رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 141
میان هر هر خنده اش ادامه داد: دمت گرم خوب لهش کردی.
چشم غره ی دیگری رفتم و توپیدم: احمد یه چیزی بهت میگما!
نفسی تازه کردم تا بی احترامی نکنم و با لحنی قدرشناسانه ادامه دادم: کمکم کردی واقعا هم اگه حرفهات نبود نمی تونستم به آرامش برسم ولی از این به بعد نمی خوام نصیحتم کنی بسه به خدا همه چیز ردیفه. بیشتر از این کش دادنتون عصبیم می کنه و به این باور می رسوندم که نکنه یه چیزیم هست و واقعا غیر عادی ام. انشالله یه روزی همه ی زحماتت رو جبران می کنم.
لبخندی زد.
- هیچ چیزیت نیست. هرکسی یه قصه داره تو زندگیش؛ من، فرهاد، تو، همه... چرا باید فکر کنی غیرعادیه زندگیت!؟ نیازی هم به جبران نیست من به خواهرم کمک کردم.
سری با رضایت تکان دادم و لبخندی زدم.
رو به فرهاد که با بهت خیره ام بود و انگار هنوز حرف هایم تفهیمش نشده بود کردم.
- کجاست؟
با گیجی پرسید: کی؟
پوفی کشیدم.
-بابام! صابر خان!
- آهان همین جا تو تهرانه تو هتل. پوریا زنگ زد آدرس می خواست که گفتم صبر کنه نظر تو رو بپرسم.
- بهش آدرس بده البته اگه از نظرت مشکلی نداره که بیاد اینجا.
دلخور نگاهم کرد. حرف نزدنش از صدتا فحش بدتر بود.
از احمد عذرخواهی کردم و به اتاقم رفتم. آرامتر شده بودم جایی شنیده بودم آرامش بعد از غر زدن لذت بخش ترین حال ممکن است و حالا من آن حال را تجربه کردم.
دقایقی بعد تقه ای در اتاقم خورد.
- عسل بیداری؟
- بیدارم.
-بیام تو؟
دلم خواست اذیتش کنم و سرد و جدی گفتم: نه حوصله ندارم.
دستگیره در پایین رفت و در باز شد و صورت خندان فرهاد را میان در نیمه باز دیدم.
- بیخود حوصله نداری! پاشو آماده شو بریم بیرون.
لبخندم را به زور پنهان کردم! بله من این فرهاد را می خواستم. قلدر، کمی بی ادب و زیادی زورگو...
- نمیام.
در را کامل باز کرد و داخل آمد و مستقیم سمت کمد رفت. درش را باز کرد و نگاهی به ردیف مانتوهایم انداخت با کنجکاوی خیره اش بودم تا ببینم کدام مانتو ام را برمی دارد دست برد و مانتوی سفیدم را بیرون کشید همان که روز عقدم پوشیده بودم. سمتم چرخید و گفت: پاشو تنبلی نکن، گرسنمه ساعت دهه هنوز شام نخوردم.
تازه یادم به معده خالی ام افتاد. از خدایم بود ولی پشت چشمی نمایشی نازک کردم و بلند شدم.
- فقط به خاطر اینکه خودم هم گرسنمه قبول می کنم.
خنده اش گرفت: منت سر بنده سراپا تقصیر میذاری بانو.
مانتو را دستم داد. ایستاده بود و نگاهم می کرد.
- بروبیرون که لباسامو عوض کنم خوب.
برق شیطنت در چشم هایش دوید.
-محرمیم دیگه، چه ایرادی به حضورمه!؟
پشت بند شوخی اش چشمکی زد.
با حرص سمت در هلش دادم.
- برو بیرون ببینم بچه پررو.
با تغییر رفتار فرهاد چقدر روحیه ام تغییر کرد. حتی آمدن صابر و دیدارش هم دیگر آنقدر وحشتناک و پر استرس نبود لباسهایم را تعویض کردم و جلوی آینه ایستادم دلم کمی دلبری کردن خواست! کشوی میز را باز کردم و جعبه لوازم آرایشی که مریم برایم تهیه کرده بود را بیرون آوردم، ریمل را برداشتم و برسش را چند بار روی مژه های بلندم کشیدم، لب هایم را هم با رژ قرمز رنگی پوشش دادم. از تغییر قیافه ام لبخندی روی لب هایم نشست، شال طلایی ام را روی سرم انداختم ادکلنم را زدم، کیفم را برداشتم و از اتاق بیرون رفتم. جلوی آینه قدی ایستاده بود. تیپ سفید مشکی اش اندام مردانه اش را درشت تر نشان میداد، لبخندی زدم و در دل اعتراف کردم که صفت جذاب برایش کم است. سنگینی نگاهم را حس کرد و بالاخره رضایت داد و موهایش را رها کرد. سمتم چرخید و نگاهش خشک صورت ام شد، خیلی کم پیش می آمد که آرایش کنم همین هم باعث تعجبش شده بود. نگاه بازی گوشش را از روی لب هایم به چشم هایم تغییر داد زد.
-چه خانم خوشگلی!
خنده ام گرفت.
- میگن مردها عقلشون به چشمشونه دروغ نگفتنا! با یه ذره رنگ کاری این جوری تعریف می کنید وای به روزی که مثلا تو حادثه ی تصادفی صورتممون رو از دست بدیم؛ اون وقته که شما عقل به چشم ها چه بکنید!
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 142
چپ چپی نگاهم کرد و گفت: اولا خدا نکنه زبونتو گاز بگیر. دوما نخیر خلاف به عرضتون رسوندن! من عقلم تو چشمم نیست خودت رو دوست دارم نه رنگ رو لبات رو. متوجه شدی یا واضح تر بگم!؟
چشم هایم از پرروی و اشاره ی مستقیمش گرد شد.
-نه خیلی ممنون کاملا متوجه شدم!
تک خنده ای زد.
- پس بزن بریم.
از کنارش با حرص رد شدم و کفش های مشکی پاشنه بلندم را از جا کفشی برداشته و پا زدم. هنوز یک سر کوتاه ترش بودم. در موازات ش از خانه خارج شدیم.
گردش باید بنویسم.......
دست هایم میلرزید، سینی را روی اپن گذاشتم، با فکر اینکه مریم برای بردنش می آید بی خیالشان شدم دلشوره و نگرانی و شاید کمی هیجان تمام وجودم را در بر گرفته بود، بیست دقیقه ای بود که پوریا و صابر آمده بودند و من هنوز نتوانسته بودم پاهایم را وادار به رفتن کنم آخرش که چه؟! تا ابد که نمیتوانستم در آشپزخانه مخفی شوم. دستی به روسری ام کشیدم و از آشپزخانه بیرون رفتم. پشت دیوار سالن ایستادم،، صدای صحبت هایشان می آمد و قلبم پر تقلا به سینه ام می کوبید نمیدانستم چه شکلی است و با دیدنش باید چه برخوردی کنم! تمام دیشب را فکر کرده بودم و همه چیز را کنار هم چیده و آماده کرده بودم ولی حالا که پای عمل رسیده بود تمام چینش هایم فرو ریخته و نمیدانستم چه کنم، چشم هایم را بستم و بسم الله ای زمزمه کردم لب هایم را با زبانم خیس کردم و اسم فرهاد را صدا زدم.
-فرهاد.
به یکباره صدای گفت و گویشان خاموش شد و صدای فرهاد آمد: جانم؟ الان میام عزیزم.
با دیدن فرهاد دلم قرص شد. از سالن خارج و به سمتم آمد به دیوار تکیه زدم و درمانده لب زدم: استرس دارم.
صورتم را بین دست هایش قاب گرفت.
- آروم باش عزیز دلم، تو قوی تر از این حرف هایی. من کنارتم.
سری تکان دادم. لب هایش را چند ثانیه روی پیشانیام گذاشت و آرامش را تزریقم کرد. فاصله که گرفت لبخندی زدم.
-آرومی؟
-خوبم.
از ورود به سالن و دیدن مرد کابوس هایم قلبم لحظه ای از حرکت ایستاد، عمرم به دنیا بود و تپیدن از سر گرفت؛ آن هم چه تپیدنی!
زبانم بند آمده بود. مردی که با ورودم از جا برخاسته بود مات صورتم بود. با قدمی که سمتم برداشت به خود آمدم و کمی به فرهاد نزدیکتر شدم متوجه حال بدم شد که دستش را دور کمرم تاب داد. مرد انگار قصد در آغوش کشیدنم را داشت که با دیدن حال آشفته ام ایستاد و جلوتر نیامد. با صدای بم مردانه اش آهسته لب زد: دخترم!
سعی کردم طبق برنامهریزی دیشب آرامشم را حفظ کنم آب دهانم را فرو خوردم نباید میگذاشتم صدایم بلرزد.
- سلام.
همراه لب های قلوه ای، چشم های سبز رنگش هم لرزید. گیج شده به فرهاد نگاه کردم فشاری به کمرم آورد و با آرامش پلکی زد. دومرتبه به فرد جوان رو به رویم که باورم نمیشد پدرم باشد نگاه کردم. نمیدانم چرا تصورم پیرمردی فرتوت بود نه این مرد قد بلند و چهارشانه که از زیبایی چیزی کم نداشت و در تیپ چیزی هم پای فرهاد سی ساله بود
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🔴 حواستان به حفره ها هست؟؟!
🔹رضا کریمی عامل خرابکاری #نطنز توسط سربازان گمنام امام زمان (عج) شناسایی شده؛ او قبل از حادثه به خارج از کشور گریخته است.
آیا قرار است که با معرفی یک خرابکار که اتفاقا از کشور گریخته ، دوباره بی خیال سهل انگاری ها و کم کاری ها و حفره های امنیتی موجود در مراکز حیاتی کشور شویم و بازهم نفوذ و پشتیبانان پشت صحنه این خرابکار را نادیده بگیریم؟؟؟
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
✍ #قاسم_اکبری
@Emam_kh
✨﷽✨
✍پیامبر اکرم صل الله علیه وآله فرمود:
یک آیه در ماه رمضان خواندن ، ثواب یک ختم قرآن دارد. مومنین دائم سوره( قل هوالله احد)یا (سوره قدر) را بخوانید که از این ثواب عظیم بهر فروان ببرید و ثوابش را هدیه کنید به امام زمان علیه السلام ، شب ۲۳ که پرونده ها به دست حضرت می رسد ان شاالله مقدرات خوبی برای ما امضاء می شود
امام صادق علیه السلام:
منْ أَفْطَرَ يَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ خَرَجَ رُوحُ الْإِيمَانِ مِنْه. هر كس يك روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد - روح ايمان از او جدا مى شود
📚ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ص۲۶۳
معنای رمضان چیست؟ «رمضان» در لغت از «رمضاء» به معنای شدت حرارت گرفته شده و به معنای سوزانیدن می باشد. چون در این ماه گناهان انسان بخشیده می شود، به این ماه مبارک رمضان گفته اند. پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «انما سمی الرمضان لانه یرمض الذنوب؛ ماه رمضان به این نام خوانده شده است زیرا گناهان را می سوزاند.»
📚بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۵۵، ص۳۴۱
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ اگه میخوای همه چیز در مورد پشت پرده برجام
و حواشی سخنان رهبری در مورد مذاکرات و
بدونی این کلیپ یک دقیقه ای و نگاه کن
🔽
این هشتگا ایتارو بترکونه بچه ها💪
#مذاکره_یعنی_نفوذ
#رهبر_ایران_عزت_ایران
@Emam_kh
🔴 مردم میگویند: "چرا کسی برخورد نمیکند؟"
🔻لزوم قوه قضائیه مقتدر و مستقل!
🔹وقتی به رئیس جمهور، معاونان وی، وزرا و سایر مدیران دولتی انتقادی وارد میکنیم، وقتی میگوئیم تیم مذاکره کننده از خطوط قرمز عبور کردند، وقتی میگوئیم بازار بورس بهم ریخته، کمبود روغن و مرغ مردم را عصبانی کرده و غیره، یک حرف حقی مردم مطرح میکنند که "پس چرا کسی با آنها برخورد نمیکند"!
🔸وقتی رهبری باتوجه به تجربه ورود خونهای آلوده به ایدز از فرانسه به کشورمان، میگوید از هر کشوری واکسن میخرید بخرید ولی از آمریکا و انگلیس نخرید، ولی باز دولت بیتعهد روحانی خلافش عمل میکند و ما انتقاد میکنیم، مردم میگویند "پس چرا کسی برخورد نمیکند؟"
🔹وقتی میگویند بهم ریختن بازار سکه و ارز عمداً توسط دولت صورت گرفته، مردم میپرسند "چرا کسی با آنها برخورد نمیکند؟"
🔸عمیقاً معتقدم چنانچه قوه قضائیه مستقل و مقتدر و انقلابی میداشتیم، هم رئیس قوه، هم معاونتهای قوه، همه ارکان و همه قسمتهای قوه، حقیقتاً مقتدرانه و مستقل و انقلابی میبودند، وضع کشور اینقدر مفتضح نمیشد که رئیس جمهور و مدیران دولت، کشور را اینگونه رها کنند، بورس و بازار را بهم بریزند، این وضع مذاکرات باشد! این وضع معیشت ملت باشد!
🔹دلیل این رفتارها مشخص است. شخص رئیس جمهور چون مصونیت قضایی غیرقانونی دارد، معاونان و وزرا مصونیت قضایی دارند، استانداران مصونیت دارند، نمایندگان مصونیت دارند، چون مطمئناند برخوردی با آنها صورت نمیگیرد، لذا هر کاری میکنند! هر تخلفی هر ناکارآمدی و هر ترک فعلی!
🔸بله اختیارات دستگاه قضا در برابر اختیارات دولت بسیار ناچیز است اما اگر دستگاه قضا، مقتدر و مستقل میبود و راحت میتوانست رئیس جمهور و وزرا را در حین قدرت، محاکمه کند، والله وضع این نبود! اگر قوه قضا مقتدرانه جلسات دادگاهها را علنی برگزار میکرد و اسامی همه افراد و متهمین و حامیان مفسدین، عمومی و علنی منتشر میشد، وضع اینگونه نمیشد! تجربه دادگاههای دوسه سال اخیر که چندماهی است دوباره غیرعلنی شدهاند نشان میدهد که دادگاه غیرعلنی، سودی برای افکار عمومی ندارد و حس فساد و تبعیض مردم را کاهش نمیدهد!
🔹امیدواریم همانگونه که قانون اساسی این جایگاه را برای قوه قضا قائل شده، این قوه جایگاه خودش را پیدا کند. با تلاش و کوشش راس دستگاه قضا، با برنامه ریزی و آیندهنگری و پرورش کادر و نیرو!
✅ داود_مدرسی_یان
@Emam_kh
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ درمان کرونای حاد در چهل دقیقه😳
@Emam_kh
🍭آبنبات_باطعم_زنجبیل_ودارچین
▫️یک فنجان شکر
▫️نصف فنجان آب
▫️یک قاشق غذاخوری آبلیمو
▫️یک قاشق غذاخوری پودرزنجبیل
▫️یک قاشق چایخوری پودردارچین
▫️یک قاشق عسل
▫️چندعددمیخک
🔸همه مواادررابجز عسل داخل تابه میریزیم وروی حرارت ملایم میزاریم
تازمانیکه شکرذوب شودوبه رنگ قهوه ای روشن دربیاید
سپس شعله راخاموش کرده مقداری کمی ازموادرادرآب ریخته اگربه غلظت عسل بودآماده ست عسل راهم به مواداضافه کرده و هم میزنیم میخک هاراابیرون میاریم وباقاشق به اندازه دلخواه روی کاغذروغنی میریزیم دقت این کاربایدباسرعت انجام شودچون سریع میبندد وسفت میشود
♦️عسل اختیاری هست میتونیم بدون عسل هم درست کنیم
🍭🍭🍭🍭
🌙ماه رمضان به سه قسمت تقسیم میشه
١-دهه اول رحمت☘
٢-دهه دوم مغفرت☘
٣-دهه سوم اجابت☘
🌙پس دهه اول را دعا کنیم
رحمت خدا نصیب حال ما بشه
و کلمه طیبه را زیاد بخوانیم
لا اله الا الله
🌙دهه دوم را استغفار بخوانیم
تا عفو شویم.
استغفرالله و اتوب الیه
🌙دهه سوم برای طلب بهشت
و رهایی از جهنم دعا کنیم.
اللهم اجرنی من النار وادخلن الجنه🌹
@Emam_kh