eitaa logo
درونِ ماه
316 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
365 ویدیو
26 فایل
بسم‌‌‌ او..! ماجرای ماهِ آواره‌ی آسمان . 🌙 شروط:: @Sharayet99 ناشناس‌جانا:: @ZEHNIJAT
مشاهده در ایتا
دانلود
📚: 🌈 ✍🏻 ❤️ . . . . علے_خب؟ زینب_حرف خواستگاراش بود مامانش به مــن میگفت بــاهاش صحبت ڪنم اجازه بده بیان حلما از قبل هـم ڪلی خواستگار داشت ولی از وقتی باحجاب شده خیلی بیشترم شدن. باحلما هم که صحبت کردم همش میپیچوند😕😕اخرم گفت دلش میخواد با عشق ازدواج کنه علے_خواهری اینارو ڇرا بہ من میگی😐😐 زینب_علــــــییییییییی چرا سعی میکنی بی تفاوت باشی اینارو میگم ڪہ یه تکونی بدی بہ خودت تا دیر نشده... علی_ای بابا این حرفارو مامان گفته بیای به من بگی😕 زینب_نخیرررم دلم برات میسوزه نمیخوام بااین سکوتت زندگیتو خراب ڪنی من تواین مدت حس کردم دوسش داری ولی این ڪہ دست دست میڪنی رو نمیفہمم علی‌_الله اکبر ببین زینب جان من الان شرایط ازدواج ندارم از طرفی نمیخوام اون بنده خدا رو اذیت کنم من شرایطم فرق داره ممکنه بامن خوشبخت نشه شماهم که میگی ماشاءالله کلی خواستگار داره که حتما همشون از من خیلی بهترن پس چرا باید منی که نمیتونم خوشبختش کنم برم جلو زینب_😳😳😳😳😳ببینننننن بلاخره اعتراف کرررردی پس دلت لرزیدهه داداشی ببخشیدا چیزی بگم ناراحت نشی خب؟ علی_چی زینب_بازم ببخشیدا شرمنده😂 روم به دیوار ولی خیلییییییی خلییی😂😂 علی_😐😐مرسی خواهر جان تو و از این حرفا😂😂 زینب_خب اخه این چه دلیلیه برای خودت طرح کردی و خودتو باهاش قانع میکنی دخترا فقط با عشق خوشبخت میشن فقط وقتی بادلشون ازدواج کنن میتونن خوشبخت باشن نه این دلیلای مسخره یی که شما میاری علی_حالا شما ازکجا میدونی حلما خانوم دلش بامنه😕😕😕 زینب_این دیگه از تخصصه ما دختراست و شماها هیچ ازش سر درنمیارید حس تو رو مگه اشتباه فهمیدم؟ علی_😅😐😄 زینب_خب دیگه پس حس حلما رو هم درست فهمیدم حالا خود دانی میخوای زودتر دست به کار شو میخوای همینجوری دست رو دست بزار تا از دستت بره😒😒😒من رفتم 🙁 . . ای خدا چه شرایط سختیه حرفای مامان حرفای زینب از اون طرف شرایط کار و دل..... کاملا بهم ریختم بااین وضیعت چطور میخوام برم ماموریت خدا بخیر کنه پاشدم رفتم وضو گرفتم دو رکعت نماز خوندم تا کمی آروم تر بشم بتونم درست تصمیم بگیرم صبح زود باید حرکت کنیم وسیله هامو جمع کردم قرآن کوچیکی که همیشه تو ماموریت ها همراهم هست رو گذاشتم تو جیب پیراهنم . . زینب تااخره شب هی سوال میکرد که تصمیمت چیه میخوای چیکار کنی یهش گفتم بعد این ماموریت یه فکری میکنیم خواهری😅 توکل به خدا ان شاالله هرچی خیره همون بشه.... ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ http://eitaa.com/CHERA_CHADOR
📚: 🖤 ✍ وارد اتاقم شدم که به ثانیه نگذشت کسی در اتاقو زد... +بفرمایید مهدی بود... مهدی:چی شد؟چیزی دستگیرت شد؟ +اره...کار دختر خالم بوده،منتظرم جناب سرگرد بیاد حکم ازادیشو امضا کنه،خیلی نگرانشم مهدی مهدی نشست روی صندلی و گفت:چرا؟ همینجور که کتابی از کتابخونه‌ی اتاقم برمیداشتم گفتم:سارا تحمل همچین وضعیتیو نداره با نگرانی گفتم:اگه حالش بد شه چی؟من میمیرم با این حرفم به معنای واقعی مهدی از خنده ترکید و گفت:زن ذلیل بدبخت!سارا خانومو که شکنجه نکردن،حالش از تویی که داری با جوش و غصه خودتو دار میزنی بهتره،مطمئن باش! چشم غره‌ای نثارش کردم که جدی گفت:دخترخالت چرا همچین کاری کرده؟ نشستم روبه‌روش و گفتم: +هنوز نمیدونم چرا...نزدیک به یکی دوسال پیش کینه داشت،اونم از سارا،مظلوم ترین دختری که دیدم! مهدی یه تای ابروش بالا پرید و گفت:ساعت چنده؟گرسنمه پارسا! خندیدم و به ساعت مچیم نگاهی انداختم... +ساعــت...ساعـت مهدی:د بگو دیگه +باشه چرا میزنی؟ مهدی:آقا من گرسنم گرسنه! +ساعت سه و نیم با این حرفم مهدی چشماش اندازه‌ی دوتا کاسه باز شد و گفت:چقدر عجیب! +چی چقدر عجیب مهدی:من تا الان دووم آوردم خندیدم و گفتم:پاشو پاشو برو یچیزی بخور الان از گشنگی میمیری! مهدی از جاش بلند شد و گفت:تو نمیای؟ +بنظرت الان چیزی از گلوم پایین میره؟ مهدی سرشو به علامت منفی تکون داد و گفت:نمیره! داشت از در اتاق بیرون میرفت که گفت:اها راستی! +هوم؟ مهدی:زنت چیزی نخورد +چی؟ مهدی کلافه گفت:دارم میگم سارا خانوم ناهارشو نخورد! از جام بلند شدم و گفتم:تو از کجا میدونی؟ مهدی:داشتم میمومدم پیش تو یکی گفت"متهم چیزی نمیخوره" بازم عصبانی شدم که به سارا گفتن متهم،اون کاری نکرده بود!بزرگترین جرم اون این بود که ساده و صادق بود،همین! ➣@CHERA_CHADOR