بہنامِخدایۍکہخلقڪرد،مھدی؏ـجرا..(:🌻
اےڪہازماانتظارےبیشازایندارےســلام..✋🏻💔
السلامعلیڪیاحجةاللهـفیأرضہ♥️
ذکرروزجمعه : الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعجلفرجهم
خدایابرمحمدوآلمحمددرودفرستودر فرجایشان(حضرتمهدی)تعجیلفرما🤲🏻♥️
دعایغریق🌸💖
یَـااللهیَـارَحْمَـانُیَـارَحِـیمُیَـامُـقَـلِّبَالْـقُـلُـوبِ
ثَـبِّـتْقَـلْـبِـیعَـلَـىدِیـنِـکَ
#ذکر_روز_جمعه
˹➜¦@azghadirtazohor_313˼
غبارِ صبح تماشاست!
هرچه باداباد
تو هم بخند🌿
جهانِ خراب میخندد...
#شهید_ابراهیم_همت
هرصبح سلامت میکنم
➬ @azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز جمعه روز زیارتی
حضرت ولیعصر(عج)
🎤استاد_فرهمند
˹➜¦@azghadirtazohor_313˼
اگـرمنتظـرِمـولآجـآنمـآنمھـدی‹عج›هستیم؛
بـآیـدمشغـولمبـآرزھبـآنفـسبـآشیـم
گنـآھِمـآاصلیتریندلیـلتأخیـرظھـور است💔!
#امام_زمان
❥︎➪@azghadirtazohor_313
کانال ازغدیرتاظهور_313 2.mp3
19.27M
دعای ندبه
🎙سیدرضانریمانی
#دعا_ندبه
❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همراه با قرآن(63)
استاد منشاوی
سوره مبارکه حشر
#تلاوت_قرآن
❥︎➪@azghadirtazohor_313
#درسهایی_ازحضرت
#زهرا_سلام_الله_علیها
#قسمت_نودوپنجـــــــم💎
از امام سوال شد: ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله، آیا نگاه به امامان اهل بیت علیه السلام که از شما خانواده هستند عبادت است یا نگاه به تمام کسانی که از نسل رسول خدا صلی الله وجود آمدهاند؟! امام رضا علیه السلام در ادامه فرمود: بله نگاه به تمامی ذریه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عبادت محسوب میشود تا زمانی که خود را به گناه نیالایند و از راه پیامبر جدا نشوند. بعضی ها چنین می پندارند که وقتی آقازاده و یا امامزاده باشند، به خاطر عظمت و موقعیت ویژه ی خانواده هایشان رتبه ی خاصی در اجتماع مسلمانان دارند و دیگر نیازی به رعایت قوانین جامعه ندارند و اگر مرتکب خلاف شدند باید در حاشیه ی امن قرار گیرند و مصونیت ویژهای داشته باشند و همچنین ضرورتی برای کسب فضائل و داشتن امتیازات معنوی و اجتماعی ندارند و عموم مردم با لاجبار موظفند که آنان را تکریم کنند و به آنان به دیده ی احترام بنگرند. گرچه در راه صحیح هم نباشند. در اینجا این موضوع را با توجه به کتاب و سنت به طور اجمال بررسی می کنیم:
اعتقاد ما بر اساس آیات قرآنی این است که در تکریم شخصیت جایگاه افراد در جامعه اسلامی، فقط فرزند حضرت فاطمه سلام الله علیها و سید بودن کافی نیست، بلکه باید از نظر فکری و اعتقادی و عملی هم باید تابع حضرت زهرا سلام الله علیها بود زیرا این آیه مهمترین چراغ راه است که می فرماید:
ادامه دارد...
❥︎➪@azghadirtazohor_313
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت پنجاه و چهارم
با آمدن ماه خرداد، خورشید هم سرِ غیرت آمده و بر سر نخلها آتش میریخت، هرچند نخلهای صبور، رعناتر از همیشه قد برافراشته و خم به ابرو نمیآوردند و البته من هم درست مثل نخلها، بیتوجه به تابش تیز آفتاب بعد از ظهر، لب حوض نشسته و با سرانگشتانم تن گرم آب را لمس میکردم. نگاهم به آبیِ آب حوض بود و خیالم در جای دیگری میگشت. از صبح که از برنامههای تلویزیون متوجه شده بودم امشب چه مناسبتی دارد، اندیشهای به ذهنم راه یافته و اشتیاق عملی کردنش در دلم بیتابی میکرد. فردا سالروز ولادت امام علی (علیهالسلام) بود و من برای امشب و مجید، خیالی در سر داشتم. خیالی که شاید میتوانست نه به شیوه مجادله چند شب پیش که به آیین مهر و محبت دل او را نرم کرده و ذهنش را متوجه مذهب اهل تسنن کند که صدای باز شدن در ساختمان مرا از اعماق اندیشههایم بیرون کشید و نگاهم را به پشت سر دوخت.
مادر دمپایی لا انگشتیاش را پوشید و با حالی نه چندان مساعد قدم به حیاط گذاشت. به احترامش بلند شدم و همچنانکه به سمتش میرفتم، گفتم: «فکر کردم خوابیدید!» صورت مهربانش از چین و چروک پُر شد و با صدایی که بیشتر شبیه ناله بود، پاسخ داد: «خواب کجا بود مادرجون؟ از وقتی نهار خوردم دلم بدجوری درد گرفته! چند بارم حالم به خورده!» خوب میدانستم که مادر تا جایی که بتواند و درد امانش دهد، از بیماری شکایت نمیکند، پس حالش آنقدر ناخوش بود که اینچنین لب به شِکوه گشوده و ابراز ناراحتی میکرد.
به سختی لب تخت گوشه حیاط نشست و من هم کنارش نشستم، دستش را گرفتم و با نگرانی سؤال کردم: «میخوای بریم دکتر؟» سری به علامت منفی جنباند و من باز اصرار کردم: «آخه مامان! این دل دردِ شما الان چند ماهه که شروع شده! بیا بریم دکتر بلاخره یه دارویی میده بهتر میشی!» آه بلندی کشید و گفت: «الهه جان! من خودم دردِ خودم رو میدونم! هر وقت عصبی میشم این دل دردم شروع میشه!» و من با گفتن «مگه چی شده؟» سرِ دردِ دلش را باز کردم: «خیلی از دست بابات حرص میخورم! هیچ وقت اخلاق خوبی نداشت! همیشه تند و تلخ بود! حالا هم که داره همه محصول خرما رو از الآن پیش فروش میکنه، اونم به یه تاجر ناشناس که اصلاً معلوم نیس چه اصل و نسبی دارن! هر وقت هم میخوام باهاش حرف بزنم میگه به تو ربطی نداره، من خودم عقلم میرسه! میگم ابراهیم و محمد دلواپسِ نخلستون هستن، میگه غلط کردن، اونا فقط دلواپسِ جیب خودشون هستن!... یه عمر تو این شهر با آبرو زندگی کردیم، حالا سرِ پیری اگه همه سرمایهاش رو از دست بده...»
نمیدانستم در جواب گلایههایش چه بگویم که فقط گوش میکردم تا لااقل دلش قدری سبک شود و او همچنانکه نگاهش در خطوطی نامعلوم دور میزد، ادامه میداد: «تازه اونشب آقا مجید رو هم دعوت به کار میکنه! یکی نیس بهش بگه تو پسرهای خودت رو فراری نده، داماد پیش کش!» سپس نگاهم کرد و با نگرانی پرسید: «اونشب از اینجا که رفتین، آقا مجید بهت چیزی نگفت؟ از حرف بابا ناراحت نشده بود؟» شاید اگر مادر همچون من یک روز با مجید زندگی کرده و اوج لطافت کلام و نجابت زبانش را دیده بود، اینهمه دلواپس دلخوریاش نمیشد که لبخندی زدم و گفتم: «نه مامان! هیچی نگفت! اخلاقش اینطوری نیس که گله کنه!» مادر سری از روی تأسف تکان داد و گفت: «بخدا هر کی دیگه بود ناراحت میشد! دیدی چطوری باهاش حرف میزد؟ هر کی نمیدونست فکر میکرد تو پالایشگاه از این بنده خدا بیگاری میکشن که بابات اینجوری به حالش دلسوزی میکنه! خُب اونم جوونه، غرور داره...» که کسی به در حیاط زد و شکوائیه مادر را نیمه تمام گذاشت. برخاستم و از پشت در صدا بلند کردم: «کیه؟» که صدای همیشه خوشحال محمد، لبخند را بر صورتم نشاند.
#رمان
❥︎➪@azghadirtazohor_313
ترتیل ۶۳.mp3
3.02M
#تلاوت_قرآن_کریم
🔸ترتیل صفحه ۶۳قرآن کریم
❥︎➪@azghadirtazohor_313