eitaa logo
🌹منتظران ظهور 🌹
968 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
7.8هزار ویدیو
41 فایل
ادمین تبادل. @Sgssduhv شرایط @mazhabion313 💠کپی مطالب حلال میباشد لطفاً از صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان امام زمان علیه السلام فراموش نشود💠 اللهم عجل لولیک الفرج ✋
مشاهده در ایتا
دانلود
قهر و تهدید سلبریتیها، فرصت شد و برنامه یکی از آنها است... خداقوت به عوامل محفل یکی از شگفتی‌های رسانه‌ای ماه رمضان امسال قرآنی صداوسیما در شبکه ۳ بود... به دور از کلیشه‌های سنتی و تکراری، ترکیبی جدید و جذاب از نخبگان قرآنی را به جامعه عرضه کرد و مخاطب را پای برنامه‌ها نشاند‌! چقدر دیر سراغ ایده‌های بومی و دینی رسانه‌ای رفتیم و سال‌ها پای برنامه‌های کپی و دست چندم شبه غربی نشستیم! فرض کنید این مدل برنامه‌ها از دو دهه‌ی پیش روی آتن می‌رفت! قهر و تهدید سلبریتیها، فرصت شد و برنامه یکی از آنها است... خدا قوت
♥ هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم عهد میکنم با شما، هر روز که میگذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم.. 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤 ∞♥️∞ ❣https://eitaa.com/joinchat/766640225C397950a442
✳️منتظران ظهور 👌👌👌حکایت بسیار زیباااا حتما تا آخرش بخونید و تا میتوانید نشر دهید. 🔰توبه نصوح 🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. 🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. 🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. 🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. 🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. 🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت. 🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت. 🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. 🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست? عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد. 🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند. 🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند. 🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست. مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم. 🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. 🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند. 🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد. 🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. 🕊 آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد. ⚪️ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند امیدوارم که ماهم جزو این گروه باشیم آمین🌹🌹 📔 انوار المجالس، ص 432 ____ ✨ خداوند در سوره تحریم، آیه ۲۸ به بندگانش امر مینماید که توبه نصوح کنید: 💠 یااَیهَا الذینَ آمَنُوا تُوبَوا اِلَی اللّهِ تَوْبَةً نصوحاً عَسَی رَبُّکمْ اَنْ یکفِّرَ 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃∞♥️∞ ❣https://eitaa.com/joinchat/766640225C397950a442
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺کنایه حجت‌الاسلام والمسلمین پناهیان به اتاق فکر جاسوس‌پرور 📌 سواستفاده از آرای مردم با اسمِ رمزِ رفراندوم ✅ ∞♥️∞ ❣https://eitaa.com/joinchat/766640225C397950a442
🌸 چون ماه رخت در نظرم جلوه‌گر آید از شوق تماشای تو جانم به در آید تا صبح نشینم که رسد لحظه‌ی دیدار وز مشرق چشمان تو خورشید برآید 🌤ألـلَّـھُـمَــ؏َـجِّـلْ‌لِوَلـیِـڪَ ألْـفَـرَج🌤 همه با هم زمزمه می کنیم دعای الهی عظم بلاء به نیت تعجیل در فرج مولایمان امام زمان علیه السلام ان شاء الله ∞♥️∞ ❣https://eitaa.com/joinchat/766640225C397950a442
❣️❣️ سلام ای همه هَستیَم، تمام دلم سلام ای که به نامت،سرشته آب و گلم سلام حضرت دلبر، بیا و رحمی کن به پاسخی بنوازی تو قلب مشتعلم.. امام خوب زمانم هر کجا هستید با هزاران عشق و ارادت سلام✋ السّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ 💚 🤲 (عج) ∞♥️∞ ❣https://eitaa.com/joinchat/766640225C397950a442
داستان"مردی که در غار زندگی میکند" در زمان حضرت امیرالمومنین(ع) که از جنگ نهروان باز میگشتن به مردی برخورد میکنند که در غاری زندگی میکند... ∞♥️∞ ❣https://eitaa.com/joinchat/766640225C397950a442
🌼منتظران ظهور 💠داستان "مردی که در غار زندگی میکند"💠 🎬قسمت اول ⭕️ انس بن مالک ـ خادم رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ مى گويد: ⭕️ حضرت على (عليه السلام) از جنگ نهروان بازمى گشت، در محلى به نام (براثا) دستور اتراق داد. در آن جا راهبى به نام حباب در غارى منزل داشت. وقتى همهمه لشکر اسلام را مى شنود، از غارش که مشرف بر ميدان اتراق بود، پايين آمده وبه دقّت لشکر را بررسى مى کند، و با اضطراب وشتاب مى پرسد: اين چه لشکرى است؟ فرمانده آن کيست؟ ⭕️ يکى از لشکريان به او مى گويد: اين لشکر اسلام است و فرمانده آن امير المؤمنين على (عليه السلام) که از جنگ نهروان بازمى گردد. ⭕️ حباب با عجله از لابلاى مردم عبور کرده خود را به حضرت (عليه السلام) مى رساند ومى گويد: ⭕️ ـ السلام عليک يا امير المؤمنين! که به حق امير مؤمنانى. ⭕️ ـ اى حباب! تو از کجا دانستى که من به حقيقت اميرمؤمنانم؟ ⭕️ ـ اين مطلب را علما و روحانيون ما به ما اطلاع داده بودند. اما شما از کجا دانستيد که نام من حباب است؟ ⭕️ ـ اين مطلب را نيز حبيبم رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به من فرموده بود. ⭕️ ـ دستتان را به من بدهيد تا با شما بيعت کنم. اشهد ان لا اله الاّ الله محمّد رسول الله وعلى بن ابى طالب وصيه... ⭕️ ـ بگو ببينم خانه ات کجا است؟ ⭕️ ـ در غارى که در همين نزديکى قرار دارد. ⏯ادامه دارد... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ∞♥️∞ ❣https://eitaa.com/joinchat/766640225C397950a442