eitaa logo
خادم‌الشہداء|khadem .
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
116 فایل
‹ إِنَّهُ‌عَلِيمٌ‌بِذَاتِ‌الصُّدُورِ › بی‌تردیداو‌به‌رازدل‌هاداناست . - تکیه‌بر‌مداحیایِ‌حاج‌مهدی‌رسولی !. نوکر‌ِعلی‌اکبر؏‌ ؛ @Miiad82 @madahiam333 مداحیام ! رادیوی ِ ‌۵۷ : @Radio57 السݪام‌علیڪ‌یا‌بقیة‌اللہ . کپی؟! نعم .
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم‌الشہداء|khadem .
آخ.... حاج مهدی چی داری تو صدات اینجوری دل آدمو میبره کرببلا؟
💔💔
خادم‌الشہداء|khadem .
امان از مداحیای حاج مهدی💔 قشنگ نیست؟
شما منو بیشتر آتیشم زدین... بیشتر... با صدای بوق ماشینا به خودم اومدم..دیدم ماشین منحرف شده... فرمون و چرخوندم...دیدم ماشین داره میره بیرون جاده...داشت می‌خورد به ماشین جلویی... تمام توانم و ریختم تو پاهام و گاز دادم تا بلاخره ماشین ایستاد... یهو سیم های زیر فرمون جرقه زد... متوجه شدم ماشین داره آتیش میگیره... ماشین و روشنش کردم... داشتم میرفتم که ترمزم برید... چاره ایی نداشتم... کلی آدم پشتم میدوییدن و داد میکشیدن... صدای یا ابوالفضل شون رو می‌شنیدم... میخواستم در ماشین و باز کنم....که باز نمیشد...قفل شده بود‌... _خدااااااااااااااااااااااا همینجا منو بکش و راحتم کن... ماشین محکم خورد به دیوار... سرم خورد تو فرمون.... داشتم بیهوش میشدم...حواسم نبود...خوابم میومد...سرم پر خون بود... با دستم شیشه ماشین رو شکوندم.... دستم هم خون اومد... گوشیم و برداشتم و زنگ زدم به سجاد... _جانم داداش _س...سجاد...م...ن....سج..اد... _چیشده آرمین کجایی... _س...جاد... گوشیم از دستم افتاد... نتونستم بگیرمش‌... شیشه ها رو کندم... وقت نداشتم... دو نفر اومدن و از پنجره دستامو گرفتن... کشیدنم بیرون... شیشه دستامو زخم کرد... _خوبی پسرم؟ حواس نداشتم...سرم درد میکرد... ماشین آتیش گرفت... یه آقایی گوشیم و گرفت و داشت صحبت می‌کرد... چشمام بسته بود اما میشنیدم. ‌‌ _نه آقا یهو دیدیم ماشین منحرف شد بعد هم ترمز برید و خورد به دیوار ماشین آتیش گرفت به زور درش آوردیم. _........ _خیابون.... _.... _یعنی زنگ نزنیم به اورژانس؟ _.... _چشم بیاید.. اومد سمتم. تکونم میداد. _داداش خوبی؟ آروم چشمامو باز کردم.. _بهوشی؟ _خوبی؟ _آره...خوب...م...م..ن... _بابا آقایون این حالش خوب نیست یکی زنگ بزنه اورژانس داره از سرش خون میاد‌ _نه الان داداشش بود گفت زنگ نزنین خودم میام دنبالش... چشمامو هی باز میکردم و می‌بستم.. انگار چشمام از باز بودن خسته میشد... دیدم یه ماشین کنارمون ایستاد... یه نفر پیاده شد و اومد سمتم. _آرمین جان خوبی؟ _سجاد؟...س.. _جانم. _بب...ر...منو.. اومد سمتم.. بغلم کرد گزاشتتم تو ماشین... بعد هم گفت زنگ زد به صد و ده ... نفهمیدم کجا بردتم ولی تو راه باهام حرف می‌زد تا نخوابم... _آرمین پرونده رو چیکار کردی _ن...م... _آرمین _ما..درم... نمیتونستم کامل حرف بزنم..... نمیدونم چقدر گذشت که سجاد پیادم کرد... سجاد هم تا فیها خالدون منو کشید بیرون... رفتیم تو یه ساختمون...سازمان بود!.. صدای یا ابوالفضل بچها رو می‌شنیدم.. احساس کردم جای آشنایی هیت.. اتاق خودم بود... احساس خیسی کردم رو پیشونیم... خوابم میومد ولی سجاد نمیزاشت بخوابم... یه سرم بهم وصل کرد... یکم هوشیاریم بهتر شده بود.... _آرمین بهتری؟ آروم چشمامو بستم و خوابیدم...دیگه نتونستم... . یهو دیدم خوابید. چند بار صداش زدم اما تکون نخورد... منتظر موندم تا دکترمون اومد... خواهر زاده سرهنگ بود. اومد تو اتاق...تا آرمین و دید متعجب نگاش کرد _این کیه _خانم شما بگو الان چیکار کنم... اومد سمتش. نبضش و گرفت.. _حالشون خوبه...فقط زخماشونو پانسمان میکنم... ممکنه تب کنن اگه تب کرون این سرم رو بهشون وصل کنین. این قرص هم بدید. _چرا اینجوری شده؟ _فشار...روحی... اینو گفت و آروم گریه کرد... مگه چه به روز آرمین اومده بود؟؟ دستش رو پانسمان کرد... سرهنگ وارد شد. _ریحانه! _جانم. _تو؟ یا حسین آرمین چش شده؟ _آسیب روحی دیده تو ماشین حالش بد شد ماشین خورد به دیوار و آتیش گرفت. _جدی؟. _اره _چرا نبردیش بیمارستان _بیمارستان چیه آقا..اگه میبردمش بیمارستان زنگ میزدن به خونوادش. خونواده اش کجان؟ همه اینجان دیگه. _خونواده آرمین اینجا چیکار میکنن؟ _آرش تهرانی پدرشه آرتین تهرانی داداشش. آیسان تهرانی هم خواهرش. _ واقعا؟ آرمین گفته بود وضعش خوبه اما نه به این اندازه. ریحانه دایی حالش چطوره؟ _با این سرم حالش جا میاد. با اجازه. سریع رفت بیرون. _سرهنگ خانم حالشون خوب بود؟ _مهم نیست. الان سرش پتو بزار داره میلرزه. چرا من نفهمیدم چرا تحقیق نکردی در این مورد.؟ _چون پرونده رو دادم دست خودش‌ _چه دلی داشت این پسر... منه بی رحم فرستادمش تا از داداشش اعتراف بگیره..! وای خدایا منو ببخش.. منو ببخش... _چیشده پرونده به کجا رسیده. _آرتین هیچکاره بود‌.. آیسان تهرانی هم همینطور. در واقع آرش تهرانی از بچهاش سو استفاده کرد. _الان کجان. _میخوان آرمین و ببینن برا همین اومدم سراغش. _بگین بیان همینجا تا ببینن چه بلایی سر برادرشون آوردن... سرهنگ رفت بیرون... آرمین میلرزید...
دُنیٰا‌بَمٰآنَد‌بَرٰاےِعٰاَقِلْ‌هٰا مٰآمَجْنونٖیمْ‌وُدِلِمٰان هَوٰاۍپَر‌کِشٖیدَں‌دٰارَد.. ✨🌱
قبول داری مثل آهنگ بی کلام میمونه با ریتمش آرومت میکنه. ❤️
ڪاش‌توبودۍو‌می‌گفتۍ جمهورۍاسلامۍحرم‌است... ڪاش‌بودۍودرفضاۍغبارآلود امروزافق‌رابا همان‌انگشت‌ِنگشترۍ‌ات نشانمان‌مۍدادۍ💔:)
ـ مـٰاڪَربـٰلانَرفتـھ‌زِدنیـٰانمۍرَویـم مـٰابےحُسیـن‌جنّـت‌اَعـلانمۍرَویـم...!💔
باشهداصحبت‌ڪنید آنهاصداۍشمارابہ‌ خوبےمۍشنوند وبرایتان‌دعامےڪننددوستے باشهدادوطرفہ‌است🖐🏼 ..!(:
وَتَجْعَلَنِى‌بِقَِسْمِكَ‌ رَاضِياًقانِعاً ... می‌شودآمدنت‌ قسمتِ‌زندگانیِ‌ماباشد؟!💚🕊
‌‌‏ازنیروهاےحشدالشعبےبود، بهش‌گفتم:حاج‌قاسم‌رودریك جمله‌تعریف‌کن..! باصداےبلندفریادزد: حاج‌قاسم،عباس‌العراق...💔! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مهــدی جان برای دعاهایمان دعـا کن که مبادا دعای ما برای شما حکایت نامه های کوفیان شود برای ارباب حسین.
بِہ‌فَداۍ‌رُخ‌چون‌مـٰاه‌و‌چِنین‌سَرورۍ‌ات جـٰان‌بِہ‌قربـٰان‌تو‌و‌عَکس‌تو‌دِلبـرۍ‌ات هَمہ‌عـٰالم‌شُده‌مَبھوت‌تو‌اۍ‌آ‌قـٰا‌جان
. - اربابم ... کربلایت آرزوست ؛ مـےشود مـرا هم بطلبـے(: ؟! - امام‌حسینِ‌دلم♥️
بعضے‌از گـناهـان یه‌جورےبین‌مون عادےشدن، ڪه‌تا به‌طرف‌میگۍ،چرااینکار رو انجام‌میدے !؟ میگہ: «همـہ»‌انجام‌میدن،حالابرامن‌عیبہ ... ! ! این‌خیلی‌چیزخطرناڪیہ ...!✖ به‌این‌افرادباید‌‌گفت: اون‌دنیا‌دیگہ، «همــہ» قرارنیست ‌بجای توبرن‌ جهـنم، تو خودت بایدبرے ..! 💡یادمون‌نره: خودمون‌مسئول‌‌کارهایۍڪه ‌انجام‌میدیم‌، هستیم ... پس بابهـانہ،خودمونو فریب‌ندیـم .
دݪ‌هزاران‌درد دارد💔|•• ‌یڪ‌دوا‌آن‌هم‌تویۍ|•• صدهزاران‌غصہ‌دارد|•• ‌یڪ‌شفا‌آن‌هم‌تویۍ🌿|•• سفره‌دݪ‌را‌نڪردم‌باز،|•• من‌بہڔ‌ڪسۍ ♥️|•• یڪ‌نفربا‌درد‌من‌هست|•• ‌آشنا‌آن‌هم‌تویۍ...🙃‌|•• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⁩⁩⃟🇮🇷 ⁩⁩⃟🇮🇷
از شخصی پرسیدند: کدامین خصلت از خدایِ خود را دوست داری؟!🌱😍🌸 گفت: همین بس که میدانم او میتواند مچم را بگیرد ولی دستم را میگیرد ..!!😇💫 ⁩⁩⃟🇮🇷 ⁩⁩⃟🇮🇷
- عالم‌منـتظر‌امام‌زمـانه‌و‌امام‌زمـان‌منـتظرآدمـایی هسـت‌ك‌بلندبشـن‌و‌خودشـون‌رو‌بسـازن! بلندشو‌رفیق من،بلنـدشو :)! - استاد‌پنـاهیان