در اسناد لانهی جاسوسی نامهای هست که در قسمتی از اون، حزباللهیها رو توصیف میکنه
"اونها کسانی هستند که اگه رهبرشون بهشون بگه به کرهی ماه برید نمیپرسند چطور بریم بلکه میپرسند کِی بریم" (:
🔔تا کور شود هر آنکه نتواند دید‼️👌
#جهادتبیین
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 مجموعه فریاد جرعههایی است از معارف خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها در مسجدالنبی.
🔘جرعهی اوّل
@East_Az_tanhamasir
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبری
🔆☘🔆☘🔆☘🔆☘🔆
✅چند راهکار ساده برای جذب انرژی مثبت
🔆روزت رو با دعا، نیایش و شکر گزاری شروع کن.
🌿در هر وضعیتی سعی کن بیشتر جنبه های مثبت رو ببینی.
🌸از کنترل کردن چیزایی که بهت مربوط نیست دست بردار.
🌼زندگی رو به خودت و دیگران سخت نگیر.
🌿نگران آینده نباش، برنامه ریزی کن و به خدا توکل کن.
☘از دلخوری دست بردار.
🔆اوقاتی رو در طبیعت سپری کن.
🌸شادی با چیزای کوچیک و ساده رو یاد بگیر.
🌼با خدا حرف بزن و ارتباطت رو باهش تقویت کن.
🌿طوری با دیگران رفتار کن که دوست داری با خودت رفتار کنن
@East_Az_tanhamasir
#تلنگر
🌺واسه خوب کردن حال آدما
حتما لازم نیست دکتر باشیم
یه ذره مهربون باشیم کافیه😊
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
°🦋°@East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید زینالزاده شب قبل از شهادت به مادرش چه گفت؟
🔻مادر شهید حسین زینالزاده:
🔹حسین کلا دو بار از من خواست که دعا کنم یه بار داشتم به برادرش غسل شهادت یاد میدادم روز جمعه بود برادرش چهارده سالش هست حسین آمد کنار ما خندید گفت مامان دعا میکنید من هم شهید شوم گفتم نگو مامان تنم میلرزد اینجوری میگی؛ تقریبا ۱۰روز قبل شهادتش بود.
🔹یک بار هم سه روز قبل شهادتش از من خواست که دعا کنم کلا این دوبار یعنی اصلا اسم شهادت رو جلوی من نمیآورد دفعه دوم سه روز قبل شهادتش بود که آمد خانه دستش و پایش ضرب خورده بود و ورم کرده بود که گفتم که بیا برایت ببندم. که حسین گفت نه مامان اینا چیزی نیست. به من گفت مادر دعا کن فقط شهید بشیم؛ مامان اگر من برم میتونم یک نسل رو نجات بدم.
🔹خوشحالم فرزندم به آرزویش رسید و مایه افتخار است برای من. انشاالله من را نیز شفاعت کند.
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
@East_Az_tanhamasir
❤️بسم رب الشهدا❤️
#داستان_عاشقانه_مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
💕🍃 هر صبح را با سلام به ساحت مقدس چهارده معصوم علیهم السلام
منور و متبرک کنیم.🍃💕
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
🌹اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ و رحمة الله و بركاته
🌹ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علي بن ابي طالب و رحمة الله و بركاته
🌹السلام علیکِ یا فاطمةَﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀو رحمة الله وبركاته
🌹ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ و رحمة الله و بركاته
🌹اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها الشهيد و رحمة الله وبركاته
🌹ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦِ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ و رحمة الله وبركاته
🌹السلاﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ایّها ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ و رحمة الله وبركاته
🌹اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ایّها ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ و رحمة الله وبركاته
🌹اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ایّها ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ و رحمة الله وبركاته
🌹ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ايّها ﺍﻟﺮﺿَﺎ و رحمة الله وبركاته
🌹اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ و رحمة الله وبركاته
🌹السلاﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ايّها ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ و رحمة الله وبركاته
🌹اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ و رحمة الله وبركاته
🌹السلام علیکِ یا معصومه ایتها الاخت الرضا و رحمة الله وبركاته
🌹السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی و یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن اِمامَ الاِنسُ و الجّانّ و رحمة الله وبركاته
🌹السلام عليكم جميعاً ورحمة الله و بركاته🌹
اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
@East_Az_tanhamasir
🥀🥀🥀 ﷽ 🕊🕊🕊
📖 دعایی که در زمان غیبت باید هر روز خوانده شود👇🏻
📿 اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
🍃فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
📿 اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،
🍃 فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
📿 اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ
🍃 فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
♻️ دعای غریق ♻️
♡🌸 دعای تثبیت ایمان در آخرالزمان 🌸♡
💠 یا اَللَّهُ یا رَحْمن یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ
ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک 💠
السلامعلیکیااباعبداللهالحسین
❤️ اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 💚
#ممنونم_خدا 🙏
توی ازدحام جمعیت؛
- برای اینکه به بدنم آسیبی وارد نشه
تو با حصار محکمِ استخوانهای دندهام، از دستگاه تنفس و قلبم محافظت میکنی.
- تو این ۱۲ استخوان رو برجسته و قوسدار خلق کردی تا نقش محافظتیشون چندین برابر بشه.
توی فشار جمعیت، ماهیچههای بین اونا رو منقبض میکنی، دندههام بالا میان، حجم قفسه سینهام رو زیاد میکنی و اینجوری هوا وارد ششهام میشه.
اگه این استخوانهای متقارن رو بهمن نداده بودی؛ مثل یک بی مهره، با اولین فشار روی سینهام، میمردم...
ممنونم ازت خدا... 🙏
@East_Az_tanhamasir
🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊
زندگی موسیقی گنجشک هاست
زندگی باغ تماشای خداست…
زندگی یعنی همین پروازها
صبح ها،لبخندها،آوازها…
زندگی نگاه زیبای خداست ✓
⚘ ⃝🌸 ﷽ ⃝🌸⚘
⊰🌺⊱ سلـام مے دهم از حوالے ؏اشق ها
به محضر حجت به موݪاے همہ انسان ها
#سݪام_حجٺ_خدا
⃝🌺@East_Az_tanhamasir
02.mp3
27.09M
🎧مجموعه صوتی
#خاتم_شکسته
🔖 قسمت دوم
🌀 فضایل و مصائب حضرت زهرا سلام الله علیها و پیوند با #امام_زمان علیه السلام
#ایام_فاطمیه
👈 حتماً بشنوید و نشر دهید.
@East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷دختر نخبه ایرانی۲۵ساله نیلوفرشادمهری
دکترای طراحی صنعتی در فرانسه
که به دنیا نشان داد #حجاب محدودیت نیست
📘نویسنده کتاب خاطرات سفیر💐
که رهبرعزیزمان خیلی تاکیدکردند به خواندن این کتاب🌼
@East_Az_tanhamasir
مقام عرشی حضرت زهرا_7.mp3
12.22M
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا "س" ۷
✨ رحم وجودی حضرتِ زهراسلاماللهعلیها یک میانبر است برای پیمودنِ ره صدساله در یک شب... اگر بتوانی خودت را با همسانسازی هدفهایت با این بانو به این آغوش رسانده و در این رحم انسانی لانهگزینی کنی!
✦ چگونه میتوان این مسیر را طی کرد؟
#استاد_شجاعی 🎤
@East_Az_tanhamasir