@library_lora
مشتی طور حمایت کنید بچه ها😍
ببینم چنل رفیقمو ۷۰ تایی میکنین؟
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
🍁بسم رب الشهدا وصدیقین 🍁
پارت ۱۰
_آرام جان. تو خانمی کن. دستش از دنیا کوتاهه. میدونم .نفرین کردی .
_نه طاهره خانم .نه. من نفرینش نکردم .ولی ازش راضی نمیشم .آنا باعث شد هم من کتک بخورم هم برادرم .این درست نیست . من نمیتونم ازش بگذرم .
_تو مرگ از این فجیع تر دیدی؟ اینکه تو آتیش چنان بسوزی که از طریق اتاق ها شناساییت کنن؟
_شما درست میگی طاهره خانم .ولی... شما ...خودت ..اگهبودی اگه دخترت رو کتک میزدن یا پسرتو تو کوچه میزدن میبخشیدی؟
_اره !
_نه
_اره
_نه.بهخدا نه!
هق هق میکردم .نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم .این صداها تو سرم اکو میشد..نمیتونستم .
_طاهره خانم .من از بابام .....گذشتم! ولی ...ولی ..نمیتونم از آنا بگذرم حتی از هانا هم نفرت دارم
_هانا اصلا مارو نمیشناسه! حتی برای یکبار ندیدیمش .ولی تو خواهرمو حلال کن .
_طاهره خانم من حالم خوب نیست! دیگه نمیتونم صحبت کنم .فقط اگه رفتین به سدنا سادات بگین بیاد .
_سدنا خانم ساداتن؟
_بله .
_باشه میگم بیاد .بعدا میام پیشتون ...
چادرشو مرتب کرد و بلند شد درو باز کرد ولی نبست .زانو هامو تو بغلم گرفتم و سرمو به کتابخونه سید تکیه دادم .به بیرون نگاه کردم .و صدای قرآن! سدنا اومد داخل درو فورا بست . اومد جلو و دستشو گزاشت رو پیشونیم .
_خوبی آرام؟
_بهترم .
_امروز ساعت ۹ مراسم تدفین. میای ؟
_اره .اره .اره .معلومه که میام .
_مطمئنی باز اونجوری نمیشی؟
_اره .اره .. فقط ساعت چنده
_۸ و نیم .دارن آماده میشن .پاشو بریم .
کمکم کرد از جام بلند شدم. در کمدم و باز کردم .مانتو های زرد، قرمز، سفید،سبز،طلایی .....و آخر از همه سیاه! هیچوقت اینو نپوشیده بودم .فکرشم نمیکردم برا عزا بابام و آنا اینو بپوشم .مانتو رو در آوردم و پوشیدمش .یه روسری ساتن سیاه هم سرم کردم و لبنانی بستم چشمام قرمز شده بود . و صورتم قرمز .چادرمو سر کردم. کیفمو گرفتم و در و باز کردم .همه رفته بودن! دویدم تو حیاط کسی نبود!نمیدونستم چیکار کنم .دور خودم میچرخیدم و به اعلامیه ها نگاه ميکردم .مرحوم داریوش بابایی و مرحومهآناهیتا همت ......
در و باز کردم و رفتم تو کوچه . دویدم سر کوچه . سر راه یه تاکسی رو گرفتم تاکسی سرعتش زیاد بود خورد بهم .افتادم رو زمین .راننده اش یه آقای مسن بود ...
_دخترم خوبی؟
از جام بلند شدم .پاهام درد میکرد.
_عمو منو میرسونین بهشت زهرا؟
_باشه بیا سوار شو .
رفتم در ماشین باز کردم و عقب نشستم
_دخترم اتفاقی افتاده ؟
_بابام ! بابام فوت کرد .
_آخ! داغ پدر سخته
_حتی اگهبد ترین بلاها رو سرت اوردهباشه .
_چی ؟
_هیچی .فقط زود عمو ..زود ..
تا بهشت زهرا ۲۰ دقیقه راه بود .دل تو دلم نبود ...میخواستم زود برم.اما نمیشد ..سر بهشت زهرا پیاده ام کرد .ازم کرایه نگرفت ..رفت ...دویدم داخل .هرگوشه یه جنازه روی دست ها بود ...ترسیدم ..صدای گریه و زاری زنان و لااله الا الله گفتن مردان تو سرم میپیچید...رفتم جلو تر .نمیدونستم کجا دارم میرم .بی هدف میرفتم .تا اون جلو ها علی اکبر و عمو رسول و دیدم .داشتن جنازه هارو دفن ميکردند. چشمام تار میدیدن .با سرعت دویدم و داد زدم
_نه! اون بابای منه. من نمیزارم خاکش کنید .حواسم پرت شد داشتم میرفتم .رسیدم پیششون. داشتم زمین میخوردم که علی اکبر دستمو گرفت .
_آرام جان کی بهت گفت بیای .پاشو .
نشستم رو خاک. ولی...ولی...علی اکبر نمیزاشت ببینم .اومد جلوم. سرمو گزاشت رو سینش. منم به خاک چنگ زدم!
_آرام. وایسا! آروم باش. نکن اینکارو .
به سینش مشت میزدم و گریه میکردم...
_آرام جان نکن اینکارو .منو بزن ولی تو نباید ببینی .....
هدایت شده از شهید بابک نوری:)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز کردن این فیلم واجب می باشد
اسراییل به دنبال نابودی این فیلم است!
تا می تونید نشر بدید
هدایت شده از شَهید♡اَݼمَد مَشلَب♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محبتت
و بہ
خـدا
بیشتـر ڪن
رفیـق :)💕
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب
#رفیقانہ
هدایت شده از شَهید♡اَݼمَد مَشلَب♡
۲۷ دی ماه سالروز شهادت نواب صفوی
🔺 شهید سید مجتبی نواب صفوی:
🔆 آرزو دارم که حکومت اسلامی تشکیل بشود و آن زمان بزرگترین افتخارم این است که رفتگر خیابانهایش باشم.
🌷 شهادت ۲۷ دیماه ۱۳۳۴
🔸 تیرباران بدست رژیم پهلوی
#امام_زمان
#حجاب
#تلنگر ‼️
اگهبهمونبگن
اینچندروزروبهڪسیپیامنزن!📩
بیخیالِ
چڪڪردنتلگرامواینستاگرام شو📲
بههیچڪسزنگنزن!📞
اصلاچندروزموبایلتروبدهبهما...📱
چقــدربهمونسختمیگذره؟؟!!🤔
حالااگهبگنچندروز قرآننخونچی؟!😟
چقدربهمونسختمیگذره؟!😓
بانبودنِڪدومشبیشتراذیتمیشیم؟🤔
نرسهاونروزڪهارتباطبا بقیهروبه
ارتباطباخداترجیحبدیم😣😖
#یڪروایتعاشقانہ💍
کت و شلوار دامادےاش را
تمیز و نو در کمد نگہ داشتہ بود
بہ بچہهاےِ سپاه مے گفت :
براے این کہ اسراف نشود
هر کدام از شما خواستید
دامـاد شوید
از کت و شلوار من استفاده کنید
این لباس ارثیہ ےِ من براے
شماست😁
پس از ازدواج ما
کت و شلوار دامادے محمدحسن
وقف بچہهاے #سپاه شده بود
و دست بہ دست مے چرخید
هر کدام از دوستانش کہ
مے خواستند داماد شوند
براے مراسم دامادے شان
همان کت و شلوار را مے پوشیدند
جالب تر آن کہ
هر کسے هم آن کت و شلوار
را مے پوشید
بہ شهـادت مے رسید!♥️🙃
#روایتے_از_همسرِ↓
شهید محمدحسن فایده
بهش گفتن:برامون یه شعر میخونی؟
گفت:میشه دعای فرج بخونم؟
گفتند بخون و چقدر زیبا خوند!
گفتند:بَهبَه چقدر زیبا خوندی!
گفت:من روزی هزاربار دعای فرج میخونم!
ازش پرسیدند: چرا هزار بار؟!
گفت:اینقدرمیخونمتاامامزمانظهورکنه
آخه میگن:
اگه امام زمان ظهور کنه،
شهدا هم باهاش میان
شاید یه بار دیگه بابامو ببینم💔
-فرزندشهیدمدافعحرم:)😞🤝
#شهیدانه🌿
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان #برای_ایران