❣️🔅❣️🔅❣️🔅❣️
💠 پذیرش اشتباه یکی از راهکارهای پایداری بنیان خانواده است.
💠 شما میتوانید با گوش دادن به صحبتهای همسرتان او را آرام کنید و با پذیرفتن اشتباه خود و گفتن جمله ""ببخشید"" بار دیگر عشق را به زندگیتان هدیه دهید.
💠 معنای پذیرش اشتباه این است که شما خواهان ادامه رابطه گرم با همسرتان هستید و برای حل مشکل، فرد منطقی و بدون تعصب میباشید.
💠 علاوه بر اینکه پا گذاشتن روی هوای نفس و کوتاه آمدن، سکوی پرشی به سمت آسمانِ محبوبیت و عزّت است.
@Emam_kh
📸حسین شریعتمداری: گلایهای دلسوزانه از اعضای کابینه!
🔹آقای روحانی با مسائل جنگ و رخدادهای دفاع مقدس بیگانه نیستند، آیا حضور فرماندهان در خطوط مقدم جبهه در میانه میدان را بیعقلی میدانند؟!
🔸اگرچه برخی از فرماندهان عزیزمان در خطوط مقدم جبهه به شهادت رسیدند ولی ایثار مثالزدنی آنها بود که پیروزی ایران اسلامی را رقم زد.
🔹ظاهراً انتقاد آقای روحانی متوجه آقای قالیباف بوده است که برای بررسی شرایط بیماران کرونایی در بیمارستانها و از جمله بخشهای ICU رفته تا از نزدیک و بدون واسطه در جریان امور قرار گیرد.
🔸و بالاخره آنچه در این میان نگرانکننده است و جای گلایه جدی دارد، سکوت و بیتفاوتی اعضای محترم کابینه در مقابل اظهارات رئیسجمهور محترم است | کیهان
@Emam_kh
💢 بی سابقه ترین ضربه به پول ملی در دولت روحانی!!
♦️ضربهای که دولت روحانی به ارزش پول ملی زده است در طی سی سال گذشته بیسابقه بوده است.
🔺در دولت هاشمی نرخ دلار چهار برابر افزایش یافت. نرخ دلار در بازار آزاد از ۱۲۱ تومان به ۴۷۸ تومان در سال ۱۳۷۶ رسید.
🔺نرخ آزاد دلار در دولت اصلاحات نیز دو برابر شد و ارزش دلار در پایان دولت خاتمی (سال ۱۳۸۴) به قیمت ۹۰۴ تومان رسید.
🔺نرخ دلار در پایان دولت احمدینژاد، با احتساب شدیدترین تحریمها، سه برابر شد و در سال ۱۳۹۲ به ۳۱۰۰ تومان رسید.
😡 در دولت روحانی، علیرغم پیاده سازی نظریه تعامل با آمریکا و امضاء برجام، تاکنون شاهد جهش ده برابری نرخ دلار بودهایم.
🙏 با این شرایط به نظر میرسد علاوه بر لعن و نفرین به آدرس کاخ سفید در واشنگتن دی سی، میبایست نفوذ پذیران، غربگرایان و سادهاندیشان در سعدآباد و پاستور را نیز مورد لعن و نفرین قرار داد.
#نفرین خدا و خلق خدا بر تحمیل کنندگان برجام
✍ رضا سراج
@Emam_kh
✅ شجریان و منطق سیاست روزمره
🔴 بسیاری از واکنشها به درگذشت مرحوم شجریان نشان داد که «منطق سیاست روزمره» تقریبا همه ابعاد زندگی جمعی را فرا گرفته است و از فرهنگ و هنر و اقتصاد تا حوادثی مثل سیل و زلزله و پلاسکو و فوتبال و مرگ هنرمند، خوراک این منطق است.
🔴 در کنار کسانی که بعد از درگذشت مرحوم شجریان، علاقه هنری خود را به وی ابراز کردهاند یا مقام فرهنگی او را پاس داشتهاند و یا به لحاظ عاطفی و روحی نسبتی بین خود و شجریان و آوازها و تصنیفهایش داشتهاند، فراوان افراد و اشخاص وجود دارند که چه در له و چه در مقام نقد، با همین منطق سیاست روزمره وارد این ماجرا شدهاند که نه انسی با آثار هنری و موسیقیایی او داشتهاند و نه حتی این جنبهها ارزشی برایشان داشته است. اما دم غنیمت شمردهاند تا بتوانند از پیکر بیجان او خوراکی برای سفره قدرت خود فراهم سازند.
🔴 برای برخی چه پوزسیون و چه اپوزسیون، شجریان به ماقبل و مابعد سال ۸۸ تقسیم میشود و برای برخی دیگر حتی به ماقبل ۵۷ و مابعد ۵۷ تقسیم میشود. همچنانی که افتخاری، به ماقبل و مابعد روبوسی با احمدینژاد تقسیم میشود. برای برخی از اینها، محمدرضا لطفی نوازنده تار ناشناخته و حتی بیاهمیت است در حالیکه از نظر مقام هنری و در کار خود، دارای موقعیتی بیبدیل است. اما چون از نظر کالای سیاسی شدن کاربردی ندارد، هنرش نیز بیاهمیت میشود. برای برخی شهاب حسینی به عنوان بازیگر بر اساس مخالفتش با تحریم جشنواره فجر نیز به ماقبل و مابعد ۹۸ تقسیم میشود. قبل از ۹۸ بازیگری محجوب و با دیسیپلین و بیحاشیه و بعد از ۹۸ به یک بازیگر بیادب تبدیل میشود برای برخی تتلو به تتلوی خوب و بد تقسیم میشود. در مقطعی که تصور میشد به عنوان یک آس تبلیغاتی میتواند فضای انتخابات را دگرگون کند، قابل غبطه خوردن نیز بود اما بعدها و با خارج شدن از مدار استفاده سیاسی، به تف و لعنت خدا هم نمیارزد. برای برخی با منطق سیاست روزمره هم میتوان خانه سینما را تعطیل کرد و هم فیلم جدایی نادر از سیمین را از طرف جمهوری اسلامی نماینده اسکار کرد. به این فهرست امثال جلال آلاحمد، شریعتی، شاملو، ابتهاح، اخوان ثالث، هدایت، نادر ابراهیمی، محمود دولتآبادی، علی حاتمی، حاتمیکیا، کیمیایی، مهرجویی، تقوایی، بیضایی، فرهادی و... را میتوان اضافه کرد و البته این قصه پرغصه سر دراز دارد. باید بجای مصادیق، منطق این سیاست روزمره را شناخت و آن را مردود ساخت.
🔴 منطق سیاست روزمره از پیش موضع مشخصی درباره مسائل و رخدادها دارد. نه حقیقت و نه اخلاق و نه فضلیت و نه انصاف و نه عدالت و نه جوانمردی و نه مردم و...، دخلی به نحوه مواجهه با پدیدهها و رخدادها ندارد اگرچه همواره با این عناوین و در زیر پرچم آنها منطق سیاست روزمره خود را پبش میبرند.
🔴 برای منطق سیاست روزمره، همهچیز و همهکس در حکم ابزارند و تا آنجا ارج و اهمیت دارند که به رونق موقعیت قدرت آنها بیانجامد و آن را پیش ببرد و زمانی از چشم میافتند که بیبهره شده باشند.
🔴 نه دفاع و نه نقد و نه مخالفت با موضوعات و نه نوع رخدادها؛ چه شیرین یا تلخ، چه فرهنگی یا اقتصادی یا هنری با ورزشی یا نظامی یا تاریخی نیز ذاتا اهمیت ندارد بلکه آنچه مهم است این است که این مسائل و رخدادها چگونه مقاصد قدرت ما را تأمین و تضمین میکنند.
🔴 اصحاب منطق سیاست روزمره در خلال هر رخدادی، باید بتواند خانه رقیب و رقبا در سیاست را ویران کند و از قِبَل آن، به خانه خود در سیاست استحکام ببخشند. پایههای مشروعیت رقیب را زایل و و از این نمد، کلاهی برای مشروعیت خود ببافند. نفرت از رقبا و مخالفان را در بین مردم بگستراند و از این طریق پایگاه خود در بین مردم را گسترش دهند. سر حریف را به دیوار نقد و مخالفت بکوبند و از این مسیر برای سربلندی خود عِدّه و عُدّه جمع کنند.
🔴 بنابراین منطق سیاست روزمره با جباریت نمیتواند خود را به حوزه خاص خود محدود کند و اجازه دهد عرصهها و حوزههای دیگر با منطق درونی خویش کار کنند. همه عرصهها و همه مسائل را حوزه نفوذ خود میداند و ورود و خروج به آنها را حق خود میداند.
🔴 «سیاستزدگی» و «سیاستگریزی» دو عارضه ظاهرا متناقض حاکمیت منطق سیاست روزمره بر همه عرصههاست. سیاستزدگی یکی از عوارض همهجایی شدن امر سیاسی است. درواقع بیرون سیاست نه چیزی شکل میگیرد و نه میتواند شکل بگیرد. چه پوزسیون باشی و چه اپوزسیون، باید به بند نافِ سیاست روزمره گره خورده باشی و از آن تغذیه کنی. سیاستگریزی عارضه دوم است که به بیاهمیتی امر سیاسی و نیز ارجمندی فاصلهگذاری افراد با امر سیاسی منجر شده است که کارکرد سیاست در حوزه نفوذ مشروعش را نیز انکار میکند. درواقع منطق سیاست روزمره توأمان هم سیاست و هم غیر از سیاست را میفرساید.
‼️میزان نفقه
🔷س 5376:
۱. نفقۀ زن که بر شوهر واجب است، چه مقدار است؟
۲. آیا #نفقه ای که زن از شوهر دریافت می کند، در صورتی که تا پایان #سال_خمسی باقی بماند، #خمس دارد؟
✅ج:
۱) #نفقۀ_واجب_زن عبارت است از هر آنچه زن به طور متعارف به آن احتیاج دارد، مانند غذا و وسایل مورد نیاز آن، لباس، مسکن، هزینۀ درمان بیماری های متعارف و نظافت و ... به مقدار و کیفیتی که برای امثال او متعارف است.
۲) نفقه خمس ندارد، هر چند احتیاط مستحب است كه اگر از #مخارج_سال زياد بيايد، خمس آن پرداخت شود.
@Emam_kh
دمنوشی برای تقویت قلب
▫️ گیاه بادرنجبویه به “مفرح القلب” معروف است و دمنوش آن یکی از نوشیدنی های گیاهی مفید برای تقویت قلب و پیشگیری از ابتلا به بیماری های قلبی است. همچنین قدرت تفکر افراد را افزایش می دهد، دستگاه عصبی را تقویت می کند و ترس و اضطراب را از بین می برد.
📜 ۱۵ گرم از گیاه بادرنجبویه را در یک لیتر آب بریزید و اجازه دهید به مدت ۳۰ دقیقه روی شعله ی غیرمستقیم دم بکشد، سپس در وعده ی صبحانه یا عصرانه از این دمنوش استفاده کنید.
✨پسری به دنبال گمشده ها✨
قسمت۴۶
همگی خسته بودند و در ماشین خوابیدند فقط سهیل و اقا حمید که رانندگی میکرد بیدار بود در داشبورد را باز کرد کتابی توجه اش را جلب کرد کتاب را برداشت داشت کتاب استاد #محمد_بهمن_بیگی بود. "کتاب گر قرقاج نبود" روی جلد کتاب شعری از استاد نوشته شده بود که خیلی براش جالب بود:
اگر پیچ و خم های رود خانه قره قاج، آنجا که به نخلستان های مکو می رسد آنهمه دل انگیز نبود؛
اگر بیشه ها و درخت های پیرامونش آنهمه درّاج و آهو نداشت،
اگر پر و بال های دراج هایش آنهمه رنگین و چشم آهو هایش انهمه سیاه نبود، روز گار من غیر از این بود
اگر این اگر ها نبود من ادمی دیگر و در عالمی دیگر بودم...
سهیل اهی کشید و قلم و کاغذش را برداشت او هم وصف حالش را اینچنین نوشت:
اگر آن سربالایی که به دروازه قران میرسید و آن غاری که پشت کوه مخفی نبود،
اگر ارشیایی که مثل داداش خونی نبود...
اگر مغازه بابا یاشار همانی که اسباب بازی نداشت
اگر قلب پر از عشق به اتوسا همانی که چشمانی ابی نداشت
اگر این اگر ها نبود؛ من هم ادمی دیگر و در عالمی دیگر بودم استاد!
بعد از ساعت ها رانندگی به شهر خنج رسیدند اقا حمید به مرکز شهر رفت و مقداری وسایل و سوغاتی برای بچه های ایل خرید و به طرف جاده خاکی که منتهی می شد به منطقه ایلات عشایر نشین باغان حرکت کرد...
بعد از یک ساعت رانندگی در جاده خاکی چادر های سیاه عشایر یکی یکی نمایان می شدند. اقا حمید با دستش چادر عمویش را نشان داد:
_اون چادر بزرگه رو می بینید بچه ها اون چادر عمو نوروز هست...
هر چه به چادر ها نزدیک تر می شدند صدای مرغ و خروس صدای کهره ها صدای پارس سگ صدای الاغ ها بیشتر به گوش میرسید
این ها صدای زندگی بود...
سهیل از خوشحالی به وجد امده بود و این همه گوسفند یکجا ندیده بود...
_وای خدا چه جالبه اینجا...
نوروز خان با اهل و عیالش به پیشواز آنها می امدند او با تفنگ برنوی خود چند تیر هوایی انداخت
ارشیا قضیه را پرسید آقا حمید گفت:
_وقتی یه مهمون عزیز و یا مهمونی که از جای دور براشون میاد به خاطر اینکه علاقه خودشون رو نشون بدن تیر هوایی میندازن
نوروز خان با تک تک بچه ها سلام و خوش امد گفت و رفت سر یکی از کهره ها را برید هرچه اقا حمید اسرار کرد او نپذیرفت
_عمو این چه کاریه راضیه به زحمت نبودم
_حمید بعد کلی وقت اومدی اینجا حالا حالا باهات کار دارم برادرزاده عزیزم اخ یاشار جان عزز کاکام مهربان کاکام هارا گدینگ منه تک قویدینگ(برادر عزیزم یاشار... برادر مهربانم .... برادرم.... کجا رفتی منو تنها گذاشتی؟)
با گفتن این جملات همگی گریه میکردند
بعد نوروز خان از همگی عذر خواهی کرد که ناراحتشان کرد... بابا یاشار فرشته ایی بود که مهرش در دل همه افتاده بود... او شخصیتی دلشت عجیب جلوی پای کودک هم بلند میشد چون که برای شخصیت کودک هم ارزش قائل بود...
✨پسری به دنبال گمشده ها✨
قسمت۴٧
زن نوروز خان برای شام میهمانانش جگر سفید سرخ کرد با روغن محلی...
شب هنگام همه جا تاریک این تاریکی با صدای جیر جیرک و پارس سگان و صدای اَر اَر الاغ ها عجین شده بود...این صدا صدای زندگیست همه دور چراغ نفتی جمع شده بودند و بزرگان ایل از تجربیات زندگی و شکار برای بقیه صحبت میکردند. به ایلات که میروی دیگر از قسط و وام و بدهی و ناراحتی دیگر خبری نیست حتی باید با فضای مجازی هم خداحافظی کنی...
صبح گاه ساعت ۵ زن نوروز خان به همراه دخترانش از خواب بیدار شدند. از گوسفندان شیر تازه دوشیدند و بعد ارد خمیر کردند و بساط پخت نان محلی را اماده کردند
سهیل و ارشیا با صدای خروس و کهره ها که مع مع میکردند از خواب بیدار شدند. انها اغرار کردند که بهترین خوابی که داشتن در اینجا بود...
دختر های عشایر سفره را پهن کردن
تخم مرغ، پنیر، کره، عسل کوهی، شیر تازه، نان داغ.... محتویات داخل سفره بود ارشیا دست و پای خودش را گم کرده بود یک لقمه از این یک لقمه از آن بر میداشت...😋
سهیل خنده اش گرفته بود
_ارشیا ارومتر خفه شدی پسر...😅
نوروز خان با لهجه ترکی قشقایی به زن و دخترانش گفت:
_قناق لار موز چه یمله گترینگ (برای مهمونامون غذا بیارید)
ارش نوه نوروز خان خیلی زود با سهیل و ارشیا دوست شد و تا زمانی که انجا بودند نمیذاشت احساس غریبه گی کنند...
ساعتی بعد ارش، سهیل و ارشیا را به طرف اسب هایشان برد و قدری به انها اموزش سواری داد...
انها اولش میترسیدند سوار اسب بشوند اما با صبر و اموزش ها ارش کم کم توانستند سوار شوند و خودشان اسب را برانند البته نه اینکه اسب را بدوانند... ارش به طرف چادر رفت و تخم مرغ آب پزی که مادرش درست کرده بود را داخل نان محلی گذاشت و مقداری اب برداشت و به همراه سهیل سوار بر اسب رفتند کمی اطراف را برگردند ارش به انها پیشنهاد داد که امروز را به طرف کندوی زنبور عسل کوهی بروند و فردا به شکار...
برای جمع کردن عسل کوهی قلق خاص خودش را داشت باید کمی دور تر از کندو اتشی بر پا کرد که از دود ان اتش زنبور ها پراکنده شوند بعد از آنکه زنبور ها رفتند ظرفی را زیر کندو ها گرفت و کندور را قسمتی پاره کرد تا عسل درون ظرف ریخته شود... ارش میگفت اگر کسی وارد نباشد همه عسل ها را روی زمین میریزد...
سهیل و ارشیا به کمک ارش حدود ٢ کیلو عسل کوهی جمع کردند باز هم ارشیا داخل عسل ناخونک می انداخت... ظهر هنگام ارش بساط تخم مرغ اب پز و نان محلی را فراهم کرد و زیر درختی غذایشان را خوردند قدری هم استراحت کردند.. موقع برگشت از کنار رودخانه ایی میگذشتن رودخانه پر از ماهی بود سهیل میگفت ای کاش میتوانستیم ماهی بگیریم اما حیف که قلاب نداریم ارش گفت:
_غمت نباشه اون پارچه که داخل نون گذاشتم رو بده تا بگم چه جوری ماهی بگیریم
سهیل و ارش پارچه را باز کردن و هر کدام دو گوشه را گرفتند و زیر اب بردند و تا ماهی ها روی پارچه می امدند سریع پارچه را بالا میکشیدند انها توانستند تعدادی ماهی درشت هم بگیرند...
نوروز خان به ارش خیلی افتخار میکرد او پسر زرنگی بود ...
فردا نوروز خان تفنگ برنو و قطار فشنگ خودش را برداشت و به همراه حمید، ارش، سهیل و ارشیا به شکار کپک رفتند.. سهیل و ارشیا هم قرار بود شکار کنند انها استرس و ذوق داشتند... میترسیدند نتوانند درست تیر اندازی کنند....
نوروز خان نحوه گرفتن اسلحه و مسلح کردن رو اموزش داد... و نکته ایی که یاداور شد سکوت بود... چون کوچک ترین صدای و حرکتی باعث میشد شکار بفهمد و فرار کند... نوروز خان تعدادی کپک شکار کرد، ارشیا چون دستش میلرزید تیرش خطا رفت سهیل با کلی تمرکز و استرس یک کپک شکار کرد نوروز خان او را تشویق کرد اما گفت:
_پسرم حواست باشه نه خیلی زود قبل ازینکه مسلط بشی شلیک کن و نه خیلی لفتش بده...
نوروز خان کپک ها را به دخترانش داد تا پاک کنند و برای شام بپزند...
✍نوشته محمدجواد
یا علی بن الموسی رضا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
🍃🌸🍃
♦️ایت الله ناصری دولت آبادی:
🌹حاج آقا معین شيرازي كه از رفقای ما بود - خدا او را رحمت کند - این داستان را نقل میکرد.
🌹سیدي بسیار پاک وپدر عیال علامه طهرانی بود. ایشان می گفت: ما با یکی از تجار تهران كه ساکن تهران بود، بسيار رفیق بودیم.آن شخص، تاجر فرش بود و علاوه بر آن، چند مزرعه در اطراف تهران داشت.
🌹 یک روز آمد گفت: حاج آقا! من داستان
عجیبی دارم.
🌹مدتي قبل سراغ زمينهاي كشاورزيمان رفته بوديم. کشاورزها گندمها را درو کرده و سهم هر کس را جدا کرده بودند. با كشاورزها دور هم نشستیم و داشتيم چايي میخوردیم.
🌹دیدیم یکي از این زنبورهاي قرمز بزرگ آمد و نشست روي گندمها. و یک گندم برداشت و رفت. ما تعجب کردیم که یعنی چه؟ زنبور که گندم نمی خورد. زنبور، دنبال شیرینی مثل انگور، کشمش، شیره و امثال اينها ميرود.
🌹گفتیم حتماً اتفاقی بوده است. طولي نکشید که دو مرتبه آمد و یک گندم ديگر برداشت و رفت. چهار، پنج تا گندم، يكي يكي برداشت و رفت.
🌹من گفتم: «یک سِری در این کار است. بروم ببینم قضيه چیست.» وقتی گندم بعدي را برداشت و رفت، من هم دنبال او رفتم. رفت پشت يک دیوار؛ من هم به آن طرف دیوار دویدم؛ ديدم به یک شکافی رفت که داخل ديوار بود. جلو رفتم و نگاه کردم؛ دیدم آنجا يک گنجشک کور است که وقتی صدای زنبور را شنید، جیک جیک کرد و دهان خود را باز کرد. این زنبور هم گندم را در دهانش گذاشت و برگشت.
🌹میگفت: دیگر در و دکان را تخته کردم، تا یک مقداری به خودم برسم.
🌹با خود گفتم: من خدای به این مهربانی دارم که این گنجشک کور را اینجا فراموش نمیکند؛ آيا من را فراموش میکند؟
⭕️ارتش غیر قابل شناسایی ایران
🔺سردار نقدی: یک ارتش غیرقابل شناسایی در سراسر دنیا با ما همکاری میکند
معاون هماهنگ کننده سپاه:
🔹در طول تاریخ، ایران هیچوقت چنین نفوذی را در قلوب مردم دنیا نداشته است.
🔹در صورت وقوع جنگ همپیمان نظامی کم نداریم.
🔹این ارتش خیلی بزرگ و غیرقابل شناسایی است که در زمان ضربه زدن دشمن نمیداند از کجا خواهد خورد و اگر بخواهد غلطی بکند نمیداند از کجا میخورد چراکه از همه طرف دچار ضربه شده و هرلحظه از یک جایی از دنیا خبری برایش خواهد آمد.
🔹ما در دفاعمان حسابی روی همکاریهای دفاعی ارتش هیچ کشوری باز نمیکنیم، رزمایشهای مشترک و همکاری با آنها داریم منتهی اینکه یک ائتلاف، قرارداد و یا حمایت متقابل داشته باشیم نداشتیم.
@Emam_kh
🔴 سرماخوردگی
♻ با پختن انار،آنتی بیوتیک خیلی قوی
بوجود میآید.
✅ هر نوع عفونت ناشی از سرما خوردگی مانند
✅ گلودرد
✅ گوش درد
✅عفونتهای ریه
و... را درمان می کند.
♻ طرز تهیه: یک عدد انار را روی شعله پخش کن با حرارت خیلی کم قرار بدهید تا آهسته داخل خودش به مدت ۲۰ دقیقه بجوشد و پخته شود.ومیل شود