eitaa logo
خادم‌الشہداء|khadem .
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
116 فایل
‹ إِنَّهُ‌عَلِيمٌ‌بِذَاتِ‌الصُّدُورِ › بی‌تردیداو‌به‌رازدل‌هاداناست . - تکیه‌بر‌مداحیایِ‌حاج‌مهدی‌رسولی !. نوکر‌ِعلی‌اکبر؏‌ ؛ @Miiad82 @madahiam333 مداحیام ! رادیوی ِ ‌۵۷ : @Radio57 السݪام‌علیڪ‌یا‌بقیة‌اللہ . کپی؟! نعم .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با توجه به نظر دهی اعضای کانال هر روز 3 پارت رمان (تنهایی ترانه) در کانال قرار می‌گیرد🌹
بریم برای پارت جدید
❤️به نام خدای مهدی ❤️ پارت 5 خانومی که تازه فهمیدم اسمش طهمینه هست رفت و دهنشو گرفت تا چیزی نگه بعد هم بوسیدتش مامانم که به دیوار اتاق تکیه داده بود افتاد روی زمین رفتم سمت مادرم ایلیا هم داشت میومد اما طهمینه دستشو گرفت و کشید سمت در برای آخرین بار بهش نگاه کردم بلوز سفید پوشیده بود با شلوار لی سیاه موهاش رو همونطور که دوست داشتم بالا داده بود توی دستش چفیه اش بود که توش قرآن بود بعد هم از در رفت بیرون... 5 روز بعد.. الان 3 روزه که مادر 45 ساله ی من سکته کرده مادرم مریضی قلبی هم داشت و تو کماست میگن حالش خوب نیست انقدر که گریه کردم چشمام تار میدید الان فقط میتونستم از داداش رضام کمک بگیرم داداش رضا شهیدی بود که خودم انتخاب کرده بودم 9 ساله که بودم حجاب رو دوست نداشتم اما خواب داداش رضام رو دیدم و بهم حجاب آموخت. الان عاشق حجاب هستم. برای همین هم من هم ایلیا داداش رضا صداش میکنیم رفتم تو نماز خونه بیمارستان بابا هنوز چشم به راه بود پشت شیشه. سجاده من باز کردم و کلی گریه کردم _ داداش رضا کمک کن منو از خدا بخواه کمکم کنه اصلا هرچی صلاحه. صدای پاهای پرستارها رو شنیدم داشت میرفتن پیش مامانم سریع بلند شدم رفتم پشت اتاق مادرم. همه پرستار ها تو اتاق بودن تنها صدایی که میشنوم صدای انا لله و انا الیه راجعون بابا و بوق دستگاه رو میشنوم........ ادامه دارد 🖤 نویسنده : منتظر المهدی
💜به نام خدای مهدی 💜 پارت 6 1 ماه بعد الان 1 ماه هست که مادرم سفر کرده کار هرشبم گریه کردنه نمیتونم تحمل کنم خداراشکر که ایلیا جاش امنه مطمئنم جای خوبیه روی تخت دراز کشیده بودم داشتمفکر میکردم که بابام در زد _ دخترم بیام تو؟ _بفرمایید بابا از جام بلند شدم و نشستم بابام اومد بعد فوت مامان پیر شده موهاش خیلی سفید شده لاغر شده _دخترم من باید برم سوریه بابای من مدافع حرم بود _ الان بابا؟ الان که مامان رفت و ایلیا هم رفت؟ من تنهام بابا تنها _ دخترم نیرو کم داریم میخوام برم خدا هست نگهدارته تازه به دختر داییت هم گقتم که بیاد پیشت یه لحظه فکرم رفت پیش حضرت زینب _برو بابا من راضی هستم نیاز نیست سارا رو بگی بیاد اون درس داره من خودم هستم اومد بوسید منو و رفت نمیدونم چرا ولی حس میکردم میخواد بره پیش داداش رضا خودمو از افکار منفی دور کردم و به گریه هام اجازه ریختن دادم دیگه چشمام تار میدید بس که گریه کردم دیگه دانشگاه نمی‌رفتم چون مدرکم رو گرفته بودم و ادامه تحصیل ندادم با ریحانه هم قطع رابطه کرده بودم یواش چشمام گرم شد و خوابیدم.... 2 روز بعد.. امروز بابا میخواد بره سوریه روسری مو سر کردم چادر رنگیم رو سرم گزاشتم قرآن و گرفتم و رفتم پایین بابا آماده بود تو لباس نظامی جذاب تر شده بود _ خب بابا آماده ای بریم _ اره دخترم رفیتم دم در بغلش کردم و بوسیدمش حس خاصی داشتم از قرآن ردش کردم داشتم به قدش نگاه میکردم که رفت.... حالا تنها شده بودم تنهای تنها.... ادامه دارد.... 🖤 نویسنده : منتظر المهدی
مدافع حرم آن وقت که قصد دشمنان این علم است در وصف شجاعت شما واژه کم است هستید مدافع حرم وقتی که جمهوری اسلامی ایران حرم است محمدمهدی سفیدگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت حاج مهدی رسولی از کسی که حاج قاسم را دفن کرده و ایشان را در خواب می‌بیند و از ایشان سوالاتی میکنند که مهم ترین سوال ایشان از حاج قاسم این بود که لحظه انفجار چه حالی داشتی حاجی؟ حاجی جواب داد...😭😭 خوش به سعادت حاجی😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ♡دخترونه خاص♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تودردانہ‌خدایۍ ڪہ‌خداتاجی‌ازحجاب‌رابرسرٺ‌نہاد تاڪمترخودت‌رانمایان‌ڪنۍ وزیبایۍهایت‌را دراختیارچشم‌هرڪس‌نگذاری:)♥️⃟⃟🌸
پست ویژه❤️ بسیار زیبا 🌹
هَمۅارِه‌مَظهَر‌ِقیـٰام‌اَست‌ح‌ُـسِین دَر‌سینِہ‌عـٰاشِقـٰان‌پَیـٰام‌اَست‌ح‌ُـسِین دَر‌دَفتَرِشِعر‌ِمـٰارَدیف‌اَست‌هَنۅز دِلچ‌َـسب‌تَرین‌شِعر‌ِڪَلـٰام‌اَست‌ح‌ُـسِین ‌
. حاج قاسم: عشق به مھدی"عجـ" عشق به خداست... . ❤️ .