eitaa logo
موسسه بیان « دُوره »
914 دنبال‌کننده
704 عکس
225 ویدیو
5 فایل
اینجاصداها صحبت میکنند نکات کلیدی در ارتباط‌ کلامی اینجاست برگزارکنندهٔ‌ دوره های مختلف صداپیشگی سیمین خیری @Admin_dowreh :ادمین📡 📼بانک صدا @banke_seda 🚨تبلیغات @tgh_dowreh 📻رادیو دُوره @Radio_dowreh 🎙️باشگاه گویندگان دُوره @Announcer_dowreh
مشاهده در ایتا
دانلود
موسسه بیان « دُوره »
💡#تحلیلنده_شو_۱ 🎞 قسمت اول 🎙تحلیلنده: مهدی پناهیان 📻#رادیو_دوره 🔺« #دُوره »، برگزارکننده ی دور
❌ شما هم میتونید برای موضوعات دلخواهتون در زمینه ،، کارهای مشابه صوتی یا تصویری تولید کنید و برای ما بفرستید✌️ و البته کیفیت خیلی بالا برای ما ملاک نیست، بیشتر محتوای کار مهمه👌 حتما استقبال میکنیم💯 @Admin_dowreh به من پیام بدید👆
صبح تمیزتون از پشت این شیشه کثیف بخیر😂 @dowreh
چند صباحی بود که درد دندان، مرا به دندانپزشکی شُکری فرامیخواند اما هر بار به بهانه ای، طفره رفته بودم. بالاخره امروز فائق آمد، و صبح علی الطلوع مثل یک بچه خوب، تسلیم شده، استارت را زدم و قبل از آغاز طرح محترم ترافیک، منطقه ۱۲ را به قصد ونک (ملاصدرا) فرار، نه ببخشید ترک نمودم.. هفته قبل هم آمده بودم، اما ساعت ۷:۲۰.. وقتی که دیگر نه صندلی ای برای نشستن بود نه کتابی برای مطالعه در این صف طولانیِ بین مریض (یعنی کسانی که نوبت رزرو ندارن)🤒 اما امروز ۶:۵۰ رکورد زده🤩 و خوشحال از اینکه نوبتی زودتر از بار قبل نصیبم خواهدشد، کارت درمان را روی پیشخوان، در باکسِ «بینِ مریض ها» گذاشتم.. آنقدر صندلی خالی دورتادور سالن بزرگ بخش ترمیم، چشمک میزد، که به یاد بچگی هایم دلم میخواست یکی یکی، همه آن ها را از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب سالن امتحان کنم تا آن که نرم تر، راحت تر و آن نقطه که دنج تر است را برگزینم🤓 بعد از کمی کلنجار رفتن با خودم، بالاخره صندلی روبروی همین پنجره👆 را برای نشستن انتخاب کردم، اما بعد از چند دقیقه به قصد دوری از آفتابی که احتمالا قرار است تا دقایقی دیگر، که دیگر شانسی برای تعویض صندلی نخواهد بود، مرا آزار دهد، جایم را با صندلی پشت به پنجره عوض کردم و در دلم به دوراندیشی خودم آفرین گفتم 😌 .. از آنجا که همیشه بخت یاری نمیکند و تقدیر آنگونه که ما میخواهیم رقم نمیخورد،، مردی میانسال و البته محترم که به گمانم مثل من هوای کودکی، به سرش زده بود، مثل کسی که با فنر پریده باشد، جستی زد و روی همان صندلی قبلی، جای من نشست😂 و با ماسکی جلوی دهانش و چشمانی بسته، بدون کوچکترین توجهی به اطراف، خلوتی و سکوت مرگبار سالن،، بی وقفه کلماتی را تکرار میکرد که نمیدانم چه بود، اما هر چه بود با چاشنی پس لرزه های سرماخوردگی😪🤧 که خدا نصیب هیچکس در این سن و سال نکند، مته وار، به سوراخ کردن اعصاب اینجانب مشغول شد🤯 از آنجا که بنده احترام خاصی برای این عزیزان قائلم، به امید مقطعی بودن این رویداد، مدتی را صبورانه سرجایم نشستم، اما بعد از ناامید شدن از قطع روند مذکور، جهت فرار از سردرد احتمالی، به بهانه رفتن به پذیرش، از جای نازنینم برخاستم و به راه افتادم. بعد از کمی اتلاف وقت در حوالی پذیرش و راهنماییِ بانویی که به قول خودش، عینکش را در منزل جا گذاشته بود، مسیرم را کج کرده و از آنجا که احتمالا آن مرد محترمِ چشم بسته، متوجه علت جابجایی بنده نمیشد،، با خیال راحت به انتهای سالن پناه بردم😎 و پیروزمندانه در همان گوشه ی دنجِ کنار درختچه ی زیبا، با لبخند رضایت و یک نفس عمیق به آرامی نشستم😌... تنفس عمیق اینجانب به شماره۲ نرسیده بود که بانوی محترم میان سال دیگری به فاصله دو صندلی در نزدیکی من نشست.. در حرکات و سکناتش، شباهت عجیبی به مرد محترم میانسال قبلی داشت😑😭😂😂 دیگر خودت بخوان حدیث مفصل از این مجمل..🤕😅 خلااااصصصه این بار مقاومت کردم و مشغول مطالعه کتابی شدم که تجربه ی سری قبل، آن را در کیفم جا کرده بود.. هر از گاهی میان چند جمله که میخواندم، صداهایی از آن جانب منتشر میشد، که به مثابه ی شوک های اتاق احیا، ابتدا مرا تکانی میداد و سپس مجدد سر جایم می‌نشاند، و هربار من ناخودآگاه و متعجبانه😁 سرم را به سمت ایشان می‌چرخاندم تا آگاه شوم که آیا منبع صدا، به اطرافش هم نیمچه توجهی دارد یا خیر! اما هربار ناامیدتر و متعجب تر از قبل، دوباره سرم را به خواندن جملات بعد، گرم میکردم و ثانیه های بعد باز هم همان آش و همان کاسه😶😆 تا اینکه منشی بخش ترمیم، که اسمم را برای تثبیت نوبت صدا میزد، برای لحظاتی مرا از این عالم موت و احیا، جدا کرد و از انتهای دنج سالن به ابتدای شلوغ سالن کشاند... خیلی زود مراجعین بیشتری به جمع ما پیوستند، صندلی های خالی پرشد، سالن بزرگ و خلوتی که جیکش در نمی آمد، حالا تنگ و شلوغ شد و به پژواک صداهایی مشغول که یا مریض را میخواند یا منشی را.. و این تک آوای اتاق احیای ما لابلای صداها گم شد🙃 احساس بهتر را در این رفت و آمد های اول صبحی پرتکاپو یافتم، آنجا که زندگی به جریان افتاد و نبض ثانیه ها با گفت و شنود و اختلاط و لبخند و خنده اطرافیان تندتر شد و تحمل صف انتظار، آسان تر.. سیمین خیری روایت صف انتظار دندانپزشکی ۹ اسفند ۱۴۰۱ @dowreh
همون عکس از جلوی شیشه کثیف😁
لذذذذت ببرید از ابتکار عملی که نزد ایرانیان است و بسسس🤩 @dowreh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺پایان جلسه سوم دوره ی تخصصی و : و استاد زکریایی ساعت ۱۵ امروز البته صدای کلاس ضبط نشده😄 @dowreh
جلسه دوم کارگاه امروز اصول مذاکره= زندگی مسالمت آمیز برگزار شد. گفتگوی دو طرفه مفید و موثر با استاد محترم داشتیم سوالات و دغدغه هامونو مطرح کردیم از مواردی که در مذاکره نیاز به همفکری داشت🙂 و کلی مطلب آموزنده دیگه..👌 ممنونم از همه عزیزانی که در این کلاس پربار امروز دکتر قلی زاده شرکت کردن🌹 @dowreh
این تصویرو یادتونه؟؟؟ البته از یه زاویه دیگه بود..😊 آره درسته😍روایت دندون پزشکی!! مایلید قسمت دومشو براتون بذارم؟؟ دستا بالا..🙋‍♂ @dowreh
موسسه بیان « دُوره »
این تصویرو یادتونه؟؟؟ البته از یه زاویه دیگه بود..😊 آره درسته😍روایت دندون پزشکی!! مایلید قسمت دوم
شماها یادتون نمیاد.. زمان شااااه چیزی به نام عصب کُشی و ترمیم و این سوسول بازیا نبود که.. یه دکتر همه فن حریف بود با یه دستگاه انبردست خفن، که خیلی رااحت و بدون ذررره ای دررررد و در یک چشم بهم کوبیدن، دندون کرم‌خورده یا کرم نخورده صرفا دردآورو، قلفتی میکند و بیمار فلک زده رو از هفت دولت آزاد میکرد..😴 والله.. حالا چی؟؟ مجبوری چند روز یا چند ماه تو نوبت وایستی،، بعد، روز موعود از کله سحر بری زنبیل بذاری جلوی اونی که دم در ورودی با یه سه پایه و خلق تنگ، ارث ابوی محترمشو وصول میکنه، بعد یکی یکی تونل وحشتِ از دنده چپ بلند شدگان، شامل: پذیرش، بیمه، پذیرش دکتر، دستیار🤕 دکتر، خود دکتتتتتر😨 رو طی کنی بعد اگ‌ از وحشت نمردی، با احیای ناشی از سکته قلبی، و کمممی هم درد دندون، میتونی همین مراحل رو به شکل مهندسی معکوس بگذرونی و در خروجی کلینیک، با پیغامِ «تبریک میگم تا این مرحله شما موفق به ۴ونیم کیلو کاهش قند، چربی و کلسترول و ۱۵ بار افزایش ضربان قلب در ثانیه شده اید و همچنان زنده اید😊 » روی ساعت هوشمندتون مواجه بشی.. حیفم میاد از بعضی از این دستیار دکترا نگم براتون،، انگار از خونه مادرشوهر قهرکردن اومدن کلینیک😅 یه جوری سرو کله و ابروها رو واسه مریضا میدن بالا، که دارن رسما تلافی اون بنده خدا رو سر این بدبختا در میارن😆 همیشه تو دلم میگم خدا نقطه چینو دید که شاخش نداداااا،، اگ خودِ دکتر میشدین میخواستین با ما چیکار کنین؟!! خودِ دکتر هم که وقتی دهن مریضو باز کرد و مطمئن شد که دست و پاشو واسه حرف زدن بسته،،، دیگه با خیال راحت هرآنچه که در سر میپروراند به زبان مبارک جاری کرده و بین فاز شوخی و غیبت و حرفهای درگوشی با دستیار و همکاران و هرجنبنده ای جز بیمار عزیز، گهگداری هم سری به داخل دهان مریض بخت برگشته ی، فک چهارنعل باز، میکند😁 و دستی تکان میدهد و مجدد به گعده شیرین دوستان میپیوندد و باز همان آش و همان کاسه.. تو خود بخوان حدیث مفصل از این نه چندان مجمل. سیمین خیری ۱۴اسفند ۱۴۰۱ @dowreh
رادیو دوره-قسمت ۲.mp3
17.56M
💡 🎞 قسمت دوم 🎙تحلیلنده: مهدی پناهیان 📻 🔺« »، برگزارکننده ی دوره های فرهنگی هنری شاخص https://eitaa.com/joinchat/723583245C1acb4be838
امام زمانم منتظرت میمانم امضا و اثرانگشت @dowreh