‹🕌✨›
⁉️چرا دعاهام مستجاب نمیشه؟😩
آیتاللهبهجتمیگفتنکه ما دعای غیر مستجاب نداریم☺️
🙌 یا دعا دیرتر مستجاب میشه
🙌 یا یک بلایی رو از انسان دور میکنه☄
🙌 یا بهتر از اونو بهش میدن😌
🙌 یا روز قیامت میارنش میگن:این همه ثواب برا تو.😳
طرف میگه من که کاری نکردم لایق این همه ثواب باشم
میگن این ثواب ها برای اینکه دعا کردی و به صلاحت نبود مستجاب بشه
بجاش الان جبران کردیم برات😎🎊🎁🎁
🙌 و طرف میگه ای کاش هیچ کدوم از دعاهام براورده نمیشد...
بس که اون ثوابها زیاااادن😊♥️
#مادعایغیرهمستجابنداریم
‹🕌✨› ↫ #خودسازی
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
‹🕌✨›
هر که لب داد به این پنجره رسوا شد و رفت …
داغ فولاد تو بر گرد دهان می ماند !
‹🕌✨› ↫ #بیوگرافی
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
خیلی خوشحالیم که اومدید🌹
منتظر پستای جذابمون باشید😉
شبتون امام رضایی🕌✨
@Eashagh_reza
‹🕌✨›
🍃هرچند حال و روزه من و زمان بد است
🌺یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است
🍃حتی اگر به آخر خط هم رسیدهای
🌺آنجا برای عشق شروعی مجدد است
‹🕌✨› ↫ #صبح_بخیر
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
هدایت شده از چند قدم تارسیدن...⚡️
بِگوپَسڪِۍنوبَتِمَن،میشِہپٰآبوسِتبیٰآم..!؟#امامحسینم:)🌿
خوشحال میشیم سر بزنید
@khademkarbalatim
#فوورهمسایه
‹🕌✨›
پیرزنی بود که تک و تنها زندگی میکرد و همیشه از این بابت غمگین بود.
هیچ بچهمچهای نداشت و همهی عزیزانی که او را دوست داشتند، سالها پیش مرده بودند. زن تمام روز پشت پنجرهی اتاقش مینشست و بیرون را نگاه میکرد. همهاش با خود فکر میکرد: «آه، چه میشد اگر پرنده میشدم و میتوانستم به همهجا پرواز کنم.»
یکروز که پنجرهی خانهاش را باز کرده بود، پرتو خورشید به درون اتاقش میتابید و پرندهها جلوی پنجره چهچه میزدند، دوباره با خودش فکر کرد: «آه، چه میشد اگر پرندهای میشدم و میتوانستم همهجا پرواز کنم.» یکهو دید دیگر پیرزن سابق نیست. یکهو شد یک مرغ دریایی سفید و زیبا. از پنجرهی اتاقش پرید و در آسمان اوج گرفت. بالای شهر به پرواز درآمد، تمام شهر را زیر بال خود گرفت، چرخی طولانی روی دریا زد، روی نوک برجِ خیلی از کلیساها و پایهی پلها نشست و خوشحال و قبراق به خردهنانهایی که مادربزرگها و نوههایشان کنار ساحل میریختند، نوک زد. غروب دوباره به طرف خانه پرواز کرد، دوباره از پنجره آمد تو، روی صندلی خود کز کرد و دوباره همان پیرزنی شد که صبح همان روز بود.
فکر کرد: «الحق که چقدر زیبا بود!» صبح روز بعد دوباره پنجره را باز کرد، دوباره در قالب یک مرغ دریایی از نردهی پنجره بیرون پرید و هر روز همین ماجرا تکرار شد تا این که یک بار آن قدر دور رفت و آن قدر اوج گرفت که دیگر هیچ وقت برنگشت.
نویسنده: فرانتس هولر
مترجم: علی عبداللهی
داستانهای کوتاه جهان...!
‹🕌✨› ↫ #داستانک
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
هدایت شده از بنتالزهراء🇵🇸 .
سه تا فرشته ی دیگه مونده تا سوپرایز های ناب و جذابمون✨🌱
راستی بگم تو کانالمون داره رمان با بابا هم پارت گذاری میشه😉
#فورهمسایہ
‹🕌✨›
چادر زهرا حکایت میکند😌
از بیحجابی ها شکایت میکند☝️🏼
روز محشر بر زنان با حجاب🧕🏻
چادر زهرا شفاعت میکند🌱!
‹🕌✨› ↫ #چادرانه
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
4_5897723145246215439.mp3
2.74M
‹🕌✨›
🍃آزادی یعنی . . .
🎙محمد اسدالهی
‹🕌✨› ↫#مداحی
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza