تو هم میتونه مواظبت کنه.
_وو...و....واقعا...؟
_اره پسرم...
_مامان!....مامان....!!!
داد میکشید....
_دانیال جان چیشد؟
_مامان میخوام برم...مامان!
_دانیال!
_آقا رسول من الان میام منزلتون.
تروخدا به دخترتون بگید نخوابه من ...من باید یه چیزی بهشون بگم...
یه سر و صداهایی اومد...
بعد هم گوشی قطع شد.
من تا این حرفشو شنیدم آب تو گلوم گیر کرد و همه رو ریختم بیرون...
سرفه کردم
_آرام جان آروم بخور
_این چیگفت الان؟
_گفت باید یه چیزیو بهت بگه...
_اینو که شنیدم منظورش؟
_ماهم منتظریم.
_میخواد از بیمارستان فرار کنه؟
_چمیدونم.
تو هم الآن نخواب.
_باش.
رفتم و نشستم رو مبل.
خاله برام غذا کشید
شروع کردم به خوردن.
یه نیم ساعتی گذشت....
آیفون به صدا در اومد.
رفتم تو اتاق و لباس پوشیدم و چادر رنگیمو سر کردم.
اومدم تو حال.
_بابا جان.میری در و باز کنی؟ شاید بخواد به تو بگه فقط.
_چشم.
در و باز کردم و رفتم تو حیاط.
درو باز کردم.
دانیال بود.
دستش رو داشت.
از دستش خون میچکید.
_چیزی شده؟
_نه سرم و بد کشیدم خون اومده.
_چرا فرار کردید؟
_چون با شما حرف داشتم.
_شما حالتون خوب نیست.بریم تو.
_نه بزارید همینجا بگم بهتون.
سرش پایین بود و زمین براش جذابیت داشت.
_بفرمائید
_حدس میزنید کی بوده تو خوابتون.؟
_امام حسین...!
یهو در و گرفت...
_چیزی شده؟
_من خواب دیدم علیاکبر اومده پیشم.
_خب؟
تو صورتش نگاه کردم.
_گفت...گفت انقدر سرتون شلوغه که منو یادتون رفت؟ بهتون گفتم اون تابلو رو و
اونجا بزارید...
گفتم کجا گفت فاطمه میدونه.
نمیدونم فاطمه کیه.
بعد گفت امام حسین خیلی هواتو داره...
منم هواتو دارم...
اگه بخوای با خواهرم ازدواج کنی باید باهاش خوب تا کنی...
روحیش ظریفه.. دلش هم همینطور...
اشک تو چشام جمع شد....
_فاطمه منم.
_چی؟😳
_علیاکبر فاطمه صدام میزنه
_خب؟
_منظورش از تابلو تابلویی بود که خودش کشیده. گفته بزن پیش قبرم.
بقیش هم که خودتون میدونید.
_میشه یکم در مورد خودتون باهاتون صحبت کنم.
_وقتشه؟
_راستش.....
خودتون میدونید کسی نیست با من بیاد خواستگاری ...
شما که میدونید و امام حسین برام اینکارو کرده....
یکم در موردش فکر کنید و بهم جواب بدید.
در مورد شغلم.و سوریه رفتنم....
من دیگه حرفی ندارم.
_چشم.فکر میکنم میگم خدمتتون.
به دستش نگاه کردم
_یه لحظه وایسید.
رفتم تو خونه و از جعبه پزشکی باند برداشتم و یکم پنبه.
_چیشده دخترم؟
_میام میگم.
رفتم تو حیاط پیشش.
_دستتون بیارید جلو.
آورد جلو.
با پنبه اروم دورشو پاک کردم بعد هم باندپیچی کردم.....
هدایت شده از "دُختࢪﺍنِﺯﻫࢪایۍ•پسࢪانِعَلَﯡۍ"
اعضای خوب کانال گاندویی ام سلامـ🌿
@gandoyeeha🌿
دقت کنید دوستان☝🏼
میخوام لیست همسایه ها
رو دوباره بنویسم✍🏼📄
هرکی که میخواد همسایه بشه و
همسایه بمونه، این پیام رو داخل کانالش فور کنه📲
@gandoyeeha🌿
قبل فور کردن حتما شرایط رو بخون😉👇🏼
اگر فور کردی و ندیدم حتما خبر بده🙃🌱
جنونیعنۍڪسۍدرشھرخودسِیرمیڪند
امادلشدرڪوچـہها؎"ڪربُبلاست.
#عزیزمحُـسین😞💕
#امام_حسین #امام_زمان #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
ستارهای بدرخشید و ماهِ مجلس شد
تمامِ هستیِ زهرا ، نصیبِ نرجس شد♥️(:
عیدتون مبارک رفقا🌸✨🦋🌹
#نیمه_شعبان ☺️🎈
#امام_زمان #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
مـٰاباساندیـسٺونسٺیـم😎💣
ولۍشُمـٰابـٰاآغۅشبـٰازهَمنَھ😢😂✌️
#ساندیس_خور
#برای_ایران #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
مااستراحتنخواهیمکــرداین
انقلابواینجامعـهانـقدرکــاردارد
كاستراحتبـیاستراحت!🇮🇷
ماگنگمونبالاس
ارهاینطوریاس...!
#امام_زمان #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
آقـٰا
دِلَملَکزَدهبِشینـَمروفَرشـٰاۍحَرم؛
توبیخیـٰالۍزُلبِزنَمبِہگُنبَدِت
بَعدِشَـمپیشونیمـوبِچسبونـَمرومُھرو
عُقدهدِلمـوخـٰالۍکُنـم:))
#رضاےِمـن❤️😍 #امام_رضای_قلبم
#امام_زمان #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای #امام_رضا
#بیاناترهبری
بسیجـیبابصیـرتاسـت
اماازخـودراضـینیسـت
طرفدارعلـماسـت ؛ امـاعلـمزدهنیسـت
متخلـقبـهاخـلاقاسلامـیاسـت
امـاریاکـارنیسـت
درکـارآبـادکـردندنیاسـت
اماخـوداهـلدنیـانیسـت ••!🪴
"#مقـاممعظـمرهبـری"
#رهبرانه
#شهید_آرمان_علی_وردی🌸
#برادر_شهیدم #داداش_آرمانم #برای_ایران #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
عزیزان؛فتحتھراناینشڪلیه؛نهاون
عڪسایۍکہبراندازانشونمیدن😎✌️🏼
#ایران_من🇮🇷❤️
#برای_ایران #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
آقاببخشنوڪرتاندردسرشده...
آزردهگشتخاطرتازڪردههاےمن
#منتظرانه☺️🌱
#امام_زمان #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
تازندهامنمیخواهمازمنچیزینوشتہشود
چونماانسانیـمودرمعرضخودپسندیقرار
میگیریم،شھادتنصیبمشود،بعدازشھادتم
هرچہازمنخواستیدبنویسید...
#فرازیازوصیتنـٰامہیسرداردلھـٰا♥️✨🌱 #حاج_قاسم
#برای_ایران #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای