#نهج_البلاغه
📣اگه کار اشتباهی (گناهی) انجام دادیم و زود متوجه شدیم و معذرت خواهی کردیم(توبه)، پیشِ خدای خوب و مهربون عزیزتریم تا وقتی که کار خوبی انجام بدیم و مغرور بشیم🤔🤔🤔
چرا⁉️⁉️⁉️
🔆چونکه در صورت اول وقتی که متوجه گناه میشیم، میریم دنبال توبه و معذرت خواهی و جبران و خدایا غلط کردم، منو ببخش🤲😭😢⬅️😊☺️🤩
🔆در صورت دوم مغرور و خودپسند میشیم و دنبال ریاکاری میریم😔😔😔
📚برداشتی از حکمت ۴۶ نهج البلاغه 📚
کانال دوستان نوجوان خدا در ایتا
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/805568633Cf92b296153
♡دوستـان نوجوان خدا♡
#داستانه #مجتبی_و_محیا #قسمت_بیست_و_یکم مامان فهیمه گفت: «برای امروز کافیه. برید نماز عصرتون ر
#داستانه
#مجتبی_و_محیا
#قسمت_بیست_و_دوم
کتاب دربارهی رفتار آن حضرت با مردم هم مطالب جالبی داشت.
آن حضرت غلامی را دید که گرده نانی در دست داشت. لقمهای را خود می خورد و لقمهای به سگ میداد تا نان تمام شود. امام پرسید: «چه چیز تو را واداشت که لقمهای بخوری و لقمهای به آن حیوان بدهی.» غلام عرض کرد: «از چشمان نگران حیوان حیا کردم که او را مغبون کنم.» امام فرمود: «غلام چه کسی هستی؟»
گفت: «غلام ابانبن عثمان» پرسید: «این باغ از کیست؟» گفت: «از ابانبن عثمان.» امام به غلام فرمود: «تو را قسم میدهم که از اینجا نروی تا من برگردم.»
آن حضرت غلام و باغ را خرید و نزد غلام برگشت. فرمود: «تو را خریدم.» غلام ایستاد و گفت: «السمع و الطاعه برای خدا و رسول و برای تو ای مولای من.» فرمود: «باغ را هم خریدم و تو را برای خدا آزاد کردم و باغ را به تو بخشیدم.»
*****
مردی نزد آن حضرت آمد. از فقر و تهیدستی خود بعد از ثروت شکایت کرد. امام فرمود: «من آنچه را شایستهی تو است، نمی توانم انجام دهم و هر چه بسیار باشد در راه خدا کم است. اگر ممکن را قبول کنی، انجام دهم.» گفت: «ای پسر رسول خدا، کم را قبول میکنم و خدا را شکر می نمایم.»
داســـــــتان ادامـــــــــــــه داره...
📚📚📚📚📚📚📚
⛱@Donyaye_u🛵
♡دوستـان نوجوان خدا♡
#داستانه #مجتبی_و_محیا #قسمت_بیست_و_دوم کتاب دربارهی رفتار آن حضرت با مردم هم مطالب جالبی داشت.
#داستانه
#مجتبی_و_محیا
#قسمت_بیست_و_سوم
امام وکیل خود را حاضر کرد و آنچه نزد او بود حساب کرد. فرمود: «آنچه را که هست، بیاور» پنجاه هزار درهم حاضر کرد. فرمود: «پانصد دیناری که با تو بود چه کردی؟»
گفت: «نزد من است.» امر فرمود آن را هم آورد. پانصد دینار و پنجاه هزار درهم به مردی که عرض حاجت کرده بود داد. پس از آن زبان به عذرخواهی از عطا گشود.
*
مجتبی کتاب را بست و روی سینه اش گذاشت. این نوع بخشش برایش عجیب بود. احساس می کرد امام را نمیشناسد. همانطور که به بخشش امام فکر میکرد، خوابش برد.
بابا حسن این روزها زود به خانه برمی گشت. مجتبی با صدای در اتاق از خواب بیدار شد. بابا حسن گفت: «سلام پسرم!»
مجتبی روی تخت نشست و گفت: «سلام بابایی، کی اومدید؟ اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.»
بابا حسن به کتاب توی دست مجتبی اشاره کرد و گفت: «خوندیش؟»
مجتبی جواب داد: «خوندم؛ اما نه کامل.»
بابا حسن کنار مجتبی روی تخت نشست و گفت: «داستان حلم و صبر امام رو خوندی؟»
مجتبی جواب داد: «تازه رسیده بودم.»
داســـــــتان ادامـــــــــــــه داره...
📚📚📚📚📚📚📚
⛱@Donyaye_u🛵
♡دوستـان نوجوان خدا♡
سلاااام سلاااام رفقای کانال 😍
یه قرار میخایم بزاریم همگی🤩
روزه گرفتن این سه روز باقی مونده از ماه شعبان به عشق خداجون مهربون 😍😍😍
کیـــــــــا پایه ان⁉️⁉️⁉️
یــــــا عـــــــــــلی💪💪💪💪💪
🥦🍎🥦🍎🥦🍎🥦🍎
کانال دوستان نوجوان خدا در ایتا
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/805568633Cf92b296153
کانال دوستان نوجوان خدا در ایتا
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/805568633Cf92b296153