#صبح معنوی
☕️☕️☕️☕️
🍃✨الهی لَکَ الحمدُ ، حمدِ تنهایی ...
و چه نعمتِ بزرگیست که دنیا به کسی پشتِ پا زند...
🍃✨ این آغازِ ماجرای عاشقی است!
محبوب قصد کرده ؛
همه را ...
مثلِ پردههای حجاب کنار زنَد،
تا در خلوتگاهِ عاشقی،کام دهد...🍃🌸
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#ڪانال_امام_زمان_عج↙️
🌐@Emam_Zamaan_313
🍁اجازه بدهید خدا به روش خودش
🍂امور را پیش ببرد،
🍁اعتماد کنید و به حکمتش
🍂ایمان داشته باشید
🍁زیرا خدا بهترین تصمیم گیرنده است...
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#ڪانال_امام_زمان_عج↙️
🌐@Emam_Zamaan_313
خانواده آسمانی ۴۱.mp3
12.62M
#خانواده_آسمانی ۴۱
❇️ عاشقیها با آسمان، دو دستهاند؛
- دستهی اول، انسان را در نزد خداوند محبوب ساخته و به مقام معصوم میرسانند.
- و دستهدوم، تنها تا سقف دنیا و تعلقات آن انسان را بالا میبرند.
🔅 وقت آن رسیده که فکر کنیم ما جزو کدام دسته ایم؟
و چه کنیم که رفاقتهایمان، از جنس دسته اول باشد؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#ڪانال_امام_زمان_عج↙️
🌐@Emam_Zamaan_313
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#دعا ۞؎ راه استجابت دعا! ۩؎"ای کسی که در رسیدن به آن چه از خداوند میخواهی رغبت داری، آیا مؤ
چشمها را باید شست 🌓
◽️🥀 صبر
امیرالمۆمنین علیهالسّلام در نهج البلاغه ما را به صبر در دورهی انتظار فرا میخوانند:
"او (پیامبر صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرچم حق را برافراشت و در میان ما به یادگار گذارد!
آن كس كه از زیر سایهی این پرچم پاى پیش نهد، از شریعت اسلام خارج گردد،
و
آن كس كه از پیرویاش سر باز زند به هلاكت رسد.
و
سرانجام كسی كه زیر سایهی این پرچم به پیش رود راه سعادت پیموده و به آن دست یابد.
پرچمدار این پرچم با شكیبایى و آرامش، سخن گوید و با كندى و تأنى در اجراى كارها به پاخیزد؛ امّا چون به پاخواست، بسى شتاب كند، تا به پیروزى نهایى رسد.
پس آنگاه كه سر در گرو فرمانش نهادید و با انگشت به سویش اشاره كردید، دوران او سپرى شده و مرگش فرارسد. از آن پس ناگزیر مدتى كه مشیّت الهى اقتضاء كند، در انتظار به سربرید.
آنگاه خداوند شخصیّتى را برانگیزد تا شما را (كه به اختـلاف و جـدایی گراییدهاید) جمع كند و پراكندگى شما را سر و سامان بخشد».
📚 نهج البلاغه، خطبه 100
🔍 مطالب مشابه: #حدیث #غیبت #معرفت
#چشمها_را_باید_شست ✔️
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#ڪانال_امام_زمان_عج↙️
🌐@Emam_Zamaan_313
هدایت شده از ݐࢪۅڢٵێݪ.ٵسٺۅࢪێ مْدّاْحٍیَ
#عطرنماز 📿
🌟 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ
🌟در برابر ناملایمات و سختىها، از #صبر و #نماز ڪمک بگیرید.
📖 بقره/153
#نماز_اول_وقت 📿
#التماس_دعای_فرج 🤲
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
﷽ ۞امام مهدی شناسی 613۞ ☘﴿امام، حقیقتی واجب﴾☘ 💠در زیارت سامرا خطاب به حضرت ولی عصر عجّلاللهفرج
﷽
۞امام مهدی شناسی ۶۱۴۞
☘﴿برطرف کننده حسرتها﴾☘
💠؎۩«مُنَفِّسِ الْحَسَرَات»[۱]
«امام عصر عجّلاللهفرجه حسرتها را برطرف میكند.»
💠؎یكی از نامهای قیامت «یوم الحسرة» است، چرا كه بسیاری از خلق، غرق در افسوس و حسرت میشوند.
💠؎امام زمان عجّلاللهفرجه «منفس الحسرة» است. در پرتو ارتباط با او به گونهای زندگی خواهیم كرد كه در قیامت اهل حسرت نباشیم.
💠؎حضرت ولی عصر عجّلاللهفرجه یاریمان میكند در زندگی با بهترین عملكردها و بهترین انتخابها و بهترین حالات همراه باشیم.
💠؎حسرت به جهت از دست دادنها و ضایع شدن امور است. اگر با اماممان همراه باشیم توان، زمان و استعدادهایمان را ضایع نمیكنیم و دچار حسرت نمیشویم.
💠؎تنفیس یعنی گشایش و نفس كشیدن. امام زمان عجّلاللهفرجه در حسرتها گشایش ایجاد میكند و دیگر جایی برای حسرت خوردن باقی نمیماند.
💠؎وقتی انسان به چیز نفیسی دست یابد، دچار حسرت نمیشود. گران بهاتر از وجود مقدس امام عجّلاللهفرجه در عالم وجود ندارد به همین جهت زمانیكه با امام عجّلاللهفرجه سپری شود یا در جهت کسب معرفتش صرف شود، انسان را در اوج سود و منفعت قرار میدهد و هیچ حسرتی را تجربه به دنبال ندارد.
💠؎امام عجّلاللهفرجه همچون گنجینه نفیسی است كه همواره در كنار ما و در اختیار ماست. اگر خود را از وجودش و حضورش محروم كنیم دچار حسرتی بیپایان میشویم و اگر قدر و قیمتش را بدانیم و با او مرتبط شویم، جایی برای حسرت خوردن باقی نمیماند.
☘﴿گشایش در غصهها﴾☘
💠؎۩«السَّلَامُ عَلَى مُفَرِّجِ الْكُرُبَات»[۲]
💠؎كسی كه با امام عصر عجّلاللهفرجه مرتبط باشد، در بن بستهای زندگی نمیماند و با وساطت حضرت، در غصهها برایش گشایش حاصل میشود.
💠؎در حقیقت امام عجّلاللهفرجه اجازه نمیدهد مشكلات بر انسان مسلط شود. در كنار غم و اندوهها روزنهای باز میكند و توجه فرد را به امور زیبا و امید بخش معطوف مینماید.
[۱] بحارالانوار، ج۹۹، ص۸۴
[۲] بحارالانوار، ج۹۹، ص۸۴
#مهدی_شناسی
#قسمت_614
#اسامی_امام
#امام_زمان_عج
#استاد_بروجردی
آرامش دنیای نفس گیر...
کجایی؟!
#امام_زمان_عج
🌐
https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلنهم
( #اعزامحمید)
#قسمت146
چهارشنبه صبح که سر کار رفت، کل طول روز من بودم و وصیت نامه های حمید، خط به خط می خواندم و گریه می کردم.
به انتها که می رسیدم دوباره از اول شروع می کردم، تک تک جمله هایش برایم شبیه روضه بود.
از سر کار که آمد حس پرنده ای را داشت که می خواهد از قفس آزاد بشود، گفت:
«امروز برگه ای رو به ما دادن که باید محل دفن و کسی که خبر شهادت رو اعلام می کنه رو مشخص می کردیم، نوشتم که وصیت نامه هامو سپردم به خانمم، محل دفن رو هم اول نوشته بودم وادی السلام نجف!
اما بعد به یاد تو و مادرم افتادم، فکر کردم که تاب دوری منو ندارید، خط زدم نوشتم گلزار شهدای قزوین».
من
نفس عمیقی کشیدم و با صدای خش دار به خاطر گریه های این چند روز گفتم:
خوب کردی، وگرنه من همه زندگی رو می فروختم می اومدم نجف که پیش تو باشم.
به خواست من اعلام کرده بود که اگر شهید شد، پدرم خبر شهادت را بدهد، چون فکر می کردم هر کس دیگری به جز پدرم بخواهد چنین خبری را بدهد تا سال های سال از او متنفر میشدم و هر بار او را میدیدم یاد این خبر تلخ می افتادم.
دلم نمی خواست کسی تا ابد برایم
یادآور این جدایی باشد ولی پدرم فرق می کرد، محبت پدری خیلی بزرگ تر از این حرف هاست.
وقتی می خواست بعد از ناهار استراحت کند به من گفت: «منو زودتر بیدار کن بریم مجدد از خانواده هامون خداحافظی کنیم».
به عادت همیشگی کنار بخاری داخل پذیرایی دراز کشید و خوابید، دوست داشتم ساعت ها بالای سرش بایستم و تماشایش کنم.
نه به روزهایی که میخواستم عقربه های ساعت را جلو بکشم تا زودتر حمید را ببینم، نه به این لحظات که انگار عقربه های ساعت برای جلو رفتن، با هم مسابقه گذاشته بودند، همه چیز خیلی زود داشت جلو می رفت ولی من هنوز در پله روزهای اول آشنایی با حمید مانده بودم.
از خانه که در آمدیم اول خانه پدر من رفتیم، مادرم از لحظه ای که وارد شدیم شروع به گریه کرد.
جلوی خودم را گرفته بودم، خیلی سخت بود که بخواهم خودم را آرام نشان بدهم، چون روزی که از پدرم خواسته بودم اسم حمید را داخل لیست اعزام بنویسد قول داده بودم بی تابی نکنم.
موقع خداحافظی داخل حیاط پدرم حمید را با گریه بغل کرد، زمزمه های پدرم را می شنیدم که زیر لب می گفت: می دونم حمید بره شهید میشه، حمید بره دیگه برنمی گرده.
این ها را می گفت و گریه می کرد، با دیدن حال غریب پدرم طاقتم تمام شد، سرم را روی شانه های حمید گذاشتم و بی صدا شروع کردم به گریه کردن.
هوا سرد شده بود، بیشتر از
سرمای هوا سوز سرمای رفتن حمید بود که به جانم مینشست.
از آنجا سمت خانه پدرشوهرم رفتیم، گریه های من تا خانه عمه ادامه داشت، صورتم را به پشت حمید چسبانده بودم و گریه می کردم.
حمید گفت: «عزیزم گریه نکن، صورتت خیس میشه روی موتور یخ می زنی»
وقتی رسیدیم صورتم را داخل حیاط شستم که کسی متوجه گریه هایم نشود.
حمید برخلاف همیشه پله های ورودی خانه را با آرامش بالا آمد، همه برادر و خواهرهای حمید جمع شده بودند، فقط حسن آقا نبود، عمه تا ما را دید گفت: «آخیش! اومدید؟ نگران شدم حمید».
فکر می کرد رفتن حمید کنسل شده است برای همین خوشحال بود، حمید با چشم به من اشاره کرد که ماجرای اعزامش را به عمه بگویم.
چادرم را از سرم برداشتم و داخل آشپزخانه شدم، عمه مشغول آشپزی بود، من را که دید گفت: «شام آبگوشت بار گذاشتم، ولی چون حمید زیاد خوشش نمیاد براش کتلت درست می کنم».
روبروی هم نشسته بودیم، خودم را مشغول پاک کردن سبزی کرده بودم که عمه متوجه سرخی چشم هایم شد، با نگرانی پرسید: «چی شده فرزانه جان؟ گریه کردی؟ چشمات چرا قرمزه؟».
گفتن خبر قطعی شدن رفتن حميد به سوریه کار ساده ای نبود، فرزند هر چقدر هم که بزرگ شده باشد برای مادر نقش همان بچه ای را دارد که با تب کردنش باید شب را بیدار بماند، پا به پایش بیاید تا راه رفتن
را یاد بگیرد.
مادرها در شرایط عادی نگران بچه هایشان هستند چه برسد به این که مادری بخواهد فرزندش را به دل دشمن بفرستد، آن هم کیلومترها دورتر از وطن.
اگر دل کندن از حمید برای من سخت بود برای مادرش هزاران بار دشوارتر بود.
حرف هایی که می خواستم بزنم را کلی بالا و پایین کردم و بعد با کلی مقدمه چینی بالاخره گفتم: «راستش حمید فردا میخواد بره، اومدیم برای خداحافظی»....
#ادامه_دارد...
التماس دعا🤲🏼🥀