eitaa logo
آنتی فتنه
67.1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
4.4هزار ویدیو
29 فایل
جهت هماهنگی برای تبلیغات به آی دی زیر پیام دهید @Mahdi_eslami_ir لینک گروه : تلگرام https://t.me/joinchat/I9kMMJwRHFs1NGU0
مشاهده در ایتا
دانلود
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای شهادت بردم : »چطوری آزاد شدی؟« حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید : »برا این گریه میکنی؟« و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه ناله های حیدر و پیکر مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم : »حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!« و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد : »اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و تهدیدت می کرد من می شنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!« و از نزدیک شدن عدنان به ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد : »امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!« و فقط امداد امیرالمؤمنین مرا نجات داده و می دیدم قفسه سینه اش از هجوم غیرت می لرزد که دوباره بحث را عوض کردم : »حیدر چجوری اسیر شدی؟« دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت: »برای شروع عملیات، من و یکی دیگه از بچه ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.« از تصور درد و غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت : »یکی از شیخ های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.« از اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم کریم اهل بیت (ع) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم : »حیدر نذر کردم اسم بچه مون رو حسن بذاریم!« و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید : »نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!« دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. مردم همه با پرچم های یاحسین و یا قمر بنی هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه مان را به هم نمیزد. بیش از هشتاد روز مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. پایان... ✍          ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━ لطفا عضو بشید :   Eitaa.com/efshagari57
بسم الله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان
یکی از مسائلی که خیلی از مردم ما رو نگران کرده هجوم بی سابقه افغانها به کشور ماست
به دور از اینکه این حرکت از لحاظ اقتصادی چقدر بر روی اقتصاد ما فشار میاره ، بماند از لحاظ امنیتی هم بسیار برای ما خطرناکه و از لحاظ انتظامی هم خطرات جدی برای ما داره
چند تا از این خطرات رو عرض میکنم و بعد راه حل این مشکل رو خدمتتون خواهم گفت
اولین و مهمترین خطری که ورود بی رویه مهاجران افغان به ایران داره اینه که اینها به عنوان استفاده کنندگان از تمام امکانات کشور هستند و هیچ خروجی مالی برای ما ندارند یعنی مالیات نمیدن در حالی که به مساوات مردم خود ما دارن از امکاناتی که یارانه ای است مثل بنزین و کالاهای اساسی و مواد غذایی مااستفاده میکنند
در حالی که یک ایرانی برای استفاده از این امکانات داره مالیات میده ولی اینها اصلا مالیات نمیدن تحصیل رایگان دارند و هیچگونه نظارتی هم روشون نیست
هیچگونه آمار قطعی در مورد حضور اینها در کشور وجود نداره برعکس همه کشورها که ورود مهاجران به اون کشورها بدون اجازه دولت جرمه، در کشور ما این عمل برای افغانها جرم نیست یعنی در صورتی که دولت اینها رو جمع کنه ، میبره لب مرز و اونها رو عودت میده به افغانستان و دو روز دیگه از یک مرز دیگه به راحتی وارد کشور میشن