دنیایِعجیبیستبرایامنیتکسانی،
میجنگیمکهماراجنگطلبوتندرومینامَند،
🚶🏼♀️🖐🏿!'
#شهیدانه🌿
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #برای_ایران
-بــاچــئحـــالـتخــوبمیشه؟
+مــداحیایِحاجمهدی🖤:)؛
#پروفایل🌿
#حاج_مهدی #لبیک_یا_خامنه_ای #امام_زمان #برای_ایران
بِہڪـٰارِمَنڪِہنِمۍـآیَدایندۅچِشمۍڪِہ،
جَمـٰالِصـٰاحِبخۅدرانَدیدِهدَرنُدبِہ،
نَظَـریڪُنبِہدِلـَمحـٰآلدِلـمخُـوبشَود💔!'
#پروفایل🌿
#امام_زمان #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
بہقولسیدرضانریمانی،
دوایدردمبزارمنمبیامحرم،
-دورتبگردم💔🚶🏾♂!
#امام_زمان🌿
#امام_حسین #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
حاجقاسمنیسٺاما...!
محکمٺࢪازقبلپیشمےࢪویم؛
بࢪاےفٺحٺݪآویو✌🏿:)!
#حاج_قاسم🌿
#لبیک_یا_خامنه_ای
#برای_ایران #امام_زمان
«⛈️♥️»
تُویۍبهانہےآنابرهاڪہمۍگࢪیند،
بیاڪہصافشوداینهـواےباࢪانۍ..!
#امام_زمان🌿
#مهدویت #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
❬هیھآتاگریـٓاربخوآهےونبآشد،
ا؎وآ؎بمنگرتومرآیـٓارندآنےシ💛❭
#رهبرانه🌿
#امام_زمان #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
-أشڪۍالفرَاقإلك...!
أنامشتاقإلك💔!
-ازجدایےازتوگلهداࢪم،
دݪمبراٺتنگشده🖐🏻((((:؛
#امام_حسین🌿
#لبیک_یا_خامنه_ای #امام_زمان #برای_ایران
🌿
انشاءاللهمیرسہاونروزےڪہبهمبگن،
-منمجزیڪےازیارهاتم🖐🏿👀!
#پروفایل🌿
#نظامی_طوࢪ #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #برای_ایران
「✾͡🦋」
بیراهہمۍرومتومراسربہراهڪن،
دورۍتوست،عاملبیچارگۍخلق💙:))!
#پروفایل🌿
#امام_زمان #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
ـڪوچڪٺـرازآنـمڪہبگویـمڪہچنینڪن!
ـیڪگوشہچشمے،
بهمنِگوشہنشینڪن🖐🏿💚:)!
#امام_زمان🌿
#مهدویت #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
🌿
زکـودکـے،
-خادماینٺباࢪمحٺࢪمـم✌🏿🚶🏼♀️!
#پروفایل🌿
#بسیجی_طوࢪ
#امام_زمان #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
ماایستادهایممحکم،استوار،
-بهپایعقیدهوآرمانمان💚:))))!
#رهبرانه🌿
#امام_زمان #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
-زمانیانقلاب پیروزشدکهزنان،
درصَفاوّلآنحضورداشتند🚶🏿♀️🖐🏻!
#پروفایل🌿
#نظامی_طوࢪ
#لبیک_یا_خامنه_ای #امام_زمان #برای_ایران
میگفت:بسیجیخامنهایبودن،
ازسربازخمینیبودنسختتره'✋🏾🚶🏿♀️!
#رهبرانه🌿
#امام_زمان #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
بهآغوشمقدمبگذار،
-حتیبهشکلِگلولهای🖐🏻💔(:؛
#امام_زمان🌿
#نظامی_طوࢪ #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
وقتیخدامیگہمنتاهمیشہکنارتم،
یعنیمیخوادحالتهمیشهخوبباشه☁️!
پسهمیشہبہخودشتوکلکن💙:)؛
#خدا_گونه🌿
#امام_زمان #برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
شهید جهاد مغنیه:
ما فرزندان کسانی هستیمکه در راه دفاع از وطن جز زیبایی چیزی ندیدند
وطنی که ما شرم داریم آنرا رها کنیم
هر چقدر هم تهدید باشد ...
عزیزان توجه داشته باشید .رمان زندگی آرام یکم کوتاهه.
در ضمن ‼️‼️
عزیزان من گفتم قبلا ...
روزی ۳ تبادل...
لطفا❌❌
گفتم بازم😐
ادمین حتما خانم باشد❌❌❌
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
🍁بسم رب الشهدا صدیقین 🍁
پارت ۱۱
حالم بد بود .ولی سعی میکردم دوباره اونجوری نشم که یهو صدای جیغ بلندی اومد مادر انا بی حال شده بود.سرمو بالا آوردم نه! مامانم! عین همون خانمی که تو عکس بود ! بلند شدم .یه چادر سفید سرش بود ولی میخندید بعدش گریه میکرد . بغلش رو برام باز کرد .رفتم طرفش
_مامان!مامان!
علی اکبر از پشت دستمو کشید
_کجا میری
_سید مامانمه
_مامانت؟ خاله رو میگی؟ خدا بیامرزتش .
_نه سید مامانم اونجا ایستاده .اوناهاش داره نگات میکنه!
علی اکبر نمیدید. ولی اون مادر خودم بود! میگفت بیا بغلم.......
_نه آرام جان .نه خواهری !اونجا کسی نیست خدا خاله رو بیامرزه!
دستمو گرفت و منو برد روی یهنیمکت. نشستم
_همینجا بشین یه آب برات بیارم
علی رفت .۲ دقیقه نشستم که موبایلم زنگ خورد
_Aram! You and I are sisters! I have to give you a loan
_هانا چرا زنگ زدی ؟ مگهنگفتم زنگ نزن!
چهامانتی؟
-ببین آرام! من باید اون را به تو بیدم !
_توکه حتی بلد نیستی فارسی حرف بزنی ! نگه دار برا خودت دختر جون.
گوشی و قطع کردم .این چی میخواست تو این بلبشو ؟ به آسمون خیره شدم و به نداشته هام فکر کردم. مادر! پدر خوب!خواهر .برادر ....استغفرالله! داشتم کفر میکردم!علی اکبر رسید یه آب هویج داد دستم
_بخور بهتر شی
_سید!
_جانم
_اگه من یه کاری کنم تو بری سوریه منو میبری کربلا؟
_چی؟
_تو بری سوریه عوضش ..
_میدونم! فقط میخوام مطمئن بشم تو مامانو راضی میکنی برم ؟
_اره
_توروخدا؟
_به جان تو
_قربونت بشم .به تو میگن خواهر .خب .بار و بندیلتو جمع کن بریم.حالا واسه چی میخوای بری
_میخوام برم از امام حسین بخوام بابام و ببخشه. بابا ۴۰ سال بود بعد مرگ مامان دسته عزاداری نرفت! خودم هم میخوام سبک بشم! از ...از آدما...از بیهوده ها....از آنا...از چشمای قشنگ تو
_من؟
_اره ! اگهبخوام خاله رو راضی کنم .اول باید منو راضی کنی یا نه.؟ در اون صورت من باید تو هم بدم بری! ولی جای بهتر!
_خداکنه دعات مستجاب بشه . انشالله شهادت قسمتم بشه
_....
_آرام بگو الهی امین!
_.....
_آرام! بگو...!
یه حسخاصی داشتم احساس میکردم الان تصمیمیو میگیرم که باید بگیرم بهشنگاهکردم .بهم زل زده بود.
_آرام؟ من نرم ؟ اکه قول بدم اگه رفتم وایسم تا تو بیای باهم بریم بهشت چی؟
یهو قند تو دلم آب شد. تنم لرزید
_آرام
_اگه قول بدی منم با خودت ببری ... الهی آمین!
خنده رو لباش نقش بست! آروم شده بودم .
_علی اکبر آنا رو حلال میکنی؟
_اره! من حلالش کردم.
_چرا؟!
_چون....هیچی.خدا بیامرزتش .
_الهی آمین.
_برم ماشینو بیارم ؟ بریم خونه؟
_باشه.
علی رفت .منم باید آنا رو حلال میکردم! خدا خودش جواب آنا رو داد . موبایلمو در آوردم و اینستاگرام رو باز کردم .صفحه آنا رو باز کردم .کلی پیام داشت کامنت هاشو خوندم
(آنا جان .کجایی؟ خبری ازت نیست؟)
(عشقم کجایی؟)........
زیرشون کامنت نوشتم .
[سلام .آناهیتا همتی دیروز در آتش سوزی فوت کردند]
کلی کامنت دیگه زیرش برام اومد که بهش اهمیت ندادم .یه ماشین میشم ایستاد .
_خانمی سوار شو
علی اکبر اومده بود .وسایلمو جمع کردم و سوار شدم
_بریم خونه علی .سرم درد میکنه. همین الا خبر مرگ انا رو به فالووراش دادم.
_باشه .کی بلیط بگیرم؟
_بزار امشب با خاله صحبت کنم .عزیزم بعد.
سرمو به صندلی تکیه دادم .نفهمیدم چیشد که خوابم برد .....
ازجـهاد ابنِ عـماد
اینـگونھ باید نوشت:
پـسرےڪہتیپامروزۍ
داشتوغیرتِ دیروزۍ💚
#جهــادابـنعمــٰاد
گَرڪہریزَدخۅنِمَنآندۅسترۅۍ
پـٰاۍڪۅبـٰان،جـٰانبرافشـٰانَمبَراۅ...🌷
#حاجی