eitaa logo
خادم‌الشہداء|khadem .
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
116 فایل
‹ إِنَّهُ‌عَلِيمٌ‌بِذَاتِ‌الصُّدُورِ › بی‌تردیداو‌به‌رازدل‌هاداناست . - تکیه‌بر‌مداحیایِ‌حاج‌مهدی‌رسولی !. نوکر‌ِعلی‌اکبر؏‌ ؛ @Miiad82 @madahiam333 مداحیام ! رادیوی ِ ‌۵۷ : @Radio57 السݪام‌علیڪ‌یا‌بقیة‌اللہ . کپی؟! نعم .
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥سرود نماهنگ منتشر شد اجـرا شده در اجتماع ۵ هزار نفری بابل بیعت میکنم✊🏻 همین ساعت! همین لحظه! دنیای بدون تو اصلا نه ! نمی ارزه مخصوص دهه هشتاد نودی ها😍 تقدیم به حضرت صاحب الزمان(عج) 🔻 @seyyedoona
به گفته سیدنا اینو باید بترکونیم بچهااااا
فردا چند پارت رمان احتمالا 5 پارت ارسال میشه✅
♡غریب طوس ♡: 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 🌺بسم رب الشهدا وصدیقین🌺 بلاخره از اون هتل نفرین شده اومدیم بیرون... یه تاکسی گرفت. در و برام باز کرد. رفتم و پشت نشستم. جلو یه نفر نشسته بود. مجبور شد بیاد کنار من.با فاصله زیاد کنارم نشست.... یه دستی به مچ پاش کشید... _ااااع! _چیزی شده اقااا؟ _نه خوبم. شرمنده شدم... سرمو تاسف بار انداختم پایین _ببخشید واقعا _نه تقصیر خودم بود. _خلاصه ببخشید! _ای بابا اصلا همچین حرفی نزنید! _اخه گوشه چشمتون هم کبود شده _فدای سرتون _ببخشید چون تو آسانسور بهم گفتید برام سوال شده‌ پدرتون با شغلتون مخالف بوده؟ _پدر من اصلا تو این فاز نیست! _یعنی ....چی _با مذهبی بودن من،شغلم،دینم مشکل داشت _خب اونوقت شما چیکار کردین؟ _احترام! _اذیت نشدین؟. _خیلی،. ولی...بابام بود دیگه..! هر موقع از هیئت برمی‌گشتم بابام منتظر بود سایه ام رو با تیر بزنه.... هر شب با دل شکسته میخوابیدم ولی نم پس نمی‌دادم.... یه شب وقتی رفته بودم ماموریت و برگشتم دستم تیر خورده بود وقتی منو دید یکی زد زیر گوشم. گفت.... اینو زدم به خاطر اینکه بدونی هم واسم عزیزی هم نمیزارم بری تو این فازا... اوکیه؟ کم مونده بر و بچ بازاریا بگن اره پسر قاسم خان شده مذهبی جمع کن این بثاتت رو... بعد هم رفت... چند هفته بعدش هم علی‌اکبر شهید شد و من دیگه نرفتم خونه.... _چرا اینکارو کردید؟ مادرتون چه گناهی کرده؟ _مادرم هم اگه دوساعت پیش بابام باشه دیگه با من نیست! ماشین ایستاد. _بفرمائید آقا. از تو کیفم ۱۰ تومن در آوردم بردم سمتش که دانیال پول رو داد _میدونید وقتی یه مرد هست اینکه یه خانم همراش دست تو جیبش کنه توهینه به من؟😊 _ببخشید😢 _بفرمائید پیاده شدم. پشت سرم پیاده شد. تاکسی رفت... رفتیم تو حرم. از هم جدا شدیم. من رفتم سمت اتاق تفتیش‌. بلاخره راحت شدم... رفتم تو صحن... _السلام علیک یا علی بن موسی الرضا 🌺🦋 آقای من میخوام برم! حدود ۳۰ روز مهمونت بودم... الان میخوام برم... خیلی پذیرایی قشنگی ازم کردی! ممنون عشق من... خدا حافظی.... به امید دیدار دوباره ! اشک باران اومدم! خنده رو دارم میرم... ولی قلبم همونیه که هست...! مرسی که مواظبم بودی! فدات بشم... حواست به آقا دانیال هم باشه!. گناه داره!... چرا هرکی که هست دور و برم زجر کشیدن؟ دوست دارم... خدا نگهدارت! میخوام مثل بچگیم بوس بفرستم... بوس به تو😘... بلند شدم و رفتم سمت خروجی حرم... رسیدم به کبوترای حرم...🎊 _سلام فرشتها! خوش باحالتون! بای بای! بق بقو!...😃 از حرم رفتم بیرون... هی منتظر موندم که دانیال بیاد ولی نیومد... فکر کردم رفت... دیگه خودم دست به کار شدم.. رفتم و یه تاکسی گرفتم درو باز کردم میخواستم بشینم که صدایی شنیدم _خانم بابایی!!! خانم بابایییی! برگشتم دیدم لنگان لنگان داره میاد پاش هم درد میکرد مشخص بود... _بله؟ _کجا رفتید شما؟ _من دنبال شما گشتم ولی نبودید _ببخشید من یکم پام درد گرفت آروم حرکت میکردم... _خواهش میکنم شرمندتون هم شدم... _اع همچین حرفی نزنید! _واقعا ببخشید...خیلی ببخشید من نمیتونم فراموش کنم! _فراموش کنید 😂 _چرا میخندید؟ _هیچی بفرمائید.... سوار تاکسی شدیم... بیچاره چمدونم و همجا با خودش می‌کشید... _آقا برید فرودگاه. _بله حتما. تاکسی راه افتاد... _میشه بیشتر در مورد پدرتون بگید؟ کلی سوال در موردشون تو ذهنمه. _بله حتما بهتون میگم. سوالاتونو بگید... _چرا انقدر ...البته ببخشیدا پدرتون مغرورن؟ _به خاطر پولش! _پولش؟ _پدر من از گنده های بازاره فرشه... پولش از سر و روش میباره.... _همه پولدارا انقدر مغرورن؟ _نمیدونم...ولی نه! نیست! _پس پدر من چی؟ آخه پدر منم همین بوده... _اگه پدرامون پول داشته باشن یعنی شما ،من...هم پولدار میشیم.... اما من به پول اعتقادی ندارم... مهم دین و ایمانته! امام هادی (ع) تو ۱ متر جا زندانی بود! ولی تو همین ۱ متر جا نمازشو میخوند ... امام علی..! میشه بدون پول زندگی کرد.... ولی بدون دین نه! پدر من فقط پول! دینش ،زندگیش، بچش ،داراییش،پدر و مادرش...همش پوله! _واقعا درکشون نمیکنم همچین آدمایی رو...! _خب سوال دیگه؟ _مگه پدرتون مخالف نبوده؟ پس شما چرا برای این راه انتخاب شدید؟ _من تا ۹ سالگی همراه پدرم بودم...یه بیماری هم داشتم تو ۵ سالگی دکترا قطع امید کرده بودن مادر بزرگم می‌گفت ببرینش پیش اقا امام رضا... ولی پدرم قبول نمی‌کرد... یه شب وقتی تو بیمارستان خواب دیدم.. یه آقایی اومد که خیلی نورانی بود...با هر قدمش گل میشکفت! یه آهو هم پشت سرش بود اومد سمتم و دستی به سرم کشید... یه چیزی هم گفت... با لحن قشنگی.... گفت فی امان الله.... بعد هم رفت... بعد اون شب... وقتی دکتر اومد گفت... خبری از بیماری نیست!... پدرم گزاشت پای تلاش دکترای خارج... ولی من فهمی
♡غریب طوس ♡: دم... امام رضا شفا داد... از ۹ سالگی به بعد تو تبلت سرچ کردم اسم امام رضا رو.... توش اسم امام حسین رو دیدم... ۱ شب کامل داشتم تحقیق میکردم... آخرشم....بدجوری عاشق حسین شدم....! رفتم و یواشکی تو پایگاه بسیج ثبت نام کردم..... خب ...حالا هم می‌بینید دیگه... زندگی من‌ یه رمانه! _من فکر نمیکردم اینقدر شما سختی کشیده باشید... _سختی چیه دیگه... این لطف امام رضا بود به من... _کی میرسیم؟ _نمیدونم فکر کنم یه ۱۰ دقیقه دیگه! دیگه سکوت کردم... دیگه از مادرش بیشتر میشناختمش.... یهو گوشی راننده تاکسی زنگ زد حواسش به گوشی پرت شد‌.. _الو... _مگه من بهت نگفتم برو دست از سر من بردار... _بچه رو باید بدی به من... _خفه شو... _دست از سر من بردار بردار بردار بردار.. دو و سه بار زد به فرمون... ماشین از جاد منحرف شد.. دانیال فرمون رو گرفت... _اقاااااااا ماشین رو بگیر... ماشین محکم خورد به جدول... راننده با مخ رفت تو فرمون... دانیال هم رفت تو شیشه... این وسط من چیزیم نشد.. سرم خورد به صندلی... حالم دگر گون شدو شام دیشب رو بالا آوردم... ماشین ایستاد... راننده دست به سر بلند شد.. _آخ!...خوبید آقا... دانیال سرشو آورد بالا... سرش چاک خورده بود... شیشه هم شکسته بود... _آقا شما نمیدونی مسافر داری وقت کار شخصی نیست؟ _ببخشید اعصابم خورد شد... _پیاده شو اقااا پیاده شدن... دانیال درو برام باز کرد... یه بطری آب داد دستم... رفتم اون سمت و یه آبی به دست و صورتم زدم... این عادت بچگیم بود که اگه سرم گیج بره بالا میارم... رفتم سمت دانیال... از گاز استریل هایی که خریده بودم یکیو دادم بهش تا بزاره رو سرش.. یکی هم دادم به راننده _ممنون ماشین سپر جلوش داغون شده بود... گوشیش دوباره زنگ خورد برداشت _چیه لعنتییییی؟ چرا دست از سرمممم برنمیدارییییییییییی! داشتی کاری میکردی دوتا مسافررررر از دست برننننن ولم کن لعنتتییییی قطع کرد.... _آقا ما بلیط داریم باید بریم.. _یه لحظه به رفیقم پیام دادم بیاد ببرنتون..... زیاد طولی نمیکشه تا برسید... یه چند متر جلوتره... _باشه...چمدون و بگیرم.. در و باز کرد و چمدون و آورد بیرون... از تو کیفم چسب زخم رو گرفتم.. رفتم نزدیکش _آقا دانیال... _بله.. _بشینید. جلوم نشست.. گاز استریل رو مرتب دور سرش بستم و دوتا چسب زخم زدم... _تموم شد... بلند شد... موهاش رو از زیر باند بیرون آورد... _دستون درد نکنه... _خواهش میکنم.. طولی نکشید که ماشین اومد... سوار شدیم... حدود ۱۰ دقیقه طول کشید تا رسیدیم سریع پیاده شدیم... مرده ازمون پول نگرفت... چمدونو دانیال گرفت بدو بدو رفتیم تو... دانیال همه کار هارو زود انجام داد.... دیگه باید سوار هواپیما میشدیم... از پله ها رفتیم بالا... مجبور شدیم کنار هم بشینیم... دیر به پرواز رسیده بودیم ولی رسیدیم... من کیفمو گزاشتم وسط... دانیال هم تا میتونست ازم فاصله گرفت... هواپیما حرکت کرد... دیگه ترسی نداشتم.... دانیال پاش رو دراز کرده بود... میز جلوی صندلی رو باز کرد و گوشیش رو گزاشت اونجا دیگه از شرمندگی داشتم میمردم.... چشمامو به پنجره دوختم... اصلا متوجه زمان نشدم که داره میگذره.... آرامش داشتم... حدود ۱۰ دقیقه گذشته بود.. برگشتم ... دانیال خوابیده بود... خیلی عمیق... گوشیش زنگ خورد ... نوشته بود... *بابا* هرچی صداش کردم بیدار نشد.... گوشی هم داشت زنگ می‌خورد... برداشتم و مجبوری جواب دادم...نمیخواستم حرف بزنم تا سوءتفاهم بشه میخواستم بزارم رو پیغامگیر...برداشتم ولی اجازه نداد حرف بزنم... اجازه نداد کاری کنم... آنقدر حرفاش آزار دهنده بود که نخواستم بزارم رو پیغامگیر _کجایی پسره احمق؟ اگه تا ۱ ساعت دیگه نباشی میدونی باهات چیکار میکنم... خیلی دیوونه ایی! خیلییییی! میکشمت! اومدی لایو میزاری حرم امام رضا هشتگ بسیجی؟ بیا تا یه بسیجی درستت کنم اون سرش نا پیدا! چرا حرف نمیزنی چرا بازم برا همیشه چرت و پرتات رو نمیگی؟ آبرومو بردی پسره خیره سر! تو دیگه پسر من نیستی! از ارث محرومت میکنم! برو گمشو برو پیش همون امام حسینت! گمشو! قطع کرد... دستام لرزید.... سریع تماسشو از لیست تماس حذف کردم... گوشی رو گزاشتم جاش... اشکام میریخت... برای این آدم معصومی که هیچکس رو نداره تا براش امید باشه!... چشمامو آروم بستم... دیشب نخوابیده بودم... گذشت... با یه حالت هواپیما بیدار شدم... داشت می‌نشست... همچنان خواب بود.. من برام کافی بود.... خواب زیاد دوست نداشتم... هواپیما فرود اومد... چمدونو گرفتم... گوشیش رو گرفتم و آروم شونشو با گوشی فشردم
_اقا...! آقا دانیال! یهو پرید...بیدار شد _ببببلع _آروم! منم! آرام! _آهان! ببخشید خوابیدم!؟ _بله دیگه...پاشید رسیدیم تهران. از رو صندلی بلند شد _آخ! _ای وای بخدا عذاب وجدان دارم. _نه خوب میشه... یکم کبود شده... الان دوباره باید سوار تاکسی شیم،؟ _نه بابا رسول میاد دنبالمون.. از پله ها رفتیم پایین... از فرود گاه هم خارج شدیم.. گوشیمو برداشتم شماره بابا رو گرفتم _الو بابا کجایی _پشت سرت... برگشتم... پریدم بغلش.... _خوبی عزیز دلم!؟ _عاشقتم بابایی... نگاه بابا رسول رفت پشتم... برگشتم دانیال بود _ای وای دانیال جان چه بلایی سرت اومده؟ تصادف کردی؟ _نه هرکدومشون تو یه اتفاق سرم اومد.. _پات چیشده... _یه بنده خدا کاپشنمو کشید پام گیر کرد به سکوعه بتن و افتادم دیگه😅 _ای بابا...😂 بیا بغلم... دانیال هم رفت بغلش... _خب بریم سوار ماشین شیم... رفتیم سمت ماشین.. در عقب رو باز کردم و نشستم.. دانیال هم جلو نشست. حرکت کردیم _حالا کی بود کاپشنتو اینجوری کشید بچه!؟😂😂 _حالا...😀 _خب خوش گذشت آرام خانم؟ _با امام رضا خیلی... _خیلی هم عالی... _بابا جون میشه آقا دانیال رو خودتون برسونیدش؟ _آقا دانیال امشب خونه نمیره. دانیال چشاش گرد شد.. _بله؟😳 _باید بیای تا خونمون... _چرا؟ _حالا صورت بابا رسول دگرگون شد. دانیال نگران بود... اضطراب‌ داشت... منم کنجکاو.... تا برسیم ۱۰ دقیقه گذشت... پیاده شدیم. چمدونا رو بازم دانیال گرفت.. بابا درو باز کرد. _بفرمائید رفقای گلم رفتیم تو. خبری نبود.. داشتیم میرفتیم تو اتاق دانیال برگشت نگاهم کرد سرمو به نشونه اینکه نمیدونم تکون دادم.. در باز شد.. اول بابا رفت..بعد هم دانیال رفت تو.. به جلو نگاه کرد.. چمدون از دستش افتاد ... چشماش میخ روبه روش بود... منم رفتم تو... یه آقا و خانم به نظر پولداری بودن... _اینجا وقتش نیست بابا بریم خونه صحبت میکنیم. یه نگاهی به من کرد... اومد نزدیک دانیال... یه کشیده خوابوند زیر گوشش چنان محکم بود که از دهن دانیال خون اومد... _من به اینا نگفتم باهات چیکار دارم...! پسره احمق! برو گمشو نبینمت! برو پیش همون امام حسینت! برو گمشو! بین ما و دینت و چمدونم کربلا و.... باید یکی و انتخاب کنی! برو گمشو! حیف من که انقدر برات جشن میگرفتم! هر ماه بیست چهارم برات تولد ماهانه میگرفتم تک بچه بودی دیگه بچه دار نشدیم ! ولی الان هچی من و مامانت نیستی! مریض شدی بردمت بهترین بیمارستانای ترکیه و آمریکا.... نمیدونستم میخوای برا من شیر شی! ۲۱ سال مثل اقا ها بزرگت کردم! _بابا من بی اح... _به من نگو بابا... دوباره یه کشیده دیگه زد زیر گوشش ... لبش پاره شده بود.. دیگه نمیتونستم تحمل کنم... بابا رسول رفت سمتش _اقا این پسر خیلی اقاست! همه نوکرای حسین اقان! _شما هم که مثل این پسره این! من نمیزارم پسرم دست دستی بره تو دهن شیر... البته که‌.. دیگه پسر من نیست... بره تو پناه همون حسین! حسین؟ حسین اگه میتونست برا خودش یه کاری میکرد. _بابا شما حق ندارید به امام حسین توهین کنید! تمام اعضای بدنش عصبی بودنش رو نشون میداد.... مشتش... رگ گردنش.. سرخی صورتش... _برو پیش همون حسینت..! منو نمیخوای؟ بدرک! میخواستم بفرستمت آمریکا دیوانه! _من تو کشوری که یزید این دوره ست زندکی نمیکنم... چون نابودیش آرزومه! _تو غلط بیجا میکنی ! مگه حسین کیه به خاطرش اینجوری میکنی؟ مگه زینب کی بود؟ اومد نزدیکم... تو دلم ترسیدم... ولی محکم ایستادم.. اومد و چادرم و گرفت تو دستش و بلند بلند شیطانی خندید.. _پووف... برا چی این یه متر پارچه رو کردی سرت دختر؟ بدون این قشنگتر نیستی؟ پس بزار به همه بگم! این آقا چند روز پیش اومد پیش منو مادرش... بهمون گفت برین برام خواستگاری‌... آدرس خواستم داد! اما نمیدونستم این خونه یه مثل پسر من داشت که رفت کجا؟ نمیدونم حتما همونجایی که دانیال میخواد بره رفت😂😂😂😂 کجاست اونجا؟ فوقش.... زیر یه متر خاک! خاله فاطره حالش بد شد و رفت ... _جالب تر از اون نمیدونستم اون دختری که دل پسر منو برد تویی! این؟😆 این دختره؟ قشنگ نگاهم کرد سر تا پا! سرمو برگردوندم.... دستمو گزاشتم رو صورتم... _بابا پسر من پولدارتر از اینو برات پیدا کردم نخواستی... میگفتی من کسیو میخوام که الگوی زینب باشه؟ زینب کی بود؟ این الگوش زینبه؟ تو میخوای بری برای زینب بجنگی؟ زینب کیه؟ حرف بزن! رفت و یه هل دادش بهش... _ناموس امام حسینه! ناموس امام حسین یعنی ناموس من! ناموس عباس یعنی ناموس من! ناموس علی‌اکبر هم یعنی ناموس من! زینب ناموس منه! دوباره یه کشیده دیگه زد...
بسم الله الرحمن الرحیم این چند روزه تو همه جا شاهد مسموم شدن عزیزانمون هستیم... حالا با یه گازی که کلی عوارض داره... اما! و اما نکته اصلی! بعضی ها میان میگن کار سپاه و نظام بوده! آخه عقل کل کدوم نظام هست که بیاد کسایی و که براش آینده سازن! براشون برای کشورشون آینده درخشانی درست میکنن مسموم کنه؟ میدونین کیا باور کردن این مسئله کذب رو؟ همونایی که میومدن میگفتن زن،زندگی،آزادی... این جمله زشت" اینا هم آفرین میگن به کسایی که میگن کار نظامه! اقاااااااا خوابین!؟ میدونید چرا دست رو دهه هشتادی ها گزاشتن؟ چون الان دهه هشتادیا هم طرفدار سفت و سخت نظام جمهوری اسلامی ایران هستند... چشم و گوشتون رو باز کنید! پس کاری به کار نیروی انتظامی و سپاه نداشته باشید!... الان مظلوم ترین افراد تو این دنیا مسلمون ها و حزب اللهی ها هستند... مظلوم ترین افراد میشن همین سپاه و نظام... به قول شهيد بهشتی (ره) پاسداران آگاهانه انتخاب می‌کنند... شجاعانه می‌جنگند، غریبانه زندگی می‌کنند... مظلومانه شهيد می‌شوند.. و بی شرمانه مورد توهین قرار می‌گیرند..... حواستون هست؟ ظهور هم نزدیکه؟ منم یه دهه هشتادیم! اگه یه روز بیان دست و پام روببندن بدترین بلا رو سرم بیارن بازم میگم... تا هستم برای ایرانم میجنگم.... خب .... الان منم تو یه مدرسه درس میخونم... ولی هستم برای سید علی.... برید حواستون به اونایی باشه که کوکتل درست میکردن.... همونا گاز پخش میکنن... کسی که گمراه باشه... گوشاش با پنبه پره... زبونش درازه... چشماش هم فقط دنبال خونه! خدا کند که بمانیم پای امام زمان.... چون غیر این می‌میریم.... غریب طوس✍
آخ حقققق❤️
اگھ‌میخواےتغییرڪنـےوآدم‌خوبـےبشـے.. اگھ‌حس‌میڪنـےیھ‌چیزےتوزندگیت‌كمھ.. میخواےشروع‌ڪنـےبھ‌تغییرڪردن‌وآدم‌ خوبِ‌خودت‌وخدات‌بشـے.. از‌همین‌امروزشروع‌ڪن.. نذارنفست‌برات‌تصمیم‌بگیرھ؛👀🖐🏻 چون‌یھ‌قانونـےدارھ‌این‌نفسِ‌عماࢪھ‌بیتربیت‌ ڪھ‌میخواے‌شروع‌ڪنـےومیندازھ‌توسرت‌ ڪھ‌از‌شنبھ شنبھ‌هامیان‌ومیرن فرقـےنمیڪنـے بہش‌میگـے:توبھ‌من‌گفتـےازشنبھ‌چـےشدپس؟؟ برمیگردھ‌بہت‌میگھ‌من‌گفتم‌شنبھ.. ولـےنگفتم‌ڪدوم‌شنبھ💔
یکم خلوت شبانه💔
وَقتـۍدآرےگُـنـٰاه‌میـڪُنۍ؛ بـه‌ایـن‌‌فَڪـࢪ‌کُـن‌ڪــہ‌اگه تـو‌هَـمـون‌حـالـت‌ِگُـنـٰاه‌ڪـࢪدن مُھـلَتـت‌‌تَـمـومـ‌شه‌و‌‌بِـرے‌پیـش‌‌ِخُـدآ... ࢪوت‌‌مـیشه‌نـگاش‌ڪُـنۍ...؟! :) نہ‌خدآیۍ‌ࢪوت‌میشہ؟!💔🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .
♥️🌝 میگفت: توی‌گودال‌شھید‌پیدا‌ڪردیم،هر‌چی‌خاڪ‌ بیرون‌می‌ریختیم‌،دوبارھ‌بر‌می‌گشت...🥀 اذان‌شد،گفتیم‌بریم‌فردا‌برگردیم! شب‌خواب‌جوانی‌را‌دیدم،ڪہ‌گفت: دوست‌دارم‌گمنام‌بمانم،بیل‌رو‌بردارو‌برو(: 🌼🔗