eitaa logo
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
6.9هزار دنبال‌کننده
41.4هزار عکس
11.8هزار ویدیو
554 فایل
با به اشتراک گذاشتن لینک کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ثواب نشر مطالب شریک باشید ./کپی مطالب با ذکر صلوات/ لینک کانال ایتا👇 @Emam_Zamaan_313 تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAEHGwvGjppToruRpFw @iemeHdi تبادل 👇👇 @KhadamY
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ۩؎۩و این حال و روز جهانی است که تو را از یاد برده است...⚠️❌ جهانی سرد، بیمار، پر اضطراب، بی دلخوشی، مـــــرگ‌ آلــــود ! ... ؎۩خودت بیا و به داد دنیا برس و دست مهربانت را بر سر جهانیان بکش! آقا بحق مادرت زهرا سایه اندوه رو از سر زمین کم کن! 🤲🏻 ‌ⓙⓞⓘⓝ↯ 🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌؎۩ما گاهی گریه می‌کنیم ولی با گریه عقده دل باز می کنیم و نه بر "رنج های حسین" که بر رنج‌های مشابه و غیرمشابه خودمان اشک میریزیم. ما از دردهای خودمان و از سیلی و اهانتی که چشیده ایم بر حسین اشک میریزیم و بخاطر سنگینی ظلمی که تحمل کرده‌ایم بر حسین ناله سر میدهیم و همین است که با این داغ ها، گرم تر گریه سر میدهیم و بیشتر هق هق می کنیم و همین است که باز گرفتار مکر شیطان و نفس خود و تجربه ی خویش هستیم. -‌≈≥استادعلی‌صفایی‌حائری-🌱|• ‌ⓙⓞⓘⓝ↯ 🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصل‌‌پنجم( #عروسی‌وماه‌عسل) #قسمت65 با پولی که مانده بود چند تا بنگاه سر زدی
✨﷽✨ ❤ ✍ ( ) فردای روزی که صاحب خانه خبر داد مستاجر قبلی خانه را خالی کرده با حمید رفتیم که دستی به سر و روی خانه بکشیم. اولین بار با خودمان آینه وقرآن ویک قاب عکس از امام خامنه ای بردیم،این قاب عکس همان عکسی بود که با هم برای خانه مشترکمان پسندیده بودیم. حمید گفت: باید اول حضرت آقا خونه ما رو ببینن. قرآن را وسط طاقچه گذاشتیم،یک طرف آینه یک طرف هم قاب عکس. حمید دو قدم عقب تر از طاقچه چند دقیقه ای خیره به عکس حضرت آقا نگاهی کرد وگفت: می بینی آقا چقدر توی دل برو ونورانیه،به خاطر زیاده، . خانه ای که اجاره کرده بودیم نیاز به نظافت داشت،از قبل کلی وسلیه برای تمیز کردن دیوار ها وکف اتاق ها گرفته بودم. از سطح آب گرفته تا اسکاج ودستمال وشیشه شور. چند روزی کارمان همین بود،بعد از ظهرها حمید که از سرکار می آمد با هم برای تمیز کردن خانه می رفتیم. این کار ها برایم حس خیلی خوبی داشت،احساس اینکه وارد یک زندگی مشترک می شویم خوشایند بود. روز دوم مشغول تمیز کردن شیشه ها بودم که متوجه زنگ در شدم. از شیشه پنجره عمه را دیدم که با یک جعبه شیرینی وارد حیاط شد. خانه آن قدر قدیمی و کوچک بود که وقتی عمه دید گفت: فرزانه اینجا را چه جوری پسند کردی؟عقلت رو دادی دست حمید؟ تعجب کرده بود که یک تازه عروس همچنین جایی را پسندیده باشد،گفتم: بنده خدا حمید هیچ تقصیری نداره،من خودم اینجا رو دیدم و پسندیدم. خیلی های دیگر هم به من ایراد گرفتند ولی من ککم نمی گزید. می گفتم: ما همین جا هم می تونیم بهترین زندگی رو داشته باشیم. هیچ کس متوجه اصل ماجرا واین که ما نصف پولمان را قرض دادیم نشد. به حمید گفته بودم: هر کسی خرده گرفت که چرا این ساختمان رو اجاره کردی بگو فرزانه پسندیده،من همه مسئولیت انتخاب اینجا رو قبول می کنم. ..... ‌ⓙⓞⓘⓝ↯ 🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
؎۩•°ما ڪھ روۍ حجاب این‌ قدر مقیّدیم؛ بھ خاطر این است ڪھ حفظ حجاب بھ زن کمڪ مۍکند تابتواند بھ آن رتبھ معنوۍ عالـے خود برسد🌱. رهبرانقلابـ !' ‌ⓙⓞⓘⓝ↯ 🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
۩۞۩۞ 🍃↻؎خدا اهل رفاقت است! 🍃↻؎خدا رفیق و‌ جوانمردی را دوست دارد؛ خودش بیش ازهمه اهل رفاقت و مروت است.. وقتی با همه ضعفت به یاد او باشی با همه قدرتش به یادت خواهد بود.. ⸤استادپناهیان⸣ 🌿! 🍃◽️🍃◽️ ‌ⓙⓞⓘⓝ↯ 🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصل‌‌پنجم( #عروسی‌وماه‌عسل) #قسمتــ66 فردای روزی که صاحب خانه خبر داد مستاجر
✨﷽✨ ❤ ✍ ( ) حمید هفته آخر قبل عروسی دوره آموزش عقیدتی داشت. وقت زیادی نداشتم،ولی با این حال سعی کرد همه جا با من همراه باشد. با حمید برای خرید عروسی به بازار رفتیم. هر مغازه ای که میرفتیم علاوه بر ما عروس وداماد های دیگری هم بودند که مشغول خرید بودند، مشخص بود خیلی از آن ها مثل ما روز عید غدیر را برای مراسم ازدواجشان انتخاب کرده اند. برای حمید یک انشگتر نقره خریدیم که سه ردیف کج ودر هر دریف سه تا نگین داشت. از روزی که این حلقه را خریدیم همیشه دستش بود. یک کت وشلوار قهوه ای سوخته هم خریدکه فقط شب عروسی پوشید. حمید برای من یک سرویس طلا گرفت، از شانس من اصلا خسیس نبود،انتخاب هایش هم حرف نداشت،چیزهایی را انتخاب می کرد که فکرش را هم نمی کردم. برای همین همیشه ترجیح می دادم خودش انتخاب کند،چون می دانستم سلیقه خیلی خوبی دارد. آن هفته من هم داخل دانشگاه خیلی درگیر بودم،برای دعوت از شهید گمنام طومار وامضاءجمع می کردیم. خیلی دوست داشتم مثل دانشگاه های دیگر ما هم داخل محوطه دانشگاه مقبره شهید گمنام داشته باشیم. چند روز مانده به عروسی صبح ها بین دانشکده ها دنبال امضاء می چرخیدم وبعدازظهر ها هم حمید بابرای خرید یا چیدن وسایل خانه می رفتم. یکی از دوستان صمیمی از روی شوخی به من گفت: ــ تو دیگه چه عروسی هستی؟بیا برو دنبال کارهای مراسم،هر کی جای تو باشه تمام فکر وخیالش این میشه که ببینه کدوم آرایشگاه بره،کدوم آتلیه عکس بندازه،کدوم لباس رو بگیره، اون وقت تو اینجا داری برای مقبره شهید گمنام امضاء جمع میکنی؟ خندیدم ودر جوابش گفتم: شما نگران نباشین شوهرم راضیه،تا جایی که بشه امضاء جمع می کنم بقیه پای شما. بعد ها که پیکر2شهید گمنام را در دانشگاه علوم پزشکی آوردند حمید همیشه به من می گفت: چون شهدای دانشگاه شما خارج از محدوده کلاس ها هستن حتما برید سر مزارشون،این ها رو شما شما دعوت کردین،بی انصافیه رها کنین. ... ‌ⓙⓞⓘⓝ↯ 🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313