🌹شهید خلبان عباس بابایی
راوی از همسایگان شهید :
من بخاطر شغل پدر، در همان پایگاه هوایی زندگی کردم که شهید بابایی در آن زندگی و خدمت می کرد.
خانه های ما دارای دو اتاق خواب بود؛ و خوب در منطقه نظامی پدران همه ما نظامی و همکار! و هر چه درجه پایین تر، خانه ها هم کوچکتر! ما هم در بلوک 115دو اتاقه می نشستیم. روزی برای دیدن یکی از دوستان به بلوک 120 دو اتاقه رفتم. فاصله زیادی نبود. کنار دیوار خانه شان دیدم نوشته: «درود بر سرلشکر شهید عباس بابایی» وقتی به خانه آمدم، به پدر عرض کردم: نفهمیدم چرا در طبقه سوم بلوک 120 بر روی دیوار نوشته: «درود بر سرلشکر شهید عباس بابایی» پدر گفتند: منزلشان در آنجا بود!! در کمال تعجب پرسیدم: مگر شهید بابایی فرمانده پایگاه نبود؟ فرماندهان که باید در منازل «ارشد» بنشینند! پدرم آهی کشید و گفت: سرپرست خانواده پرجمعیتی که در همین بلوک 120 می نشستند، خدمت تیسمار شهید رفتند و به ایشان گفتند که قسمت «تأمین مسکن» با آنکه خانواده ی پرجمعیتی دارم، حاضر نیست که خانه ای بزرگتر در اختیار من قرار دهد. تیمسار پس از بررسی و با توجه به اینکه خانه های نظامی همه پر بودند، به این مرد گفت که مشکل شما برطرف شد. سپس به منزل رفته و اسباب و اثاثیه خود را جمع کردند و به خانه آن مرد در همین بلوک 120 طبقه سوم آمدند و او را به خانه خود فرستادند تا مشکلشان حل شود.
🆔 @misagh72
همه شهدا خصوصا شهدای کانال و امام شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمدٍ نبیٍ اُمّیٍ و آله وعجل فرجهم
🆔 @misagh72
🌹شهید خلبان عباس بابایی
نحوه اخذ مدرک خلبانی در آمریکا از زبان شهید بابایی
نماز اول وقت
دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمیدادند تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در مقابلش و روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که میبایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهارنظر میکرد.
او پرسشهایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤالهای ژنرال برمیآمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت زیرا احساس میکردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامههایی که برای زندگی آیندهام در دل داشتم همه در یک لحظه در حال محو شدن است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای انجام کار مهمی به خارج از اتاق برود، با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم.
به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و میتوانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را میخوانم. انشاالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشهای از اتاق رفتم و روزنامهای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز خواندن شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه میدهم، هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی مینشستم از ژنرال معذرتخواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت، نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه میکردی؟
گفتم: عبادت میکردم.
گفت: بیشتر توضیح بده.
گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعتهای معین از شبانهروز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.
ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست، این طور نیست؟ پاسخ دادم: بله همین طور است. لبخند زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پایبندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهرهای بشاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پروندهام را امضا کرد. سپس با حالتی احترامآمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک میگویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.»
🆔 @misagh72
🌹شهید خلبان عباس بابایی
عباس همیشه علاقه داشت تا گمنام باقی بماند. او از تشویق، شهرت و مقام سخت گریزان بود. شاید اگر كسی با او برخورد می كرد، خیلی زود به این ویژگی اش پی می برد.
زمانی كه عباس فرمانده پایگاه اصفهان بود یك روز نامه ای از ستاد فرماندهی تهران رسید. در نامه خواسته بودند تا اسامی چند نفر از خلبانان نمونه را جهت تشویق و اعطای اتومبیل به تهران بفرستیم. در پایان نامه نیز قید شده بود كه « این هدیه از جانب حضرت امام است.» عباس نامه را كه دید سكوت كرد و هیچ نگفت. ما هم اسامی را تهیه كردیم و چون با روحیه او آشنا بودم، با تردید نام او را جزء اسامی در لیست گذاشتم می دانستم كه او اعتراض خواهد كرد. از آنجا كه عباس پیوسته از جایی به جای دیگر می رفت و یا مشغول انجام پرواز بود. یك هفته طول كشید تا توانستم فهرست اسامی را جهت امضاء به او عرضه كنم. ایشان با نگاه به لیست و دیدن نام خود قبل از اینكه صحبت من تمام شود، روی به من كرد و با ناراحتی گفت:
ـ برادر عزیز! این حق دیگران است؛ نه من.
گفتم:
ـ مگر شما بالاترین ساعت پروازی را ندارید؟ مگر شما شبانه روز به پرسنل این پایگاه خدمت نمی كنید؟ مگر شما... ؟
ولی می دانستم هر چه بگویم فایده ای نخواهد داشت. سكوت كردم و بی آنكه چیزی بگویم، لیست اسامی را پیش رویش گذاشتم. روی اسم خود خط كشید و نام یكی دیگر از خلبانان را نوشت و لیست را امضا كرد.
در حالی كه اتاق را ترك می كردم. با خود گفتم كه ای كاش همه مثل او فكر می كردیم.
(راوی: امیرعلی اصغر جهانبخش)
🆔 @misagh72
2.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کلیپ 🌹شهید خلبان عباس بابایی
بیانات❤️ رهبری درباره شهید بابایی
🆔 @misagh72
🌹شهید خلبان عباس بابایی
همکار شهید :
تیسمار همیشه «هوای سربازان را داشت». روزی به محل خدمت می آید، متوجه می شود که سرباز نگهبان در محل پست خوابیده است. بدون اینکه ترشرویی کند، بیدارش می کند و می پرسد: چرا در هنگام پست خوابیدی؟ سرباز هم پاسخ می دهد: امیر! 8ساعت است که در حال نگهبانی هستم. دیگر این ساعات آخر کم آوردم.
تیمسار اسلحه را از او تحویل می گیرد و او را به آسایشگاه جهت استراحت می فرستد و خود پست می دهد! هر چه اطرافیان اصرار می کنند که: امیر شایسته نیست که فرمانده پایگاه جای یک سرباز پست دهد! تیمسار گوش نمی دهد! پس از 8ساعت فرمانده قرارگاه را فرا می خواند می فرماید: 8ساعت سخت است! سرباز حق دارد سر پست بخوابد! خودم سختی آن را کشیدم. از این به بعد، پستها را 3ساعته کنید!
🆔 @misagh72
وصیتنامه 🌹شهید خلبان «عباس بابایی»
«بسم الله الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
خدايا، خدايا، تو را به جان مهدی (عج) تا انقلاب مهدی (عج) خمينی را نگهدار.
به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت میکشم وصيتنامه بنويسم. حال سخنانم را برای خدا در چند جمله ان شاءالله خلاصه میکنم.
خدايا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده.
خدايا، همسر و فرزندانم را به تو میسپارم.
خدايا، در اين دنيا چيزی ندارم، هرچه هست از آن توست.
پدر و مادر عزيزم، ما خيلی به اين انقلاب بدهکاريم.
عباس بابایی
61.4.22
21 ماه مبارک رمضان»
🆔 @misagh72
🌹شهید خلبان عباس بابایی
در دوران تحصیل برای كمك به بابای پیر مدرسه كه كمر و پاهایش درد می كند نیمه های شب ـ قبل از اذان صبح ـ به مدرسه می رود و كلاس ها و حیاط را تمیز می كند و به خانه برمی گردد. مدتها بعد بابای مدرسه و همسرش در تردید می مانند كه جن ها به كمك آنها می آیند! و در نیمه شبی « عباس» را می بینند كه جارو در دست مشغول تمیز كردن حیاط است .
🆔 @misagh72
🌹شهید مدافع حرم حسین هریری
زیارت کربلا
در 27 سال سنش، 25 بار زیارت رفته بود؛ سالی چهار پنج بار زمینی با دوستانش میرفت کربلا، همسرش را هم در چهار ماهی که عقد بودند، برد کربلا؛ یکبار زیارت سهروزه رفته بود و یک عرب به او گفته بود أنت مجنون؟ پرسیده بود مگر دیوانهای که هنوز نیامده برمیگردی؟ حسین پاسخ داده بود: أنا مجنون الحسین(ع)، بله من دیوانه حسینم.
🆔 @misagh72
🌹شهید خلبان عباس بابایی
می برمش حمام
مدتی قبل از شهادتش ، در حال عبور ازخیابان سعدی قزوین بودم كه ناگهان عباس را دیدم . او معلولی را كه هر دو پا عاجز بود و توان حركت نداشت ، بردوش گرفته بود و برای اینكه شناخته نشود، پارچه ای نازك بر سر كشیده بود . من او را شناختم و با این گمان كه خدای ناكرده برای بستگانش حادثه ای رخ داده است ، پیش رفتم . سلام كردم و با شگفتی پرسیدم : «چه اتفاقی افتاده عباس ؟ كجا می روی »
او كه با دیدن من غافلگیر شده بود ، اندكی ایستاد وگفت: «پیر مرد را برای استحمام به گرمابه می برم . او كسی را ندارد و مدتی است كه به حمام نرفته!»
(راوی: میرزا كرم زمانی)
🆔 @misagh72
🌹شهید مدافع حرم حسین هریری
همسر شهید:
رفتار ایشان خیلی مورد پسند دوستان و آشنایان بود. شهید از بنیانگذاران سه هیئت از جمله عشاق الزهرا در مشهد بودند که با مدیریت وی اداره میشد و از شروع روز اول محرم تا پایان صفر برای شهید استراحت معنایی نداشت و بیشتر وقتها در حرم امامرضا(ع) با هم بودیم و همیشه حرف شهید این بود اگر میخواهیم مصیبت اهل بیت(ع) را درک کنیم نباید راحتطلبی را در زندگی برای خود اختیار کنیم. بیشتر وقتها نذرهای هیئت را میبرد در محلههای فقیرنشین مشهد بین نیازمندان پخش میکرد. از کارهای خیر دیگری که انجام میدادند به صورت مخفی به افراد نیازمند کمک میکردند.
🆔 @misagh72
2.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کلیپ 🌹شهید خلبان عباس بابایی
🆔 @misagh72