eitaa logo
درونِ ماه
315 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
365 ویدیو
26 فایل
بسم‌‌‌ او..! ماجرای ماهِ آواره‌ی آسمان . 🌙 شروط:: @Sharayet99 ناشناس‌جانا:: @ZEHNIJAT
مشاهده در ایتا
دانلود
📚: 💙 ✍ رسیدم کتابخونه رفتم داخل دیدم حامد روی یه صندلی نشسته داره کتاب میخونه - سلام ( یه نگاهی به پشت سرم کرد) - چیزی شده؟منتظر آدم دیگه ای هستی؟ حامد: نه دارم میبینم ،مرده ای تعقیبت نکرده باشه ( خندم گرفت ،کتابشو گرفتم زدم تو سرش): دم درن گفتم بیان داخل شلوغ کاری میکنن خوبیت نداره پاشو بریم حامد: نه ، من همینجا جام راحته - پاشو پسره ی ترسو از کتابخونه زدیم بیرون ،رفتیم یه دوری زدیم اینقدر سرد بود تو دستامون هاا میکردیم تا گرم بشیم - حامد حامد: جانم؟ - کی باید برگردی؟ حامد: آخرای فروردین ( دستشو گرفتم) : چه خوب که هستی چشمم به یه پاساژ افتاد - حامد بریم یه چیزی بخریم ؟ حامد: از جیب من مایه نزار فقط - خسیس رفتیم داخل پاساژ دور زدیم چشمم به یه پیراهن حریر بلند نباتی رنگ افتاد - این قشنگه حامد؟ حامد: به حال و روز الان اگه نظر بدم اره ،ولی اگه هانیه گذشته بودی نه ... - خوب ،بریم بخریم حامد: جایی میخوای بری که میخوای این لباسو بخری؟ - اره عروسی دوستم حامد: عع فک کردم با این شکل و قیافه عروسی هم نمیری - وااا مگه چمه، تازه عروسیش هم شکل خودمه حالا برو بخر برام حامد: دختره ی پرو با حامد تا شب تو خیابونا دور میزدیم ،یعنی قشنگ قندیل بستیم ،شامو بیرون خوردیم رفتیم خونه مامان با دیدنمون گفت: این چه سرو شکلیه صورتتون از سرما مثل لبو شده ( خندمون گرفت و شب به خیر گفتیم رفتیم تو اتاقمون ) من تا صبح سرمو از زیر پتو بیرون نیاوردم فقط یه بار واسه نماز بیدار شدم نمازمو خوندم بعد دوباره رفتم زیر پتو با صدای حامد بیدار شدم حامد: پاشو خاله سوسکه نزدیک ظهره - تو رو خدا بزار یه کم بخوابم ... حامد: تنبل خانم من در تعجبم که چه جوری تو دانشگاه میرفتی ... با صدای زنگ گوشیم سرمو بیرون آوردم گوشی دسته حامد بود - کیه حامد؟ حامد: نوشته فاطمه جون - عع بده حامد: حاج خانم مگه خواب نداشتی ،بخواب من جواب میدم - واااییی بده دیگه حامد دوستمه حامد: بله بفرمایید،سلام ،هانیه جان خوابن ،چشم بیدار شدن میگم تماس بگیرن با شما،روز خوش - واااییی از دست تو حامد: بفرمایید ،فاطمه خانم سلام رسوندن.. http://≡Eitaa.com/CHERA_CHADOR
چله‌‌دعایِ‌فرج؛روزِ¹🌙
! . .؎بسم ࢪݕ مھد
به رسم هر روز^^ ❤‍🩹
•🌿❛ خوشبختانھ کھ لطف خدا بیشتر از جرم ماست :) !
•🌿❛ ‏بـٰایَدخـٰاڪریزهـٰاۍجَنگ‌رابِڪِشـٰانیم‌ بِہ‌شَھر؛یَعنۍنَسلِ‌جَدیدرابـٰاشُھداآشِنـٰا ڪُنیم‌دَرنَتیجِہ‌جـٰامِعِہ‌بیمِہ‌مۍشَۅَدۅَیار بَراۍِاِمـٰام‌ِزَمـٰان‌،تَربیَت‌مۍشَۅَد...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↵شَھیـدسِیِـد‌مُـجتَـبۍٰعَـلَمـدار•• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ➣@CHERA_CHADOR
•🌿❛ وقتے‌ ‌میگے‌ ‌: خدایاسپࢪدم‌بہ‌تــو! پس‌اون‌صدایے‌کہ‌تہ‌دلت‌میگہ‌: ـ نکنہ‌فلان‌اتفاق‌بیفتہ‌ ... چے‌میگہ‌/:؟ اینکہ‌بتونے‌جلوے‌این‌صداࢪوبگیࢪے‌ خودش‌یہ‌پا جهادھ هآا :) ➣@CHERA_CHADOR
https://www.aparat.com/v/lzLMZ تسکین‌بدید‌دلــاتون‌رو! با‌دعایِ‌زیبایِ‌کمیل ..✨
•🌿❛ بهش‌گفتم‌حاجی‌من‌خیلی‌گناه‌کردم فکرکنم‌آقاکلابیخیال‌ماشده .. گفت‌گناه‌هات‌ازشمرلعنت‌الله‌بیشتره؟ لبموگازگرفتم‌گفتم‌استغفرالله،نه‌دیگه دراون‌حد !! گفتن‌:شمراگه‌ازسینه‌یِ‌حضرت‌میومد پایین‌وتوبه‌میکرد،آقادستشُ‌میگرفت :)) ➣@CHERA_CHADOR
به وقت رمان😍
📚: 💙 ✍ حامد از اتاق رفت بیرون منم شماره فاطمه رو گرفتم - سلام فاطمه جون خوبی؟ فاطمه: سلام ،هانیه کی بود گوشی رو جواب داد؟ - حامد بود ،پسره خل فاطمه: جدی کی برگشته ،؟ -دو،سه روزی میشه ،دیونه بازی هاش شروع شد فاطمه: آخییی ،زنده باشن - کاری داشتی؟ فاطمه: میخواستم بگم امشب یادت نره هاا - نه بابا عمرا یادم بره ،فقط خودم میام مامان و بابا خجالتشون میاد فاطمه: باشه ،هر جور راحتن ،اصرار نمیکنم،ولی تو باید بیای - چشممم عروس خانم فاطمه: فعلن - بوس ،بای تختمو مرتب کردم ،دستو صورتمو شستم رفتم پایین - سلام مامان : سلام به روی ماهت بیا یه چیزی بخور یه لیوان چایی ریختم با یه کم نون پنیر خوردم صدای اذان و شنیدم بلند شدم وضو گرفتم ،رفتم تو اتاقم نمازمو خوندم دوباره برگشتم پایین مامان میز ناهارو آماده کرد بابا ناهار خونه نمیومد ، - داداش حامد: جانم - میشه امشب منو ببری عروسی باز بیای دنبالم حامد: باشه چشم - قربونت برم حامد: فقط کرایه میگیرمااا، - باشه بابا کرایه هم میدم غروب رفتم دوش گرفتم لباسمو پوشیدم یه سشوار گرفتم دستم رفتم اتاق حامد - سلام حامد: باز چی میخوای ( نشستم کنارش) - میشه موهامو سشوار کنی حامد: خوب میرفتی آرایشگاه - اول اینکه آرایشگاه الان برم شلوغه تا برگردم شب میشه ،دومم واسه یه سشوار کشیدم پول زیادی میگیرن حامد: خوب فک کردی منم مفت واست کاری انجام میدم؟ - نه بابا باهات حساب میکنم داداشی حامد موهامو سشوار کشید و رفتم تو اتاقم لباسی که تازه خریده بودم و پوشیدم با یه روسری سفید رفتم تو اتاق حامد - چه طوره؟ حامد: این همه زحمت کشیدم موهاتو سشوار کشیدم ،همه رو دادی زیر روسریت که - خوب واسه دل خودم سشوار کشیدم نه واسه دله دیگران حامد: نمیدونم چی بگم - هیچی نگو آماده شو منو برسونی چادرمو سرم گذاشتم و حامد همینجوری نگام میکرد و میخندید منم بهش لبخند میزدم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه رفتیم شیرینی فروشی یه جعبه شیرینی خریدیم ( البته پولشو حامد داد) رسیدیم خونه فاطمه اینا کوچه همه چراغونی بود حامد: اینجاست؟ - اره حامد: باشه برو ،موقع برگشت زنگ بزن بیام دنبالت - قربون دستت چشم... http://≡Eitaa.com/CHERA_CHADOR