خستهام مثل پسربچه ڪہ در جاے شلوغ
بینِ دعــــــوای پدرمادرِ خود گم شده است
خسته مثل زݩِ راضی شده به مُهرِ طلاق
ڪہ پر از چشمِ بد و تهمتِ مردم شده است
خستهام مثل زنی حــٰامله ڪہ ماه نهــــم
دکترش گفته به دردِ سرطان مشکوک است
مثل مردی که قســـــم خورده خیـــٰانت نکند
زنش اما به قسم خوردن آݩ مشکوک است
خستهام! کاش کسی حاݪِ مـــرا مۍفهمید
غیر از این بغض ڪہ در راهِ گلو سد شده است