eitaa logo
Fan Art | ایما
2.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
27 ویدیو
0 فایل
‌ آرت های متنوع و جذاب از تیپهای شخصیتی انیاگرام و MBTI 🤩 ‌ ↲ کانال MBTIمون: @Eema_MBTI ↲ کانال انیاگراممون: @Eema_Ennea ↲ آیدی جهت درخواست و ارسال آرت: @Eema_Admin عکس‌هایی که تگ و لوگوی ایما دارن تولید خودمونه؛ کپی ممنوع🚫 ‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
کاراکتر زن آی‌ان‌اف‌پی🌿💕 🔸شماام نقاشی‌های قشنگتونو [اینجا] بفرستید¡🔸 @Eema_Art |
سلام! امروز اومدیم با یه جدید برای علاقه‌مندان داستان نویسی🤓📖 یه نقاشی براتون آوردم👆 باحضور تایپ‌های MBTI و می‌خوام که شما یه سناریوی کوتاه و خلاقانه درباره‌اش بنویسین💡🖊 📮پیام‌هاتون رو اینجا برامون بفرستین 👇 https://daigo.ir/secret/15748834 منتظر داستانک‌های باحالتون هستیم😍 ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• آرت و سناریو🔫🩸 چشمانم باز کردم ، هنوز کلت دستم بود و من اختیاری نداشتم .. کنارم بود که با خشم بهش نگاه میکرد ، نگاهم رو به بقیه دادم . خداروشکر هیچ کسی آسیب ندیده بود ، این خوب بود . برای لحظه ای سعی کردم بلند شم ، خستگی روحم رو هیچ چیز درمان نمی‌کرد اما بلند شدم . به همراه من intj , شروع کردن یک سناریوی تلخ دوباره از طرف ، برام سخت بود . تکرار کردن ماجرایی که توی گذشته و به عمد رخ داده و حالا شرم همه ی صورتمو گرفته بود ، شک داشتم به کاری که می‌خوام بکنم .. تفنگ تا پهنای دستم بالا رفت که صدای شلیک گلوله و هی کشیدن متعجبم کرد ،..دست intj و دود بلند شده از تفنگ گویای هر چیزی بود .. نگاهم آروم گرفت و به سمت entp برگشت ، خون همه جا رو گرفته بود .. مثل آرامشی که قلبم رو فرا گرفته بود ..! از شماهم نظرتونو "اینجا" برامون بنویسید:) ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• آرت و سناریو🔫🩸 صدای آهنگ توی سرم می‌کوبید. و دیوونه‌بازی در میاوردن و روی مخم بودن. خواستم از اتاق خارج شم که دست entp آستینم رو گرفت و entp گفت:بیا تو هم برقص! هلش دادم به عقب و دوباره که خواستم بیرون برم enfp هم مانع‌ام شد. گفت ولش کنین لابد خوشش نمیاد برقصه. اما entp پافشاری کرد . منم قبول کردم و با موزون‌ترین حالت ممکن گلوله رو تو سرش کوبیدم. پایان خودمم هستم شماهم نظرتونو "اینجا" برامون بنویسید:) ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• آرت و سناریو🔫🩸 بازی سختی بود. هر طرف که بتونه زودتر تفنگ را کامل کنه می تونه زنده بمونه. به intj نگاه کردم و شروع کردم. ـ خوشحال بود و دهانش از تعجب باز مانده بود. از حرکت بین این دو دوست شوکه شده بود. اسلحه به دست اماده بود که وقتی intj را کشتم بهم شلیک کنه. اما کور خونده بود نمی تونست من را بکشه. و داشت بررسی می کرد. مطمئن بود که من می برم. اما intj زودتر شلیک کرد. مطمئنم که من زودتر شلیک کردم پس چرا این طوری شد؟ دودی از تفنگ intj بالا نمی اومد. نگو که اون اومده بود. بخشی از نقشه ام بود. اگه اون اومد من را بکش . ولی مرگ من تنها سرعتش را کم می کرد. متاسفم بهترین رفیق زندگی ام. چهره ی بی احساس بود اما مطمئنم که تعجب کرده بود. دستم را بالا اوردم و شلیک کردم. از طرف شماهم نظرتونو "اینجا" برامون بنویسید:) ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art