🌹حضرت #امام_خامنه_ای
(مدظلهالعالی)
💠«همه وظیفه داریم نامهای نورانی #شهیدان را تکریم کنیم و عظمت جایگاه آنان را در یادها ماندگار سازیم. افتخاری است برای کویها و برزنها که نام شهید و عنوان شهادت بر فراز آنها بدرخشد؛ این موهبت هماکنون در سراسر کشور وجود دارد و باید ادامه یابد.»
۹۸/۰۷/۰۳
@Emam_kh
پنـجشنبـه اسـت🕯🥀
بیاد عزیزان خفتـه در وادی خاموشان
کسانی که روزی زینت بخش محفلمان بودند
و حالا نیازمند یاد و خیـرات و مبرات شما
⇝✿🕯°•°🍃🥀🍃°•°🕯✿⇜
💦بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ💦
【اَلسَّـلامُ عَلی اَهْـلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ
مِـنْ أَهْـلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
یـا أَهْـلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
بِحَـقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
کَیْفَ وَجَدْتُـمْ قَـوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
مِـنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ، یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
بِحَـقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
اِغْفِـرْ لِمَـنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
وَحْشُرْنا فی زُمْـرَةِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
مُحَمَّـدٌ رَسُـولُ اللهِ عَـلیٌّ وَلِیٌّ الله】
〖اَللّهُـمَّ اغْفِـرْ لِلمُؤمِنیـنَ وَالمُؤمِنَاتِ
وَالمُسلِمیـنَ وَالمُسلِمَـاتِ
اَلاَحیَـاءِ مِنهُـم وَالاَمـوَاتِ
تَابِـع بَینَنَا وَ بَینَهُـم بِالخَیـراتِ
اِنَّکَ مُجیـبُ الدَعَـوَاتِ
اِنَّکَ غافِـرَ الذَنـبِ وَالخَطیئَاتِ
وَ اِنَّکَ عَـلَی کُلِّ شَـیءٍ قَدیـرٌ
بِحُرمَـةِ الفَاتِحـةِ مَـعَ الصَّلَـوَاتِ〗
🌷اَللّٰهُـمَّ صَـلِّ عَلےٰ مُحَمَّـدٍ وَّ آلِ مُحَمَّـدٍ🌷
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 86
فرهاد هم خم شد و به صورتش خیره شد، با پشت انگشت اشاره اش صورتش را لمس کرد و آرام و پرشیطنت زمزمه کرد.
- چه بهت میاد مامان شدن.
جهت نگاهم را به صورتش تغییر دادم و چشم غره ای نثارش کردم.
خنده اش گرفت و آرام تر زمزمه کرد.
- آهان حواسم نبود، قرار شد من یه گوشه بشینم فقط نگاهت کنم. با نگاه کردن هم که آدم مامان نمیشه!
از پررویی اش هم خنده ام گرفت هم حرص خوردم و در عین حال سرخ شدم.
نگاهی به جمع کردم، حواسشان به شیطنت فرهاد بود گرچه می دانم که صدای آرام و زمزمه وارش را فقط خودم شنیده بودم.
رو به راحله کردم.
-راحله جان، شما بدتون نمیاد که اسم پدربزرگم رو روی نوزاد بذارم؟ ادلان.
راحله لبخندی زد.
-باعث افتخار منه عسل جان.
همه با لبخند نشان از رضایتشان دادند. سکوت کوتاه به احترام پدربزرگم بود...
هدیه هایمان را به ادلان کوچولو دادیم و راحله را تنها گذاشتیم تا استراحت کند.
من هم کلی هدیه از سمت اهالی خانه دریافت کردم و حسابی شرمنده شدم، به اصرار شان ناهار را خوردیم و غروب قصد رفتن کردیم، عمو قول گرفت که هر خبری از مادرم یا ندا به دست آوردیم مطلع اش کنیم و با کمال میل قول دادیم و میان بدرقه شان از روستا خارج شدیم.
فرهاد طبق عادتش دست برد و پخش را روشن کرد و صدای آهنگ در اتاقک ماشین پیچید. عادت به آهنگ نداشتم و سکوت را ترجیح می دادم ولی در این چند روز کنار فرهاد دیگر عادی شده بود برایم، دست بردم و کمی صدایش را کم کردم.
-فرهاد؟
- جون دلم؟
حرف زدن راجع به پدری که هرگز ندیده بودم و حسرت و خلع وجود مادر نگذاشته بود حتی زیاد به او فکر کنم کمی، نه، بیشتر از کمی برایم سخت بود.
لبم را با زبانم تر کردم.
- یکم استرس دارم.
نگاهی گذرا سمتم انداخت و باز به جاده تاریک که فقط نور چراغ ماشین قابل دیدش کرده بود دوخت.
- چرا خوشگلم؟
لبخندی به عاشقانه خرج کردن هایش در جملات زدم ولی زود به یاد پدری که برای پیدا کردنش راهی محل تولدش بودیم جمعش کردم.
- تو میگی پیداشون میکنیم؟
- ان شاالله.
-فرهاد؟
- جون دل فرهاد؟
نگاهم را از جاده گرفتم و به فرهاد دوختم، لحظاتی چشم در چشمم لبخند زد، لعنتی به تاریکی مطلق جاده خاکی که نمی گذاشت یک دل سیر نگاهم کن فرستاد.
- لعنتی خیلی تاریکه.
نور را سوبالا کرد و با خیال راحت تری نگاهم کرد.
- تا من باهاتم نگران چیزی نباش.
یک لحظه از این که نباشد نگران شدم!
-هستی دیگه؟ تا آخرش؟
لبخندش عمق گرفت.
- خط پایان رو هم رد می کنم من، خیالت راحت.
لب هایم کش آمدند و دیدنشان را برای فرهاد دریغ نکردم. با آرامش بیشتری به پشتی صندلی تکیه زدم. خواننده هنوز می خواند. دست فرهاد سمت پخش رفت، زیادش کرد و با صدای بلند با خواننده همراهی کرد.
بین منو تو راز قشنگی است که عشق است دل را تو نباشی به که باید بسپارم
دستم به تو و موی تو بند است نگریزی می دانم و می دانی عزیزم که عزیزی
بی تو نفسم نیست بسم نیست که عالم تو یک تنه جای همه عالم همه چیزی
آهنگ قشنگی بود، با همخوانی فرهاد هم که دیگر معرکه شد!
لبخند به لب گفتم: فرهاد تا حالا کسی بهت گفته صدای قشنگی داری؟
سمتم سر کج کرد نگاهش برق می زد و لب هایش از خوشی روی دندانهایش بند نبود.
- اینکه تو میگی برام بسه.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
🌺🍃🌸🍃🌺
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 87
چقدر چشم تو چشم شدن با فرهادِ عاشق لذت بخش بود!
خدایا ببخش سالهاست این نگاه از آن من است و من امشب تازه شکرش را به درگاهت آورده ام...
- تا حالا کسی به تو گفته اینجوری دلبری نکنی خطرناکه؟!
مشتی حواله ی بازویش که از آن تیشرت کوتاه جذب مشکی بیرون زده بود کوبیدم.
- جنبه نداری دیگه!
با صدا خندید، آرام که شد چشمکی با شیطنت به نگاه توبیخ گرم زد.
بالاخره به جاده اصلی نزدیک شدیم، فرمان را چرخاند و در جاده روشن رو به شهر افتادیم. چراغ سو بالا را پایین داد.
- می دونی دارم می برمت کجا؟
- روستا؟
- نه بابا نصفه شب که نمیشه بریم در خونه مردم! بعدشم مگه میشه آدم بیاد خرمشهر و پل خرمشهر رو نره و نبینه!؟
تعریفش را از دوستان جنوبی ام در دانشگاه زیاد شنیده بودم، عکسهایش را هم دیده بودم، از فکر اینکه خود جنوبی بوده و خبر نداشتم و به وقت تعریف بچه ها از شهرشان گوش تیز می کردم و با دیدن عکس های شان دلم هوایی می شد آهی کشیدم.
-دوست دارم ببینمش.
ماشین را پارک کردیم و هم قدم هم سمت پل رفتیم. با اشتیاق به پل بزرگی که با چراغهای رنگارنگ منظره ای فوق العاده زیبا را در دل شب اروندرود به وجود آورده بود نگاه میکردم.
- چیزی می خوری؟
نگاهم را از آب گرفتم و به خوراکی فروش های زیر پل دادم. بوی انواع و اقسام کباب ها و ساندویچ ها در فضا پیچیده بود و سر فروشنده ها حسابی شلوغ...
در یک تصمیم آنی اشارهای به پسر بچهای که در دکه سیارش فلافل می فروخت کردم.
-هوس فلافل کردم.
- برای معده ت سنگینه. خوب نیست!
وارفته به صورتش نگاه کردم، تک خنده ای کرد.
-مثل بچه های شکمو شدی.
سمت دکه پا تند کرد و من هم دنبالش کشیده شدم چرا که دستم را رها نمی کرد.
کناری ایستادم و فرهاد برای خرید ساندویچ رفت.
خوب که دقت می کردم بیشتر رهگذرها جوان ها بودند و حس کردم این جای عاشقانه و دیدنی حتما محل گذر عشاق این شهر است.
- بفرمایید اینم ساندویچ درخواستی.
سمتش چرخیدم و خواستم ساندویچ ام را بگیرم که نگاهم در محتویات ساندویچ هایمان به نوسان افتاد. برای من سالاد بود برای خودش ترشی...
صدای پسر بچه ای که درخواست ساندویچ به فروشنده میداد آنقدر بلند بود، جهت نگاه مان را تغییر داد.
-عمو بیا.
به فرهاد نگاه کردم. دست پسر را گرفته و از صف نامنظم بیرونش کشید.
ساندویچ پر از ترشی اش را دست پسر بچه ی تپل داد.
- عمو فلافل با ترشی دوست داری؟
- بله خیلی.
-مال تو.
- مرسی چقدر میشه؟
- هیچی برو برای خودت خریدم. برو بخور، نوش جونت.
پسر بچه خندان تشکری کرد و در حین گاز زدن دستی تکان داد و رفت.
گوشه ی لباسش را گرفتم و کشیدم که نگاهم کرد.
-چیکار کردی؟ خودت چی!؟
- ترشی دارش برای معده ت ضرر داشت، اون جوری هم که تو نگاهش کردی دیگه زهر شد خوردنش!
ساندویچم را سمتم گرفت. لبخندی به دیوانگی هایش زدم و از دستش گرفتم و از وسط نصفش کردم، نیمه اش را سمتش گرفتم.
- پس بیا دوتایی بخوریم.
نگاهش زیادی سنگین و عمیق بود.
-بگیر دیگه فرهاد!
لبخندی زد و از دستم گرفت. بعد از خوردن ساندویچ ها که در سکوت صورت گرفت روی پل رفتیم.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
🌺🍃🌸🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
✨﷽✨
🌼ایمان و عمل، دو همزاد در قرآن که هیچ کدام به تنهایی فایدهای ندارد
✍اسلام همواره مىگويد ايمان و عمل، به طورى كه «اَلَّذينَ امَنوا وَ عَمِلُوا الصّالحات» حكم يک ترجيعبند را در قرآن پيدا كرده يعنى مكرر در مكرر در آيات قرآن اين تعبير آمده است؛ يعنى ايمان و عمل در قرآن حكم دو همزاد را دارند. قرآن با اين تعبيرِ خودش مىخواهد بفهماند كه ايمان، به تنهايى براى سعادت كافى نيست؛ عمل هم منهاى ايمان به جايى نمىرسد و اثرى براى انسان ندارد. ايمان يعنى بينش، البته بينش صحيح، بينش خاصى كه قرآن مىگويد و از شناخت خدا شروع مىشود، و عمل يعنى جنبش. بينش خاص و جنبش بر اساس آن بينش.
خيلى از اطلاعات در جهان، اطلاع است بدون اين كه به انسان ايده بدهد. ولى بعضى از علمها و اطلاعها و بينشهاست كه خودبهخود به انسان ايده و آرمان مىدهد. ايمانى كه در اسلام مطرح است چون ايمانِ به خدا و ايمانِ به معاد و ايمانِ به رسالت پيغمبر(ص) است، خود به خود به انسان آرمان مىدهد؛ يعنى ايمان مذهبى فقط علم و اعتقاد نيست، آرمان هم در آن هست.
💥آن وقت اين ايمان كه بينشى است توأم با يک آرمان، جنبشى مىخواهد متناسب با همان ايمان و همان آرمان، به تعبير قرآن «عَمِلُوا الصّالِحاتِ» عمل شايسته، يعنى حركت و جنبشى متناسب و بر اساس آن ايمان و آن آرمان.
📚استاد مطهری، گریز از ایمان و گریز از عمل،
۱۵۱-۱۴۹ (با تلخیص)
🔴 ۱۰ وظیفهی مهمِ جوان مومن انقلابی در انتخابات
1⃣ انتخابات را پرشور کنید.
2⃣ مشارکت در انتخابات را حداکثری کنید.
3⃣ تقوای سیاسی داشته باشید.
4⃣ اصلح را پیدا کنید.
5⃣ به خاطر نامزدها در مقابل یکدیگر قرار نگیرید.
6⃣ آدمهای خوب را به مردم معرفی کنید.
7⃣ مراقب باشید علاقهمندیها به اصطکاک نینجامد.
8⃣ آگاهیتان باید در انتخابات اثر کند.
9⃣ دیگران را تخریب نکنید.
🔟 به دور از فریب و دروغ، تبلیغ کنید.
@Emam_kh
⭕️ مسئولان گرانی را مهار کنند
❇️آیت الله العظمی #سبحانی در دیدار سردار اشتری فرمانده ناجا:
🔹 باید همه مسئولان دست به دست هم بدهند و گرانی را مهار و قیمتها را تثبیت کنند.
البته این به آن معنا نیست که مسئولان کار نمیکنند، اما باید قیمتها تثبیت و وحدت رویه در کارها وجود داشته باشد.
🔹 امنیت بزرگترین نعمت است.
باید کوشش کنید کارخانههای مولد، تعطیل نشود و دستگاه قضائی هم نسبت به این موضوع اهتمام داشته باشد.
@Emam_kh
🌺 از اوایل انقلاب، در کارهایی که در اختیار من بوده، به #جوانان مسؤولیت میدادم.
📝رهبرانقلاب: تجربه من این است که اگر ما به جوان #اعتماد کنیم - آن جوانی که شایسته دانستیم و صلاحیتش را داشت؛ نه هر جوانی و هر مسؤولیتی - از غیر جوان، هم بهتر و هم سریعتر پیش میبرد، هم کار را همراه با #ابتکار بیشتری به ما تحویل خواهد داد. یعنی روند پیشرفت در کار حفظ میشود.
👌برخلاف غیرِجوان که ممکن است کار را بالفعل خوب انجام دهد، اما روند #پیشرفت در آن متوقف خواهد شد.
➡️ ۷۷/۲/۷
@Emam_kh
✅ داروی ابن مسعود
✍️ ترکیبات :
🔹 میخک، 🔹کندر، 🔹شکر «نیشکر»، 🔹اسپند به مقدار مساوی آسیاب شوند بجز اسپند که نباید آسیاب شود.
👌↫ موارد درمانی:
🔷↫ تقویت کننده حافظه بمدت 20 روز مصرف شود.
🔷↫ درمان کمر درد و دیسک کمر.
🔷↫ درمان قطره قطره شدن ادرار.
🔷↫ درمان بی اختیاری ادرار.
🔷↫ رفع کننده بلغم.
🔷↫ درمان گودی کمر.
✍️ زمان و دستورمصرف:
یک قاشق مرباخوری صبح ناشتا و شب موقع خواب.
📚 استاد تبریزیان
@Emam_kh